سرزمین یاس

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : سرزمین یاس/ مهدی خدامیان آرایی

مشخصات نشر : قم: وثوق، 1392

مشخصات ظاهری : 141 ص.

فروست : اندیشه سبز؛ 28.

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

یادداشت : چاپ هفتم: 1392

شماره کتابشناسی ملی : 3328031

ص: 1

اشاره

ص: 2

سرزمین یاس

مهدی خدامیان آرایی

ص: 3

ص: 4

مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِیمِ

می دانم که دوست داری «فدک» را بیشتر بشناسی، زیرا تو با این نام آشنا هستی و می خواهی از رازهای آن با خبر شوی.

قصّه فدک، قصّه دیروز نیست، قصّه تمام روزهای شیعه است. فدک، پرچمی است که خدا برای فاطمه(علیها السلام) برافراشته است.

این کتاب می خواهد برای تو از فدک بگوید، همان سرزمینِ یاسی که برای همیشه زنده و جاوید است.

قصّه فدک با قصّه خیبر گره خورده است. آماده باش تا با هم به مدینه سفر کنیم و همراه پیامبر به سوی سرزمین خیبر برویم.

در آنجا معجزه بزرگ مولایمان علی(علیه السلام) را می بینیم که چگونه قلعه خیبر را فتح می کند. بعد به سوی سرزمین فدک می رویم تا بویِ گل یاس را با تمام وجودمان حس کنیم. سپس به مدینه برمی گردیم تا مهمان خانه فاطمه(علیها السلام) بشویم و این سخن خدا را بشنویم: «فدک از آنِ فاطمه است».

ما دفترِ تاریخ را باز می کنیم و در میان 212 کتاب تحقیقی _ عربی به جستجوی حقیقت می پردازیم .

با من همراه باش ! زیرا تنها سرمایه من همراهی توست، رفیق!

مهدی خُدّامیان آرانی

قم، خرداد 88

ص: 5

ص: 6

شهری در آستانه خطر

__ راست می گویی! آیا خودت این حرف را شنیدی؟

__ آری، یهودیان خیبر در حال جمع کردن نیرو هستند و به زودی به این شهر هجوم خواهند آورد.

__ تو این خبر را از کجا به دست آوردی؟

__ من از سرزمین شام می آیم. در بین راه از صحرانشینان این خبر را شنیدم.

این گفتگوی من با یکی از مردم مدینه است. او از حمله یهودیان خیلی ترسیده است. شما که غریبه نیستید، خود من هم کمی ترس دارم. این هم از شانسِ من بود که هنوز نیامده خبر حمله را بشنوم!

بعد از مدّت ها چشم انتظاری به مدینه آمدم. حالا که خدا این سفر را قسمتم کرد، نمی دانم آیا خواهم توانست دوباره به ایران عزیز برگردم یا نه؟

راستی، مرا ببخشید، یادم رفت بگویم: الآن در ماه محرم سال هفتم هجری هستم. من از تو می خواهم در این کتاب همسفر من باشی. من به سفری تاریخی آمده ام.(1)

اختیار با توست. می توانی در همان حال و هوایِ خودت بمانی، کتاب را ببندی و

ص: 7


1- 1. سنة سبع من الهجرة: غزوة خیبر فی أوّلها... أقام رسول اللّه صلی الله علیه و آله بالمدینة حین رجع من الحدیبیة ذا الحجّة ومحرّم، ثمّ خرج فی بقیة محرّم إلی خیبر: السیرة النبویة ج 3 ص 344، البدایة والنهایة ج 4 ص 206، وراجع: فتح الباری ج 7 ص 365، عمدة القاری ج 13 ص 30، تحفة الأحوذی ج 8 ص 485، الطبقات الکبری ج 2 ص 106، أُسد الغابة ج 1 ص 36، تهذیب الکمال ج 1 ص 204، تاریخ الطبری ج 2 ص 297، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 216، تاریخ الإسلام ج 2 ص 402، إمتاع الأسماع ج 1 ص 06.

مرا تنها بگذاری.

مثل این که نمی خواهی دل مرا بشکنی. قربان مرام تو رفیقِ خوب!

راستش را بخواهی من خیلی دعا کردم تا همسفری مثل تو پیدا کنم. حالا که آمدی، آیا موافقی با هم به مسجد پیامبر برویم؟

ما باید هر چه زودتر خبر حمله یهود را به پیامبر بدهیم. پیامبر باید برای مقابله با این حمله تصمیمی بگیرند.

به سوی مسجد می رویم، از در اصلی مسجد وارد می شویم و کنار ستونی می نشینیم.

تا اذان ظهر فرصت زیادی نمانده است. آیا آن جوان را می بینی که آنجا ایستاده است؟ او بلال است، موذن پیامبر.

اللّه اکبر!

صدایِ اذان بلال است، حالا دیگر پیامبر به مسجد می آید. بلند شو! پیامبر وارد مسجد می شود. نسیم می وزد و بوی گل محمّدی همه جا را پر کرده است. تو به چهره پیامبر می نگری. آفتاب را به تماشا نشسته ای!

پیامبر به همه سلام می کند و در محراب قرار می گیرد و نماز بر پا می شود. همراه دیگران به پیامبر اقتدا می کنیم، نمازی که ما را به معراج می برد.

نماز که تمام می شود من منتظر می مانم تا مسجد خلوت شود و خبر حمله یهود را به پیامبر بگویم؛ امّا می بینم که یک نفر از جا برمی خیزد و با صدای بلند می گوید: «ای رسول خدا! یهودیان خیبر برای جنگ با ما آماده می شوند، آنها با

ص: 8

قبیله های مختلف در حال گفتگو هستند، آنها می خواهند با لشکر بزرگی به جنگ ما بیایند».

مثل این که خیلی ها از حمله یهود با خبر شده اند. بعضی از مردم با شنیدن این خبر خیلی ترسیده اند. آخر مسلمانان چگونه خواهند توانست در مقابل یهود مقاومت کنند؟ * * * تو رو به من می کنی و می گویی:

__ این یهودیان خیبر کیستند؟ سرزمین خیبر کجاست؟

__ نمی دانم.

__ چرا آنها می خواهند به مدینه حمله کنند؟

__ نمی دانم.

__ تو دیگر چه نویسنده ای هستی!

__ من که از همان اوّل به تو گفتم: چند روزی بیشتر نیست که به اینجا آمده ام.

نگاهی به اطراف می کنی. زیرِ آن درخت خرما پیرمردی را می بینی. از من می خواهی تا پیش او برویم و از او بخواهیم تا در مورد سرزمین خیبر برای ما توضیح بدهد.

با هم به سوی درخت خرما می رویم. به پیرمرد سلام می کنیم و کنارش می نشینیم. منتظر هستی تا من سوال کنم:

__ پدر جان! آیا شما امروز ظهر در مسجد پیامبر بودی؟

ص: 9

__ آری.

__ پس تو هم خبر حمله اهل خیبر را شنیده ای؟

__ آری. خدا خودش شرّ آنها را از سر ما کوتاه کند.

__ آیا می شود برای ما در مورد آنها سخن بگویید.

پیرمرد قبول می کند و شروع می کند که از گذشته های دور سخن بگوید:

خیلی سال ها قبل، یهودیان در شام زندگی می کردند، آنها در کتاب آسمانی خود خوانده بودند که آخرین پیامبر خدا در سرزمین حجاز ظهور خواهد کرد. برای همین آنها از شام به این سرزمین مهاجرت کردند. آنها می خواستند اوّلین کسانی باشند که به آن پیامبر ایمان می آورند.

عدّه ای از آنها در همین مدینه که آن روزها «یثرب» نام داشت ساکن شدند، گروهی هم در «خیبر» که آب و هوای بهتری نسبت به اینجا دارد منزل کردند.

آنها در آن سرزمین، هفت قلعه محکم ساختند تا از حمله های عرب های بیابانگرد در امان باشند و به همین جهت آن سرزمین خیبر نام گرفت.(1)

در آن زمان تمامی مردم این سرزمین بت پرست بودند. آنها به بت پرستان می گفتند: «به زودی پیامبری در این سرزمین ظهور می کند و به بت پرستی پایان می دهد».

سالیان سال گذشت تا این که محمّد به پیامبری رسید و به این شهر هجرت کرد؛ امّا متأسّفانه نه تنها یهودیان به محمّد ایمان نیاوردند بلکه به او حسد هم ورزیده و با او دشمنی کردند.(2)

ص: 10


1- 2. وأمّا لفظ خیبر فهو بلسان الیهود الحصن: مجمع البلدن ج 2 ص 409.
2- 3. «وَ کَانُوا» یعنی هؤاء الیهود «مِن قَبْلُ» ظهور محمّد صلی الله علیه و آله بالرسالة «یَسْتَفْتِحُونَ» یسألون اللّه الفتح والظفر «عَلَی الَّذِینَ کَفَرُواْ» من أعدائهم والمناوئین لهم، وکان اللّه ینفتح لهم وینصرهم، «فَلَمَّا جَآءَهُم» أی هؤاء الیهود «مَّا عَرَفُواْ» من نعت محمّد صلی الله علیه و آله وصفته «کَفَرُواْ بِهِ» جحدوا نبوّته حسداً له وبغیاً: بحار الأنوار ج 9 ص 181 و ج 91 ص 10، التفسیر الأصفی ج 1 ص 53، التفسیر الصافی ج 1 ص 158.

آنها در سال قبل به یاری بت پرستان مکّه رفتند و با سپاه بزرگی به مدینه حمله ور شدند؛ امّا هموطنِ شما، سلمان فارسی به پیامبر پیشنهاد کندن خندق را داد و ما دور شهر را خندق کندیم و خداوند ما را یاری کرد و ما در آن جنگ پیروز شدیم. بعد از آن دیگر شرّ یهودیانی که نزدیک مدینه بودند از سرِ ما کوتاه شد.(1)

اکنون منطقه خیبر، مرکز تجمع یهود شده است و آنها با اسلام دشمنی می کنند و می خواهند با لشکر بزرگ بیست هزار نفری به مدینه حمله کنند.(2)

خدایا! تو خودت آنها را نابود کن!

همسفرم!

آیا تو هم با من موافقی که این پیرمرد اطّلاعات خوبی در مورد یهودیان به ما داد؟

ما باید از او تشکّر کنیم. * * * گویا در مسجد خبرهایی است. عجله کن، باید برویم ببینیم آنجا چه خبر است.

یکی از مسلمانان دارد سخن می گوید. او برای جمع آوری اطّلاعات به اطراف مدینه رفته بود و ساعتی پیش بازگشته است. او رو به پیامبر می کند و می گوید: «یهودیان خیبر مشغول جمع آوری نیرو هستند. آنها با مردم سرزمین فَدَک گفتگو کرده اند و از آنها قول یاری گرفته اند».(3)

دفعه اوّلی است که نام این سرزمین را می شنوم. فدک دیگر کجاست؟

ص: 11


1- 4. ثمّ کانت وقعة الخندق، وهو یوم الأحزاب... وکانت قریش تبعث إلی الیهود وسائر القبائل فحرّضوهم علی قتال رسول اللّه، فاجتمع خلق من قریش...: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 50، وراجع إمتاع الأسماع ج 8 ص 372.
2- 5. فیها عشرون ألف مقاتل... وکان قموص من أشدّها وأمنعها، وهو الحصن الذی کان فیه مرحب: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 56.
3- 6. وبلغ رسول اللّه صلی الله علیه و آله أنّ بها [فدک] جمعاً یریدون أن یمدّوا یهود خیبر: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 74، الطبقات الکبری ج 2 ص 89، تاریخ الطبری ج 2 ص 287، تاریخ الإسلام ج 2 ص 355، البدایة والنهایة ج 4 ص 204، أعلام الوری ج 1 ص 202، عیون الأثر ج 2 ص 107.

فکر می کنم باید سراغ همان پیرمرد برویم. نگاه کن، او هم به مسجد آمده است. کنار آن ستون نشسته است. پیش او می رویم و او برایمان می گوید: «سرزمین فدک در غرب سرزمین خیبر واقع شده است و سرزمینی بسیار حاصلخیز است. مردم آنجا نیز یهودی هستند و برای همین است که آنها می خواهند به یاری هم کیشان خود بروند».(1)

همه نگاه ها به درِ مسجد خیره می شود، مردی با عجله به سوی پیامبر می آید، سلام می کند و می گوید: «ای رسول خدا! قبیله غَطَفان نیز با مردم خیبر هم پیمان شده اند و قرار شده است با چهار هزار جنگجو به یاری آنها بروند».

من با خود می گویم: حتماً این قبیله هم یهودی هستند که به یاری مردم خیبر می روند؛ امّا وقتی با پیرمرد صحبت می کنم متوجّه می شوم که قبیله غَطَفان، بت پرست هستند و به خاطر وعده های یهودیان می خواهند به جنگ با اسلام بیایند.

سرزمین خیبر بسیار حاصلخیز است و خرمای آن بسیار مرغوب.

اهل خیبر به قبیله غَطَفان وعده داده اند که اگر در این جنگ شرکت کنند درآمد یک سال خرمای خیبر را به آنها بدهند.(2)

مگر خرمای خیبر چقدر است که آنها حاضر هستند به خاطر آن، همه جنگجویان خود را به میدان مبارزه آورند؟(3)

اگر بخواهی خرمای خیبر را بار بزنیم نیاز به چهل هزار شتر داریم. هر شتر به راحتی می تواند دویست کیلو خرما حمل کند. پس حدود هشت هزار تُن خرما، پاداشی است که یهودیان خیبر به قبیله غَطَفان وعده داده اند.(4)

ص: 12


1- 7. عنوان «یهود فدک» را در این مصادر بیابید که نشان می دهد که مردم فدک یهودی بودند: کتاب الموطّأج 2 ص 893، عون المعبود ج 8 ص 175، الاستذکار ج 8 ص 245، کنز العمّال ج 15 ص 199، زاد المسیر ج 2 ص 276، تفسیر الثعالبی ج 1 ص 285، الدرّ المنثور ج 2 ص 282، فتح القدیر ج 2 ص 44، تاریخ المدینة ج 1 ص 193، فتوح البلدان ج 1 ص 36.
2- 8. کان کنانة بن أبی الحقیق وهودة بن قیس ساروا فی حلفائهم من غطفان، فاستنفروهم وجعلوا لهم تمر خیبر سنة...: إمتاع الأسماع ج 9 ص 230.
3- 9. بعد از فتح خیبر نصف سرزمین خیبر برای مسلمانان شد وبعداز آن، پیامبر ابن رواحه برای محاسبه خرمای خیبر فرستاد واو خرمای خیبر را 40 هزار بار شتر تخمین زد: «خرصها ابن رواحة أربعین ألف وسق»: مسند أحمد ج 3 ص 296، سنن أبی داود ج 2 ص 127، مجمع الزوائد ج 4 ص 122، المصنّف ج 4 ص 124، معرفة السنن والآثار ج 4 ص 504، کنز العمّال ج 15 ص 541، أضواء البیان ج 1 ص 511، تاریخ المدینة ج 1 ص 117، إرواء الغلیل ج 3 ص 281، الخلاف للطوسی ج 3 ص475، تذکرة الفقهاء ج 2 ص 349، المغنی لابن قدامة ج 5 ص 577، تلخیص الحبیر ج 5 ص 585.
4- 10. شما هر کیلو خرما را چقدر می خرید؟ قیمت یک کیلو خرما را در «هشت میلیون» ضرب کنید تا به قیمت تقریبی ارزش آن همه خرمایی پی ببرید که اهل خیبر می خواستند به قبلیه غطفان بدهند.

آیا این پول نمی تواند جنگجویان غَطَفان را وسوسه کند تا به جنگ اسلام بیایند؟

علمای خیبر می دانند که محمّد، پیامبر خداست. آنها نشانه های پیامبر اسلام را در تورات خوانده اند؛ امّا اگر بخواهند مسلمان بشوند ریاست خود را از دست می دهند.

آنها یک عمر آقایی کرده اند، مردم، سالیان سال، دست آنها را بوسیده اند! آنها با بهانه های مختلف دسترنج مردم را غارت کرده و همچون پادشاهان زندگی کرده اند. چگونه پیرو کسی شوند که زندگی ساده ای دارد و بر روی خاک می نشیند؟

پیامبر اسلام فرش خانه اش حصیر است و غذای ساده می خورد و لباسش همانند لباس فقیران است.(1)

اکنون آنها می خواهند از رشد اسلام جلوگیری کنند. آنها در سخنرانی های خود در خیبر، جنگ با پیامبر را به عنوان بهترین راه تقرّب به خدا معرّفی می کنند. آنها می دانند این آخرین فرصت برای آنها می باشد و برای همین تمام تلاش خود را انجام می دهند. جنگ بزرگی در راه است. خدا خودش به خیر گرداند! * * * پیامبر در مسجد نشسته است. عدّه ای از یارانش گرد او حلقه زده اند. پیامبر با آنها در مورد حمله یهود مشورت می کند.

به راستی برای مقابله با تهدید یهودیان چه باید کرد؟

هر کسی نظری می دهد، پیامبر به سخن همه گوش می کند، او همیشه در

ص: 13


1- 11. کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یجلس علی الأرض، ویأکل علی الأرض، ویعقل الشاة، ویجیب دعوة المملوک علی خبز الشعیر: وسائل الشیعة ج 12 ص 109، مستدرک الوسائل ج 16 ص 227، الأمالی للطوسی ص 392، بحار الأنوار ج 16 ص 222، جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 555، مجمع الزوائد ج 9 ص 20، المعجم الکبیر ج 12 ص 52.

این گونه مسائل با دیگران مشورت می کند.

آیا باید صبر کنیم تا سپاه دشمن به مدینه برسد و مانند جنگ خندق، از شهر دفاع کنیم؟

گروهی معتقدند که ما باید حالت تهاجمی داشته باشیم. ما باید هر چه زودتر به خیبر حمله ببریم و درس خوبی به آنها بدهیم.

امّا آیا ما توان مقابله با سپاه مشترک خیبر، فدک و غَطَفان را داریم؟ این سوالی است که ذهن همه را به خود مشغول کرده است.

همه منتظر هستند تا پیامبر نظر خودش را اعلام کند. سکوت بر مجلس حکمفرما شده است. همه به پیامبر نگاه می کنند.

پیامبر سر خود را بالا می گیرد و می گوید: فردا صبح به سوی خیبر حرکت خواهیم کرد.

صدای «اللّه اکبر» در تمام مسجد می پیچد. همه آمادگی خود را اعلام می دارند: «ما تا پای جان در راه اسلام فداکاری می کنیم».

مردم به سوی خانه ها می روند تا شمشیرهای خود را آماده کنند. چند وقتی است که شمشیرها بدون استفاده مانده اند و باید آنها را صیقل زد تا آماده جنگ با دشمنان بشوند.

پیامبر هنوز در مسجد است، او باید فرمانده ای را برای دفاع از شهر مدینه انتخاب کند. نباید شهر را از همه نیروها خالی کرد، ممکن است بت پرستان فرصت را غنیمت بشمارند و به شهر حمله کنند.

ص: 14

پیامبر برای مدّتی که در شهر نیست، «سِباع» را برای جانشینی خود انتخاب می کند.

نگاه کن! «سِباع» در حضور پیامبر است و با دقّت به دستور پیامبر گوش می کند، او باید از شهر مدینه با کم ترین نیرو محافظت کند. زنان و کودکان نیاز به امنیت دارند، هیچ کس نباید جرأت حمله و غارت شهر را داشته باشد.(1)

ص: 15


1- 12. وقد استخلف سباع بن عرطفة علی المدینة: مسند أحمد ج 2 ص 345؛ ولمّا خرج رسول اللّه صلی الله علیه و آله إلی خیبر استخلف سباع بن عرطفة الغفاری: المستدرک للحاکم ج 2 ص 33 و ج 3 ص 37، وراجع: السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 390 و ج 6 ص 334 و ج 9 ص 40، مجمع الزوائد ج 7 ص 135، فتح الباری ج 7 ص 356، 374، مسند ابن راهوَیه ج 1 ص 20، صحیح ابن خزیمة ج 1 ص 280، صحیح ابن حبّان ج 5 ص 424 و ج 11 ص 189، المعجم الأوسط ج 3 ص 161، الاستیعاب ج 2 ص 682، تفسیر القرطبی ج 19 ص 254، الدرّ المنثور ج 6 ص 324، الطبقات الکبری ج 2 ص 62، التاریخ الصغیر ج 1 ص 42، الجرح والتعدیل ج 4 ص 312، الثقات ج 1 ص 260، تاریخ مدینة دمشق ج 67 ص 317، أُسد الغابة ج 2 ص 259، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 589، الإصابة ج 3 ص 24، الأنساب للسمعانی ج 2 ص 507، تاریخ الطبری ج 2 298، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 222.

راه تو را می خواند !

__ بلند شو! چقدر می خوابی! با تو هستم!

__ چه می گویی! چرا نمی گذاری بخوابم؟

__ من رفتم. اگر کمی دیر کنی از قافله جا می مانی. لشکر اسلام حرکت کرد.

__ وای! اصلاً یادم نبود.

از جا بلند می شوم، حق با توست. مردم آماده حرکت هستند. هنوز آفتاب طلوع نکرده است. سریع نماز می خوانم و می آیم.

کجایی همسفر خوبم؟

تو در صف اوّل لشکر ایستاده ای! آفرین بر تو! شمشیری در دست گرفته ای.

لشکر آماده حرکت است. من می خواهم آماری از این لشکر داشته باشم: دویست نفر سواره نظام و بقیّه که هزار و چهارصد نفر هستند پیاده نظام

ص: 16

می باشند.(1)

آنجا را نگاه کن، این خانم ها اینجا چه می کنند؟ خوب است بروم از خودشان سوال کنم:

__ ببخشید، خانم های محترم! آیا می دانید ما داریم به جنگ می رویم؟

__ بله. می دانیم.

__ پس شما کجا می آیید؟

__ ما همراه این لشکر می آییم تا در هنگام جنگ از مجروحان پرستاری کرده و آنها را مداوا کنیم.(2)

خورشید از افق طلوع می کند و همه منتظر هستند تا پیامبر دستور حرکت را بدهد.

در انتظار رسیدن علمدار می مانیم، هیچ لشکری، بدون پرچم و علامت مخصوص خود حرکت نمی کند.

پیامبر پرچمی را در دست گرفته است. نسیم می وزد و پرچم را تکان می دهد، به راستی این پرچم چقدر زیباست!

خیلی ها آرزو دارند که پیامبر این پرچم را به دست آنها بدهد. پیامبر جلو می آید و نگاهی به یاران خود می کند، او علی(علیه السلام) را صدا می زند و پرچم را به دست او می دهد.(3)

فقط او شایستگی علمداری دارد. این پرچم حق طلبی و حق جویی است. مگر می شود در دست دیگری باشد؟ این پرچم یک تاریخ است، یک خط سیر است، گذشته را به آینده متصل می کند.

ص: 17


1- 13. سار إلی خیبر فی ألف وأربعمئة رجل معهم مئتا فارس: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 216، البدایة والنهایة ج 4 ص 230.
2- 14. روی حشرج بن زیاد عن جدّته أُمّ أبیه أنّها خرجت مع رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی غزوة خیبر سادسة ستّ نسوة... ومعنا دواء للجرحی، ونناول السهام ونسقی السویق: المغنی ج 10 ص 391، الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 426، نیل الأوطار ج 8 ص 113، السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 333، تحفة الأحوذی ج 5 ص 140، نصب الرایة ج 4 ص 285.
3- 15. ودفع الرایة إلی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه وکانت بیضاء: السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 791.

پرچمی که سرانجامش به دست آخرین منجی خواهد بود، همان منجی که از نسل علی(علیه السلام) است!

علی(علیه السلام) جلوی لشکر می رود، همه باید پشت سر او حرکت کنند، بانگ «اللّه اکبر» در فضا می پیچد و لشکر، شهر مدینه را ترک می کند.

خیبر در شمال مدینه واقع شده است و ما باید حدود 120 کیلومتر راه برویم.(1)

آری، مردم فَدَک و قبیله غَطَفان با یهودیان خیبر هم پیمان شده اند. وقتی که لشکر اسلام به سوی خیبر حرکت کند، سپاه بزرگی از مردم خیبر، فدک و غَطَفان تشکیل خواهد شد.

ما باید قبل از تشکیل لشکر بزرگ به خیبر برسیم. برای همین از یک راه فرعی می رویم تا به جاسوسان یهود برخورد نکنیم.

بعد از طیّ مسافتی، پیامبر عَبّاد را به حضور می طلبد.

اکنون تو از من سوال می کنی: عَبّاد کیست؟

آنجا را نگاه کن! آن جوان که به سوی پیامبر می آید، عَبّاد است. او یکی از شجاع ترین یاران پیامبر است و پیامبر به او علاقه زیادی دارد. او دوست دارد جانش را در راه اسلام فدا کند.(2)

فکر می کنم که پیامبر می خواهد مأموریّت مهمّی را به او بدهد. پیامبر رو به عَبّاد می کند و از او می خواهد تا همراه دو نفر از دوستانش به سوی سرزمین خیبر حرکت کنند و موقعیّت دشمن را شناسایی کنند واگر خبر تازه ای به دست آوردند سریع گزارش دهند.

ص: 18


1- 16. خیبر: بینها وبین المدینة ثلاثة أیّام: الشرح الکبیر لأبی البرکات ج 4 ص 322؛ خیبر: بینها وبین المدینة ثمانیة برد، مشی ثلاثة أیّام: معجم ما استعجم ج 2 ص 512؛ خیبر: اسم ولایة تشتمل علی حصون ومزارع ونخل کثیر، علی ثلاثة أیّام من المدینة، علی یسار حاج الشام: سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 151. نکته ای که باید در این فاصله ها مورد توجّه قرار گیرد این است که مسیرهای فعلی با مسیرهایی که در زمان پیامبر برای فدک خبیر پیموده می شد تفاوت دارد. می توانید جهت محاسبه فاصله ها با کیلومتر مراجعه کنید به: فصلنامه فرهنگی «میقات حج»، شماره 64، تابستان 1387 ص 212.
2- 17. عبّاد بن بشر بن وقش... الأنصاری الأشهلی، أحد البدریین، کان من سادة الأوس، أبلی یوم الیمامة بلاءً حسناً، وکان أحد الشجعان الموصوفین: سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 337، تقریب التهذیب ج 1 ص 466؛ ثلاثة من الأنصار لم یکن أحد یعتد علیهم فضلاً:... عبّاد بن بشر...: مجمع الزوائد ج 9 ص 156، فتح الباری ج 7 ص 94، مسند أبی یعلی ج 7 ص 351، الاستیعاب ج 2 ص 802، کنز العمّال ج 13 ص 253، التاریخ الکبیر ج 2 ص 47، تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 80، کنز العمّال ج 13 ص 253، التاریخ الکبیر ج 2 ص 47، أُسد الغابة ج 3 ص 100، تهذیب الکمال ج 3 ص 249، سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 337، الإصابة ج 3 ص 496، تاریخ الإسلام ج 3 ص 66، سبل الهدی والرشاد ج 12 ص 67.

عَبّاد دو نفر از دوستانش را که این سرزمین را مثل کفِ دست خود می شناسند انتخاب می کند و به سوی خیبر حرکت می کند. * * * __ چرا اینجا ایستاده ای و مرا نگاه می کنی؟ باید دنبال عَبّاد برویم!

__ خیلی خوب، سوار اسبت شو و بیا.

با هم در دل بیابان به پیش می تازیم و خود را به عَبّاد می رسانیم. ساعتی می گذرد، نصف روز است که در راه هستیم. هم تشنه ایم هم گرسنه!

در آنجا چند درخت می بینم. حتماً در آنجا آب هست. خدا کند عَبّاد دستور توقف بدهد.

خدا را شکر! عَبّاد تصمیم گرفته در اینجا استراحت کوتاهی بکند. نماز ظهر نزدیک است.

سریع وضو می گیریم و پشت سر عَبّاد نماز می خوانیم. بعد از نماز سفره مختصری پهن می شود. نان و خرما ناهار امروز ماست!

نسیم می وزد و آرامشِ صحرا تو را به فکر فرو برده است.

ناگهان عَبّاد از جا برمی خیزد، سریع سوار اسب می شود و شمشیر از غلاف برمی کشد. یاران او هم به سرعت به دنبال او می روند. چه خبر شده است؟

تو نگاهی به دور دست می کنی. می گویی: آنجا را نگاه کن! آن سوار را می بینی که دارد فرار می کند؟

آری، حق با توست. عَبّاد به دنبال آن سوار به پیش می تازد. آیا موفّق خواهد شد به او برسد؟

شمشیر در دست عَبّاد و یارانش می چرخد، چرا عَبّاد می خواهد آن سوار را

ص: 19

دستگیر کند؟ مگر او چه کرده است؟

سرانجام عَبّاد موفّق می شود؛ او را دستگیر کرده و به این سو می آورد.

عَبّاد به او رو می کند و می گوید:

__ کیستی و در این بیابان چه می کنی؟

__ من چوپان هستم که گلّه شتری را برای چرا آورده ام.

__ پس گلّه شتر تو کجا هستند؟

__ گلّه شتر را گم کرده ام. آن گلّه، همه هستی من بود، لحظه ای زیر سایه درختی خوابم برد. دیگر آن ها را ندیدم! شما شترهای مرا ندیدید؟

__ آیا از سرزمین خیبر خبری داری؟

__ آری، چند روز پیش آنجا بودم.

__ در آنجا چه خبر بود؟

___ همه در حال بسیج نیروهای خود هستند. قرار است مردم فدک و قبیله غَطَفان هم به یاری آنها بیایند. همه با هم پیمان بسته اند تا آخرین نفس مبارزه کنند. هیچ کس نمی تواند آنها را شکست بدهد.

__ دیگر چه خبر؟

__ یهودیان خیبر در قلعه های محکم خود پناه گرفته اند و آب و آذوقه به اندازه چندین سال ذخیره کرده اند. اگر کسی آنها را هم محاصره کند کار بی فایده ای کرده است. کوه ها را نگاه کن، همیشه بوده اند، هستند و خواهند بود. قلعه های خیبر چون کوه استوارند!

مرد نگاهی به من می کند، وقتی می بیند که من ترسیده ام خنده مرموزی می کند. به راستی ما به جنگ کسانی می رویم که در آمادگی کامل هستند. تعداد نیروهای

ص: 20

آنها بیش از ده برابر ما می باشد. دژهایی نفوذ ناپذیری دارند.حتّی محاصره آنها هم هیچ فایده ای نخواهد داشت.

امّا بر خلاف من، عَبّاد هیچ ترسی به دل ندارد، شاید او چیزی می داند که من نمی دانم.

ناگهان عَبّاد شمشیر خود را بالا می آورد و فریاد می زند:

__ ای نمک به حرام! جاسوسی یهودیان را می کنی! چگونه یک عرب حاضر می شود جاسوس یهودیان باشد؟ خیال می کنی می توانی مرا فریب بدهی! راستش را می گویی یا این که...

__ باشد، راستش را می گویم! امانم بده!

__ تو در امان هستی؛ زود حرف بزن.

__ آری، من جاسوس یهودیان خیبر هستم. من داشتم به خیبر می رفتم تا خبر آمدن لشکر اسلام را به آنها بدهم. من مأمور بودم تا تعداد نیروها و وضعیّت لشکر اسلام را برای یهود ببرم. آنها در مقابل این کار به من پول بسیار زیادی داده بودند.

اکنون همه چیز روشن شد، من به هوش عَبّاد آفرین می گویم. به او رو می کنم و می گویم:

__ شما از کجا فهمیدید که این مرد جاسوس یهود است؟

__ این مرد می گفت چوپان است و شترهای خود را گم کرده است.

__ درسته.

__ آقای نویسنده! لباس های چوپان باید بوی شتر بدهد نه بوی عطر! نگاهی به لباس های گران قیمت این مرد بکن! آیا این لباس یک چوپان است.

ص: 21

__ راست می گویی!

__ وقتی این مرد عرب از قدرت نظامی یهود سخن گفت من دیگر یقین کردم که او جاسوس یهود است و می خواهد مطالبی به ما بگوید و به خیال خودش ما را بترساند. هیچ وقت یک عرب حاضر نمی شود از یهودیان دفاع کند.

اکنون که این مرد عرب خودش اعتراف کرده است. به راستی سزای یک جاسوس چیست؟ امّا او اصلاً نمی ترسد زیرا می داند اگر مسلمانی به کسی امان بدهد هرگز امان خود را نمی شکند.

عَبّاد رو به ما می کند از ما می خواهد تا سریع حرکت کنیم. باید این مرد را نزد پیامبر ببریم.(1) * * * خورشید دارد غروب می کند، لشکر اسلام باید همین اطراف باشد.

آنجا را نگاه کن، آن سیاهی را می بینی. گویا لشکر اسلام در آنجا اتراق کرده است.

عَبّاد اوّلین کسی است که به سوی پیامبر می رود. همه نگاه می کنند، این مرد عرب کیست که همراه او می آید؟ آنها نمی دانند که او جاسوس یهود است.

عَبّاد به پیامبر سلام می کند و می گوید: «این مرد عرب را در حالی که به سوی خیبر می رفت، دستگیر کردیم. او جاسوس یهودیان است و می خواست خبرِ حرکت ما را برای یهودیان ببرد».

همین که سخن عَبّاد به اینجا می رسد، یک نفر از جا بلند می شود فریاد می زند: «باید همین الآن این جاسوس را اعدام کنیم! کسی که جاسوسی برای یهود می کند سزایش فقط مرگ است».

ص: 22


1- 18. قدّم عبّاد بن بشر أمامه طلیعة فی خیل... لمّا خرج إلی غزوة خیبر، فأخذ عیناً للیود من أشجع، فقال: مَن أنت؟ قال: باغ أبغی أبعرة ضلّت لی أنا علی أثرها، قال له: ألک علم بخیبر؟ قال: عهدی بها حدیث، فأنتم تسألون عنه؟ قال: عن یهود، قال: نعم، کان کنانة بن أبی الحقیق... وهم أهل حصون لا ترام، وسلاح وطعام کثیر، لو أحصروهم سنین لکفاهم...: إمتاع الأسماع ج 9 ص 230.

او کیست که چنین فریاد می زند؟ مگر ما در حضور پیامبر مهربانی ها نیستیم؟ چرا او قبل از این که پیامبر سخنی بگوید این چنین فریاد می زند؟

آن مرد رو به عَبّاد می کند و می گوید: «معطّل چه هستی؟ چرا او را به قتل نمی رسانی؟».

عَبّاد در جواب می گوید: «ای عُمَر! او می خواسته که خبری را برای یهود ببرد؛ امّا هنوز که این کار را نکرده است. من به او امان داده ام و هرگز او را نمی کشم».

اکنون دیگر آن مرد غضبناک را شناختم، او عُمَر بن خَطّاب است و اعتراض دارد که چرا عَبّاد به یک کافر بت پرست امان داده است. آخر وجود یک بت پرست در لشکر اسلام چه معنایی می تواند داشته باشد؟ او باید مسلمان شود و گر نه کشته خواهد شد؛ زیرا ما الآن در حالت جنگ هستیم. شرایط فعلی ما کاملاً استثنائی است.

همه منتظر هستند تا پیامبر نظر خود را بدهد. پیامبر رو به عَبّاد می کند و می گوید: «این مرد را تحت مراقبت خود بگیر و مواظبش باش».(1)

من تعجّب می کنم. پیامبر حتّی در این شرایط جنگی، این بت پرست را مجبور به مسلمان شدن نمی کند. او آزاد است. می تواند مسلمان باشد، می تواند بت پرست!

آن مرد می خواست خبر آمدن لشکر اسلام را برای یهود ببرد؛ اکنون که عَبّاد به او امان داده است، پس جانش در امان است؛ البته باید خود عَبّاد مواظبش باشد تا خطایی از او سر نزند.

معمولاً وقتی فرماندهان لشکرها، جاسوسی را دستگیر می کنند، او را به قتل می رسانند؛ امّا پیامبر دستور قتل این جاسوسِ بت پرست را نمی دهد و اصلاً او را مجبور به مسلمان شدن هم نمی کند!

ص: 23


1- 19. فأتی به عبّاد بن بشر إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فأخبره الخبر، فقال عمر بن الخطّاب: اضرب عنقه، فقال عبّاد: جعلت له الأمان، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: امسکه معک یا عبّاد....: إمتاع الأسماع ج 9 ص 230.

آیا فکر نمی کنی ما باید پیامبر را دوباره بشناسیم؟

پیامبر می خواهد با این کار خود به همه تاریخ پیام بدهد که این لشکر برای مسلمان کردن یهودیان نمی رود! این لشکر می رود تا یهود را به جای خود بنشاند. یهودیان بارها برای نابودی اسلام توطئه کرده اند. فقط پیامبر می خواهد کاری کند که آنها از دشمنی خود دست بکشند.

اکنون پیامبر به گروه دیگری دستور می دهند تا به سوی خیبر بروند و مواظب باشند تا جاسوسان، خبر آمدن ما را به خیبر نبرند.

خورشید در حال غروب است، برای خواندن نماز توقف کوتاهی خواهیم داشت و بعد از نماز به حرکت ادامه خواهیم داد. فرصت کم است و ما باید هر چه زودتر خود را به خیبر برسانیم.

سکوت سرتاسر بیابان را فرا گرفته است و همه جا تاریک است و خستگی بر همه غلبه کرده است. این لشکر از صبح تا به حال راه رفته است. هیچ کس دیگر نای راه رفتن ندارد.

ناگهان صدای زیبایی به گوش می رسد، یک نفر شعرِ حماسی می خواند. این شعر آن قدر زیباست که همه را به شور و شوق می آورد. گوش کن: «وَاللّه ِ لَوْلا أَنْتَ ما اهْتَدَیْنْا...خدایا! اگر لطف تو نبود ما هرگز به نور ایمان هدایت نمی شدیم. اگر تو نبودی ما حق را نمی شناختیم و نماز نمی خواندیم.

بار خدایا! پایداری در راه خودت را به ما کرامت کن و ما را در این راه، ثابت قدم بگردان».

ص: 24

او شعر حماسی خود را می خواند. شوری در همه لشکر می افتد. دیگر از خستگی هیچ خبری نیست. آری، این هنر است که می تواند این چنین در روح و جان انسان اثر کند.

همه می خواهند بدانند این هنرمند کیست که چنین وقت شناس بود و با هنرش جانی تازه به همه داد.

در زیر نور ماه، چهره خندان پیامبر هویداست. پیامبر دوست دارد این شاعر را بشناسد.

نام او «عامِر» است، پسر سنان. پیامبر در حقّ او دعا می کند و می گوید: «خدایا! رحمت خود را بر او نازل کن».(1)

کسانی که این دعای پیامبر را می شنوند می فهمند که عامر به زودی شهید خواهد شد، زیرا همه می دانند اگر پیامبر برای کسی، این گونه دعا کند شهادت نصیبش می شود!

صورت عامر از شادی می درخشد، همه به او تبریک می گویند، من در تعجّب از این رسم غریب هستم. پادشاهان به شاعران خود پول و سکّه می دهند و پیامبر مهربانی به شاعر خود وعده شهادت می دهد!

خوشا به حال تو ای عامر که وعده شهادت را از پیامبر گرفتی.

چه چیزی بهتر از این که جانت را در راه دوست قربانی کنی! * * * امشب تو در خیمه خودت در خواب هستی، زیرا امروز خیلی خسته شده ای. ولی من نمی دانم چرا خوابم نمی برد. از خیمه بیرون می آیم. نگاهی به آسمان می کنم. هیچ ستاره ای در آسمان نمی بینم. هوا ابری است.

ص: 25


1- 20. وسمع النبی صلی الله علیه و آله فی مسیره إلی خیبر سوق عامر بن الأکوع بقوله: لا هم لولا أنت ما اهتدینا... فقال صلی الله علیه و آله: رحمه اللّه. قال رجل: وجبت یا رسول اللّه، لولا امتقنا به، وذلک أنّ النبی ما استغفر قطّ لرجلٍ یخصّه إلاّ استشهد: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 75، بحار الأنوار ج 18 ص 19 و ج 20 ص 199 و ج 21 ص 2، وراجع: الغدیر ج 2 ص 6 و ج 7 ص 206؛ وکان عامر رجلاً شاعراً، فنزل یحدو ویقول: اللّهمّ لولا أنت ما اهتدینا... فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله مَن هذا الحادی؟ قالوا: ابن الأکوع، قال: یرحمه اللّه...: مسند أحمد ج 4 ص 47، سنن الدارمی ج 2 ص 221، وراجع: صحیح البخاری ج 5 ص 72 و ج 7 ص 107، صحیح مسلم ج 5 ص 186، فضائل الصحابة ص 44، السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 16، مجمع الزوائد ج 8 ص 129، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 69، المعجم الکبیر ج 7 ص 32، کنز العمّال ج 13 ص 449، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 49، الطبقات الکبری ج 3 ص 527، تاریخ مدینة دمشق ج 28 ص 104، أُسد الغابة ج 3 ص 82، البدایة والنهایة ج 4 ص 208، إمتاع الأسماع ج 9 ص 303، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 346.

صدای رعد و برق هم به گوشم می رسد. شاید در آن دور دست ها هم باران می بارد.

اللّه اکبر! اللّه اکبر!

صدای اذان بلال است که همه را به نماز فرا می خواند. همه در صف های منظّم به نماز می ایستند.

بعد از نماز سریع خیمه ها جمع می شود، همه آماده حرکت می شوند.

ما باید از آن مسیر کوهستانی برویم تا از چشم دشمن پنهان بمانیم. مسیر حرکت ما سخت تر می شود. باید از سنگلاخ ها عبور کنیم تا بتوانیم آنها را غافلگیر کنیم.

خدای من! چقدر آب در اینجا جمع شده است!

راه بسته شده است، الآن چگونه از اینجا عبور کنیم؟

تو نگاهی می کنی و می خندی و می گویی: این که چیزی نیست، این آب عمق زیادی ندارد، درست است که پاهایمان خیس می شود؛ امّا می توانیم از آن عبور کنیم.

یکی از همراهان ما با نیزه ای به این طرف می آید. او آرام وارد آب می شود، آب تا زانوی او می رسد. جلوتر می رود، آب تا سینه او می رسد. او با نیزه به جلوی پایِ خودش می زند، نیزه به زمین نمی خورد، وای! آنجا درّه بزرگی است که از آب پر شده است.

از اوّل فصل زمستان تا به حال، هر چه باران در اطراف باریده است در این درّه جمع شده و دریاچه ای درست شده است.

اکنون چه باید بکنیم؟ دو طرف ما کوه ها سر به فلک کشیده اند. از کوه که

ص: 26

نمی توان بالا رفت. باید برگردیم و از راه اصلی برویم؛ امّا از راه اصلی رفتن همان و با خبر شدن یهودیان خیبر همان!!

پیامبر به لطف خدا امیدوار است. او می داند که خدا او را یاری خواهد کرد.

اکنون موقعی است که باید دعا کرد. خدا وعده داده است که دوستان خود را یاری می کند.

پیامبر رو به قبله می ایستد و دست به دعا بر می دارد: «بار خدایا! امروز نشانه ای از لطف و رحمت خود را برای ما بفرست همان گونه که پیامبران را یاری کردی».

آنگاه نزدیک آب ها می رود و عصای خود را بر آب می زند. تاریخ تکرار می شود. موسی(علیه السلام) وقتی می خواست از رود نیل عبور کند عصایش را به رود نیل زد. رود نیل شکافته شد و بنی اسرائیل از آن شکاف عبور کردند.

من منتظرم آب شکافته شود! امّا خبری نمی شود. نمی دانم چه بگویم. آیا مقام پیامبرِ ما از موسی(علیه السلام) کمتر است؟ هرگز! مگر عصای موسی(علیه السلام) در دست پیامبرِ ما نیست؟ مگر همه آنچه پیامبران داشته اند یکجا در وجود پیامبر اسلام جمع نشده است؟ پس چرا آب شکافته نمی شود؟

صدای پیامبر به گوشم می خورد: «ای یارانم! نام خدا را بر زبان جاری کنید و پشت سر من بیایید».

پیامبر از روی آب عبور می کند، یارانش هم پشت سر او می روند، هیچ کس پایش خیس نمی شود. آب برای آنان چون سنگ سخت شده است. لشکر اسلام از روی آب عبور می کند. به راستی که این از معجزه موسی(علیه السلام) بالاتر است!

اکنون می فهمم چرا در این مسیر از جاسوسان یهود هیچ خبری نیست. یهودیان می دانند که این مسیر فرعی در این فصل سال دچار آب گرفتگی می شود و

ص: 27

هیچ کس نمی تواند از اینجا عبور کند. آنها همه نیروهای اطّلاعاتی خود را در مسیر اصلی مستقر کرده اند.

اکنون همه مردم خیبر در کمال آرامش هستند زیرا هیچ خبری از طرف جاسوسان نرسیده است، آنها خیال می کنند که هیچ خطری خیبر را تهدید نمی کند. آنها نمی دانند که خدا پیامبرش را یاری کرد و لشکر اسلام از این مسیر فرعی عبور کرد و به زودی به شهر آنها خواهد رسید.(1)

ص: 28


1- 21. لمّا خرجنا إلی خیبر فإذا نحن بوادٍ ملآن ماء، فقدّرناه أربع عشرة قامة... فنزل صلی الله علیه و آله فقال: اللّهمّ إنّک جعلت لکلّ مرسل علامة، فأرنا قدرتک. فرکب وعبرت الخیل والإبل، لا تَندَی حوافرها وأخفافها: الخرائج والجرائح ج 1 ص 54، البدایة والنهایة ج 6 ص 311، بحار الأنوار ج 16 ص 410 و ج 21 ص 28.

ما برای غارت نیامدیم !

ما فاصله زیادی تا خیبر نداریم. در پای آن کوه ها که می بینی شهر خیبر بنا شده است. فکر می کنم ما تا ساعتی دیگر به آنجا برسیم.

خورشید غروب کرده است و ما به مسیر خود ادامه می دهیم. در زیر نور ضعیفِ ماه، نخلستان های بزرگی دیده می شود. خرمای خیبر که آوازه آن در همه جا پیچیده است از همین نخلستان ها می باشد.

پیامبر دستور می دهد تا نزدیک تر نرویم. او دوست ندارد که شب هنگام، دشمنِ خود را دچار ترس کند. او هیچ گاه در شب به دشمن حمله نمی کند.

امشب در اینجا اتراق می کنیم و صبح زود به سوی قلعه های خیبر خواهیم رفت.

پیامبر از دور نگاهی به سرزمین خیبر می کند، دست رو به آسمان می گیرد و با خدای خویش سخن می گوید: «ای کسی که آسمان ها و زمین از آنِ توست. از تو می خواهم که خوبی های این سرزمین را روزیم کنی و از سختی ها و بدی های این سرزمین به تو پناه می آورم».(1)

اردوگاه لشکر در همین نقطه برپا می شود، همه مشغول برپا کردن خیمه های خود می شوند.

ص: 29


1- 22. إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله لمّا أشرف علی خیبر قال لإصحابه: قفوا، ثمّ قال: اللّهمّ ربّ السماوات السبع وما أظللن، وربّ الأرضین السبع وما أقللن، وربّ الشیاطین...: مجمع الزوائد ج 10 ص 134، المعجم الکبیر ج 22 ص 359، المنتخب من ذیل المذیل ص 86، البدایة والنهایة ج 4 ص 208، إمتاع الأسماع ج 1 ص 306، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 792، عیون الأثر ج 2 ص 134، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 347، السیرة الحلبیة ج 2 ص 729.

عدّه ای از سربازان به دستور پیامبر برای شناسایی منطقه می روند. آنها مأموریّت دارند در همه نقاط حسّاس مستقر شوند و راه ها را به تصرّف خود درآورند. * * * بعد از خواندن نماز صبح، همه آماده می شوند، باید تا هوا تاریک است خودمان را به قلعه ها برسانیم...

ما در نزدیکی قلعه ها هستیم، یهودیان در خواب ناز هستند. هوا کم کم روشن می شود. نگاه کن! قلعه های محکم خیبر را می گویم، آنها بر بالای تپه ها ساخته شده اند.

فراموش نکن که خیبر نام همه این سرزمین است. به هفت قلعه و نخلستان های بزرگی که در این اطراف هستند منطقه خیبر می گویند؛ امّا هر قلعه برای خودش نامی دارد. آیا می خواهی نام این هفت قلعه را برای تو بگویم: ناعِم، قَموص، شقّ، نطاه، سلالِم، وَطیح، کتبیه.(1)

آیا آن قلعه را می بینی که از همه بزرگ تر و بسیار محکم است؟

آن قلعه قَموص است که آوازه اش همه جا را فرا گرفته است.(2)

سران یهود و نیروهای اصلی سپاه یهود در آنجا مستقر هستند. در بقیّه قلعه ها، مردم عادی یهود که بیشتر کشاورز هستند زندگی می کنند.(3)

همه قدرت و اقتدار یهود در این قلعه خلاصه می شود، به همین جهت مردم قلعه قَموص را به نام قلعه خیبر می شناسند.

اکنون همه منطقه در محاصره ما قرار می گیرد، همه نیروها به صورت منظّم و مرتّب ایستاده اند. خود پیامبر هم در جلوی لشکر قرار دارد.

ص: 30


1- 23. تشتمل هذه الولایة علی سبعة حصون ومزارع ونخل کثیر، وأسماء حصونها: حصن ناعم، القموص، الشقّ، النطاة، سلالم، الوطیح، الکتبیة: معجم البلدان ج 2 ص 409؛ وقد کانت لهم ستّة حصون: الشقّ، والنطاة، والقموص، والکتیبة، والسلالم، والوطیحة: شرح السیر الکبیر ج 1 ص 55؛ واعلم أنّ خیبر کانت ستّة حصون: الشقّ، والنطاة، والکتیبة، والسلالم، والغموس، والوطیحة: المبسوط للسرخسی ج 15 ص 3.
2- 24. وکان من أشدّ حصونهم وأکثرها رجالاً القموص: أعلام الوری ج 1 ص 207، بحار الأنوار ج 21 ص 21؛ وهی ستّة حصون: السلالم، والقموص، والنطاة والقصارة، والشقّ، والمربطة، وفیها عشرون ألف مقاتل... وکان قموص من أشدّها وأمنعها، وهو الحصن التذی کان فیه مرحب: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 56.
3- 25. از این عبارت هم استفاده می شود که قلعه قموص قلعه اصلی بوده است: وفی حمل أمیر المؤنین علیه السلام الباب یقول الشاعر: إنّ امرءاً حمل الرِّتاجَ بخیبریوم الیهود بقدرةٍ لمُؤَّدٌ/ حمل الرِّتاج رتاج باب قَموصِها...: الإرشاد ج 1 ص 129، نهج الإیمان لابن جبر ص 326. مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 126، بحار الأنوار ج 21 ص 17 و ج 41 ص 281، الغدیر ج 6 ص 359، أعیان الشیعة ج 1 ص 272.

درب یکی از قلعه ها باز می شود، من فکر می کنم که الآن جنگجویان یهود بیرون می ریزند و به سوی ما حمله می کنند. همه آماده می شویم. شمشیرها در دست ما قرار دارد.

تو به درب قلعه نگاه می کنی و می بینی عدّه ای با بیل و کلنگ از قلعه خارج می شوند. خنده ات می گیرد و می گویی: این ها می خواهند با بیل و کلنگ به جنگ ما بیایند! مگر آنها شمشیر ندارند؟

همسفرم! اینان کشاورزان معمولی هستند که می خواهند برای آبیاری نخلستان های خود بروند. جنگجویان و فرماندهان قلعه قَموص کنار همسرانشان در خواب خوش هستند. چه کسی حال دارد صبحِ به این زودی از خواب بیدار شود؟(1)

کشاورزان از دور به ما نگاه می کنند، لشکری را می بینند که روبروی قلعه صف بسته اند.

اوّل خوشحال می شوند. خیال می کنند که ما همان مردم فدک هستیم که به یاری آنها آمده ایم. تعجّب می کنند که چرا بی خبر آمده ایم!

وقتی قدری نزدیک تر می شوند، یکی از آنها فریاد می زند: «به خدا قسم! این لشکر محمّد است!».(2)

ناگهان همه، بیل ها و کلنگ های خود را رها می کنند و فرار می کنند، آنها خیلی می ترسند و به سوی قلعه می دوند.

پیامبر این صحنه را می بیند و به یاد وعده الهی می افتد و آن را به فالِ نیک می گیرد و می گوید: «یهودیان به زودی شکست خواهند خورد».(3)

ص: 31


1- 26. فلمّا نزل بساحتهم لم یتحرّکوا تلک اللیلة ولم یصیح لهم دیک، حتّی طلعت الشمس وأصبحوا أفئدتهم تخفق: الطبقات الکبری ج 2 ص 106، إمتاع الأسماع ج 1 ص 307.
2- 27. فلمّا رأو رسول اللّه صلی الله علیه و آله والجیش نادوا: محمّد والخمیس معه! وأدبروا هراباً: الدرر ص 197؛ قالوا: محمّد واللّه محمّد والخمیس! ثمّ رجعوا هراباً: السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 230، شرح معانی الآثار ج 3 ص 208، الثقات ج 2 ص 11، البدایة والنهایة ج 4 ص 209، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 793.
3- 28. فأتینا خیبر وقد خرجوا بمساحیهم وفؤسهم ومکاتلهم، وقالوا: محمّد والخمیس، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: اللّه أکبر، خربت خیبر: صحیح ابن حبّان ج 16 ص 194، وراجع: الدرر لابن عبد البرّ ص 197، الکامل لابن عدی ج 4 ص 262، البدایة والنهایة ج 4 ص 209، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 793، عیون الأثر ج 2 ص 134، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 348، السیرة الحلبیة ج 2 ص 730.

* * * ساعتی می گذرد، خبر به همه قلعه ها می رسد. ترس بر دل همه یهودیان سایه می افکند. آنها باور نمی کردند که این چنین در محاصره لشکر اسلام قرار بگیرند.

بالای برج ها، نگهبانان مستقر می شوند و همه نیروها بسیج می شوند.

ستاد فرماندهی در قلعه قَموص تشکیل جلسه می دهد. رهبران و فرماندهان یهود در این جلسه شرکت کرده اند. فرماندهان سپاه با هم اختلاف نظر دارند: عدّه ای اصرار می کنند که باید حالت دفاعی به خود بگیریم. آنها چنین می گویند: «قلعه های ما بسیار محکم است و ذخیره غذایی هم به اندازه یکسال داریم پس باید در قلعه های خود سنگر بگیریم و با طول کشیدن محاصره، لشکر محمّد ناچار به ترک اینجا خواهد شد؛ زیرا او ذخیره غذایی زیادی ندارد و تدارکات بین مدینه تا خیبر بسیار سخت است. او بیش از یک ماه نمی تواند در اینجا دوام بیاورد».

امّا گروه دیگر معتقد هستند که ما باید حالت تهاجمی به خود بگیریم. آنها می گویند: «اگر لشکر در داخل قلعه مستقر شود با گذشت زمان سپاه ما روحیّه خود را از دست می دهند. نیروهای جنگی ما چندین برابر لشکر محمّد است و ما می توانیم لشکر را در بیرون قلعه مستقر کنیم و به آنها حمله کنیم. این که صبر کنیم تا محمّد خودش از اینجا برود نتیجه ای جز ذلّت برایمان ندارد».

جلسه به طول می انجامد، سران یهود نمی دانند کدام نظر را قبول کنند. در این میان یکی می گوید: «خوب است ما صبر کنیم تا کسانی که به ما وعده یاری داده اند به ما بپیوندند. وقتی چهار هزار جنگجو از قبیله غَطَفان به اینجا بیایند می توانیم همزمان حمله کنیم».

ص: 32

این نظر مورد قبول واقع می شود و فعلاً از بیرون آمدن نیروها از قلعه و مقابله با لشکر اسلام جلوگیری می شود. * * * اسب سواری به سوی ما می آید، او نزد پیامبر می رود. او خبر آورده که جنگجویان قبیله غَطَفان به سوی خیبر می آیند. آنها چهار هزار نفر هستند.

لشکر اسلام آمادگی پیدا می کند تا در مقابل حمله احتمالی آنها مقاومت کند.

بعد از ساعتی، لشکر غَطَفان از راه می رسد، می بیند که منطقه خیبر توسط لشکر اسلام محاصره شده است. آنها نمی توانند به این سادگی ها وارد قلعه ها شوند. آنها باید ابتدا با لشکر اسلام وارد جنگ شوند.

آنها قدری با خود فکر می کنند و می گویند ما نباید قبل از یهود جنگ را آغاز کنیم و در فاصله دور از قلعه ها اردو می زنیم.

یک ساعت به غروب خورشید مانده است و لشکر به اردوگاه برمی گردد. ناگهان صدای گوسفندان زیادی به گوش می رسد. تعجّب می کنی. برمی خیزی و به آن سو نگاه می کنی. خدای من! یک گلّه گوسفند!

چوپانی سیاه پوست همراه این گلّه است. او بی خبر از همه جا به این سو می آید. ظاهراً چند روز قبل، گوسفندانش را برای چرا به کوه های اطراف برده است و امروز باز می گردد.

او از کنار اردوگاه عبور می کند، هیچ کس به او کار ندارد، گوسفندان را به سوی قلعه برده، یهودیان درب قلعه را باز می کنند و گلّه وارد می شود.

آنها خیلی تعجّب می کنند و با خود می گویند: محمّد می توانست این گلّه گوسفند

ص: 33

را به غنمیت بگیرد امّا چرا این کار را نکرد؟ همه می دانند در این شرایط تهیّه غذا برای لشکری بزرگ، کار مشکلی است.(1)

آنها می فهمند که محمّد برای غارت اموال آنها به اینجا نیامده است. * * * فردا روز بسیار مهمّی است، اگر لشکر خیبر از قلعه ها بیرون بیایند و به ما حمله کنند و در همان زمان، جنگجویان غَطَفان هم از پشت سر ما هجوم بیاورند شرایط برای ما سخت خواهد شد.

خدایا! خودت ما را کمک کن!

این دعایی است که من با تمام وجود می کنم. امیدوار هستم که خداوند امروز، لشکر اسلام را یاری خواهد کرد.

شب فرا می رسد، و من تصمیم می گیرم به اردوگاه قبیله غَطَفان بروم ببینم آنجا چه خبر است، می دانم این کار خطرناکی است؛ امّا حس کنجکاوی آرامم نمی گذارد.

آهسته و با احتیاط به اردوگاه آنها نزدیک می شوم. آنجا چند نگهبان ایستاده اند. باید از پشت آن خیمه بروم تا مرا نبینند. خدایا! تو خودت کمکم کن!

خوب است پشت این خیمه مخفی شوم. صدایی به گوشم می رسد، گویا چند نفر دارند با هم سخن می گویند:

__ چرا ما باید به خاطر این یهودی ها خود را درگیر جنگ با محمّد کنیم؟

__ راست می گوید. ما عرب هستیم و محمّد نیز عرب است. قسم به بت بزرگی که می پرستیم محمّد برای ما بهتر از این یهودیان می باشد.

ص: 34


1- 29. إنّی کنت أجیر لصاحب هذا الغنم، وهی أمانة عندی، فکیف أصنع بها؟: عیون الأثر ج 2 ص 147، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 806، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 144، السیرة الحلبیة ج 2 ص 524.

__ این یهودیان سال ها پیش به سرزمین ما آمدند و اینجا را تصرّف کردند. آنها باید به وطن خود، شام بروند. این سرزمین مال پدران ماست. اینجا فقط مالِ ما عرب هاست.

__ آخر چرا ما باید با محمّد و یارانش که هموطنان ما هستند، جنگ کنیم؟

__ مگر فراموش کردید که یهودیان به ما وعده داده اند که خرمای یک سال خیبر را به ما بدهند. این پول بسیار زیادی است.

__ از کجا می دانید که ما به این پول خواهیم رسید؟ تا امروز محمّد در همه جنگ ها پیروز شده است.

__ نگاه کنید، یهودیان خودشان در قلعه های محکم هستند و زن و بچّه آنها در امنیّت هستند؛ امّا ما چه؟ زن و بچّه هایِ ما در چادرهایی در بیابان هستند و هیچ پناهی ندارند.

__ راست می گوید، اگر ما وارد جنگ با محمّد بشویم لشکر او اوّل به ما حمله خواهد کرد زیرا ما هیچ پناهی نداریم.

__ به راستی وقتی محمّد به ما حمله کند آیا یهودیان به یاری ما خواهند آمد؟ آیا پناهگاه خود را ترک خواهند کرد؟

__ هرگز، آنها هیچ گاه به خاطر ما جانشان را به خطر نخواهند انداخت. مگر نمی دانی که یهود هیچ چیز را به اندازه جانش دوست ندارد.

اکنون سکوت بر فضای خیمه حکم فرما می شود. همه به فکر فرو می روند.

مثل این که من کنار خیمه سران قبیله غَطَفان هستم. خیلی دلم می خواهد بدانم که آنها چه تصمیمی می گیرند.

ص: 35

یک نفر به این سو می آید، من باید در جایی مخفی شوم تا مرا نبیند. سریع از آن خیمه دور می شوم. آنجا گودالی است، خوب است آنجا مخفی شوم.

حیف شد کاش می توانستم بفهمم آنها چه تصمیمی خواهند گرفت، امّا فعلاً باید از جای خود تکان نخورم وگرنه کارم تمام است.

آن قدر خسته ام که چشمانم را خواب گرفته. خوب است ساعتی بخوابم و وقتی که همه خواب رفتند فکری بکنم.

صدایی مرا از خواب بیدار می کند: «ای قوم غَطَفان! بیدار شوید! به قبیله ما حمله شده است، زنان و دختران ما را اسیر کردند، اموال ما را به غارت بردند! بشتابید خانواده خود را نجات دهید!».

چه خبر شده است؟ هنوز هوا تاریک است. چند ساعت دیگر تا صبح باقی است. جنگجویان غَطَفان سریع برمی خیزند و آماده حرکت می شوند. تا چشم به هم بزنی همه سوار اسب ها شده اند و به سوی قبیله خود حرکت می کنند.

آیا لشکر اسلام به قبیله آنها حمله کرده است. خیلی بعید است.

پیامبر هیچ گاه شب به دشمن حمله نمی کند. پس چه خبر شده است؟

شاید یکی از قبیله های دیگر به آنها حمله کرده باشد. وقتی آنها زنان و کودکان و اموال خود را بدون هیچ نیروی دفاعی باقی گذاشتند و به اینجا آمدند باید پیش بینی می کردند که دشمن به طمع مال و ناموسشان به قبیله آنها حمله کند.

اکنون با خیال راحت از مخفیگاه خود خارج می شوم. خوب است این خبر را برای لشکر اسلام ببرم.

وقتی به اردوگاه می رسم می فهمم که همه خوشحال هستند، آنها از فرار کردن

ص: 36

قبیله غَطَفان با خبر هستند و خدا را شکر می کنند. این کار خدا بود که آنها را از این سرزمین فراری داد.(1) * * * هوا کاملاً روشن شده است. روز دوّمی است که ما در سرزمین خیبر هستیم.

پیامبر نیروهای خود را آماده می کند و همه مسلمانان در ستون های منظّم قرار می گیرند.

نمی دانم آیا خبر رفتن قبیله غَطَفان به یهودیان رسیده است یا نه؟ حتماً نگهبانانی که بالای قلعه ها هستند متوجّه جای خالی آنها شده اند.

باید صبر کنیم ببینیم، برای جنگ به بیرون از قلعه خواهند آمد یا نه؟

ساعتی می گذرد، هنوز هیچ خبری نیست. جنگجویان یهود نمی خواهند از قلعه ها بیرون بیایند.

آنجا را نگاه کن! درب قلعه باز می شود و گلّه گوسفند همراه با همان چوپان سیاه پوست بیرون می آید و درب قلعه بسته می شود. گویا یهودیان یقین دارند که پیامبر هرگز این گوسفندها را غارت نخواهد کرد. گلّه گوسفند از کنار ما عبور می کند و به سوی چراگاه می رود.

چند روز می گذرد، یهودیان فعلاً خیال جنگ ندارند و درون قلعه های خود پناه گرفته اند. آذوقه و غذا در لشکر اسلام رو به اتمام است. در این فصل زمستان چیزی جز علف برای خوردن پیدا نمی شود. بعضی از افراد به خاطر خوردن علف ها دچار بیماری شده اند.

هر روز صبح گلّه گوسفند از کنار ما عبور می کند و ما با گرسنگی به آنها نگاه

ص: 37


1- 30. حتّی إذا ساروا منقلة سمعوا خلفهم فی أموالهم وأهلیهم حسّاً، ظنّوا أنّ القوم قد خالفوا إلیهم، فرجعوا إلی أعقابهم، فأقاموا فی أموالهم وأهلیهم، وخلّوا بین رسول اللّه صلی الله علیه و آله وبین خیبر: تاریخ الطبری ج 2 ص 298، البدایة والنهایة ج 4 ص 207، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 793، عیون الأثر ج 2 ص 135، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 345.

می کنیم. ما برای جنگیدن، نیاز به غذای مقوّی داریم؛ امّا هیچ کس به آن گوسفندان، دست درازی نمی کند.(1) * * * گروهی خدمت پیامبر می رسند، و از او می خواهند برای آذوقه و غذای لشکر اسلام فکری بکند. اگر این طور پیش برود تا چند روز همه قدرت خود را از دست خواهیم داد. با ضعف و گرسنگی نمی توان به جنگ یهودیان رفت.

پیامبر دست به دعا بر می دارد و از خداوند می خواهد که از خزانه غیب، روزیِ تازه ای برای ما برساند.(2)

لبخند بر چهره پیامبر نمایان می شود. او به مسلمانان وعده می دهد که به زودی خداوند روزی آنها را می رساند.

خورشید غروب می کند و هوا تاریک می شود. هر شب گروهی تا صبح در اطراف اردوگاه نگهبانی می دهند تا مبادا یهودیان شبیخون بزنند. امشب هم نوبت من و توست که نگهبانی بدهیم.

لشکریان در خیمه ها خوابیده اند. ما آتشی روشن کرده ایم تا قدری گرم شویم.

بگیریدش! نگذارید فرار کند!

این صدای یکی از نگهبانان است. چه خبر شده است؟ یک سیاهی آن طرف راه می رود.

همه شمشیر می کشند و به سوی او می دوند. حتماً یکی از یهودیان است که نقشه ای در سر دارد و می خواهد به مسلمانان آسیبی بزند. نکند برای جاسوسی آمده باشد؟

ص: 38


1- 31. إنّه أتی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وهو محاصر لبعض حصون خیبر ومعه غنم له، وکان أجیراً لرجلٍ من الیهود...: السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 806، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 144، السیرة الحلبیة ج 2 ص 524.
2- 32. اللّهمّ افتح أکثر الحصون طعاماً وودکاً: السیرة الحلبیة ج 2 ص 741.

یکی فریاد می زند: شمشیرت را بیانداز و دستت را بالا بگیر تو محاصره شده ای!

آن یهودی هم دستش را بالای سرش می گیرد. جلو می رویم، او هیچ سلاحی همراه ندارد. خطری ما را تهدید نمی کند.(1)

در این هنگام عُمَر بن خَطّاب از راه می رسد. گویا او هم سر و صدای ما را شنیده است. وقتی نگاه او به این مرد یهودی می افتد دستور می دهد: «زود گردنش را بزنید».

یکی از نگهبانان شمشیر خود را بالا می برد تا او را به قتل برساند. مرد یهودی می گوید: این کار را نکنید، من برای یاری شما آمده ام. خواهش می کنم فقط مرا پیش محمّد ببرید.(2)

چند نفر از نگهبانان می گویند شاید او راست بگوید! آیا بهتر نیست او را نزد پیامبر ببریم؟

به سوی خیمه پیامبر حرکت می کنیم، آن مرد یهودی هم همراه ماست. آیا در این وقت شب پیامبر بیدار است؟

نزدیک خیمه پیامبر که می رسیم متوجّه می شویم او مشغول خواندن نماز شب است. بعد از لحظاتی ما این مرد را نزد پیامبر می بریم.

وقتی نگاه آن یهودی به پیامبر می افتد می گوید:

__ ای محمّد! من از قلعه «نطاه» آمده ام. امشب مردم آنجا به قلعه دیگر رفته اند.

__ برای چه؟

ص: 39


1- 33. کان صلی الله علیه و آله یناوب بین أصحابه فی حراسة اللیل، فلمّا کانت اللیلة السادسة من السبع استعمل صلی الله علیه و آله عمر، فطاف بأصحابه حول العسکر وفرّقهم...: إمتاع الأسماع ج 9 ص 232، السیرة الحلبیة ج 2 ص 732.
2- 34. فأمر به عمر أن یضرب عنقه، فقال: اذهب بی إلی نبیّکم حتّی أُکلّمه، فأمسک عنه: إمتاع الأسماع ج 9 ص 232، السیرة الحلبیة ج 2 ص 732.

__ یهودیان قلعه «نطاه» را خالی کرده اند. شما می توانید فردا آنجا را تصرّف کنید.

__ در آن قلعه چه چیزی هست؟

__ در آنجا انبارهای آذوقه زیادی هست. خرما و عسل و انواع مواد خوراکی در آنجا یافت می شود. همچنین در آن قلعه، سلاح های زیادی هم وجود دارد. ساکنان آنجا فرصت نداشتند که آنها را با خود ببرند.

همه با شنیدن این خبر خوشحال می شوند. مرد یهودی ادامه می دهد:

__ فردا من همراه شما می آیم و شما را به آن قلعه راهنمایی می کنم.

__ به امید خدا ما فردا به آنجا می رویم.

__ من از شما خواسته ای دارم که جانِ مرا در امان بداری.

__ من به تو امان می دهم.

__ دلم می خواهد به همسرم نیز امان بدهی. او اکنون در یکی از قلعه هاست.

__ باشد، همسر تو هم در امان است.(1)

لبخندی بر لب های این مرد می نشیند. ظاهراً این مرد دلش به اسلام مایل شده است. این کار خداست که دل ها را منقلب می کند!

پیش بینی می کنم که این مرد روزهای خوبی را کنار همسرش زیر سایه ایمان به خدا و پیامبر سپری خواهد کرد. او امشب خدمت بزرگی به اسلام کرد؛ امّا به راستی چرا عُمَر بن خطّاب می خواست این مرد را به قتل برساند؟

اگر او امشب کشته می شد معلوم نبود وضعیّت ما فردا چگونه می شد، گرسنگی همه ما را از پا در می آورد.

ص: 40


1- 35. فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله للیهودی: ما وراءک؟ فقال: تُؤننی یا أبا القاسم؟ فقال: نعم، قال: خرجت من حصن النطاة من عند قومٍ یتسلّلون من الحصن فی هذه اللیلة...: إمتاع الأسماع ج 9 ص 232، السیرة الحلبیة ج 2 ص 732.

اکنون یک سوال ذهن مرا مشغول کرده است: چرا یهودیان تصمیم گرفته اند از قلعه «نطاه» بیرون بروند؟

هر چه فکر می کنم به نتیجه ای نمی رسم، با خود می گویم که خوب است این سوال را از همان مرد یهودی بپرسم.

نزد او می روم و او برایم چنین می گوید: «سران یهود به یاری جنگجویان قبیله غَطَفان دل خوش بودند؛ امّا وقتی آنها فرار کردند به این فکر افتادند که نیروهای قلعه قَموص را زیادتر کنند، برای همین دستور انتقال نیروها را دادند».

به یاد آن می افتم که قلعه قَموص مهمّ ترین قلعه این سرزمین است. در این قلعه رهبران بزرگ و فرماندهان یهود مستقر هستند. آنها می خواهند نیروی دفاعی زیادتری در این قلعه باشد برای همین نیروهای قلعه «نطاه» را به آنجا منتقل کرده اند. * * * خورشید روز ششم طلوع می کند و ما آماده می شویم تا همراه پیامبر به سوی قلعه «نطاه» برویم.

قلعه بزرگ، قَموص را دور می زنیم و بعد از پیمودن مسافتی به قلعه «نطاه» می رسیم.

اکنون به دیوار قلعه نزدیک می شویم. هیچ نگهبان و سربازی بر بالای دیوار قلعه نیست و ما می توانیم قسمت کوچکی از دیوار را خراب کنیم.

خراب کردن قسمت کوچکی از دیوار ساعت ها وقت می گیرد؛ امّا سرانجام موفّق می شویم. چند نفر به داخل می روند و درب قلعه را باز می کنند.

ص: 41

عدّه ای همراه با آن مردی که اهل این قلعه است وارد قلعه می شوند و به سوی انبارهای آذوقه می روند.

خدای من! چقدر خرما و عسل و گندم! هر چه بخواهی اینجا غذا پیدا می شود!

وقتی پیامبر نگاهش به این نعمت های خدا می افتد خدا را شکر می کند که چقدر زود دعای اورا مستجاب کرد.

همه آذوقه ها به اردوگاه منتقل می شود، اکنون دیگر نیاز لشکر اسلام به غذا برای ماه ها بر طرف شده است.(1)

یهودیان از این موضوع با خبر می شوند. اکنون آنها بسیار ناراحت هستند. آنها تا به حال خیال می کردند اگر در قلعه های خود بمانند لشکر اسلام به خاطر گرسنگی مجبور خواهد شد آنجا را ترک کند؛ امّا اکنون می فهمند که این سیاست دیگر هیچ فایده ای ندارد. لشکر اسلام می تواند ماه ها آنها را محاصره کند و در این صورت سربازان یهود، روحیّه خود را از دست خواهند داد.

سران یهود باید فکر جدیدی بکنند. آنها باید از حالت دفاعی بیرون بیایند و حالت تهاجمی به خود بگیرند. من فکر می کنم که آنها فردا لشکر خود را به بیرون قلعه بیاورند.

ص: 42


1- 36. فلمّا أصبح رسول اللّه صلی الله علیه و آله غزا بالمسلمین إلی النطاة، ففتح اللّه الحصن، فاستخرج ما کان قال الیهودی فیه: إمتاع الأسماع ج 9 ص 233، السیرة الحلبیة ج 2 ص 733؛ وراجع السیرة النبویة ج 2 ص 741.

وقتی فرمانده فرار می کند !

صبح روز هفتم فرا می رسد. می توان به راحتی پیش بینی کرد که امروز روز سرنوشت سازی است. امروز اوّلین روزی است که لشکر اسلام با لشکر یهود رو در رو می شود.(1)

نگاه کن! چوپان یهودی با گلّه گوسفند به این سو می آید. او اینجا چه می خواهد؟

من به سوی او می روم و به او می گویم:

__ اینجا اردوگاه لشکر اسلام است، برای چه اینجا آمده ای؟

__ می خواهم محمّد را ببینم، همان که شما او را پیامبر خدا می دانید.

__ با او چه کار داری؟

__ می خواهم سخن او را بشنوم و ببینم حرف او چیست؟

__ چطور شد این تصمیم را گرفتی؟

__ من یهودی هستم و سال هاست که چوپانی می کنم. بزرگان یهود به من گفته بودند که محمّد شخصی ستمکار است؛ امّا این مدّت با این که یارانش گرسنه بودند هیچ کس به گوسفندان دست درازی نکرد. آیا چنین شخصی می تواند ستمکار باشد؟ من خودم دیدم که یک سیاه پوست مثل من اذان گوی اوست. او

ص: 43


1- 37. إنّه مکث سبعة أیّام یقاتل أهل حصون...: السیرة الحلبیة ج 2 ص 722.

بین سیاه و سفید فرقی نمی گذارد.

خبر آمدن این چوپان به پیامبر می رسد. دستور می دهد تا او را به خیمه اش ببرند.

چوپان وارد خیمه پیامبر می شود، سلام می کند و می نشیند. پیامبر با محبّت و فروتنی به او جواب می دهد. چهره نورانی پیامبر او را مجذوب خود کرده است.

او سوال می کند و جواب می شنود. آرامشی وصف ناشدنی را تجربه می کند. اشک در چشمانش حلقه می زند.

لحظه ای فکر می کند و سرانجام مسلمان می شود. خوشا به حال او که این چنین راه سعادت را می یابد.

اکنون او رو به پیامبر می کند و می گوید: «این گوسفندان در دست من امانت هستند با آنها چه کنم؟».

پیامبر نگاهی به او می کند و می گوید: «ای جوان! این گلّه، امانتی است که در دست تو است. برو امانت خود را تحویل بده و بعداً به اینجا بیا».

او سخن پیامبر را قبول می کند و گلّه گوسفندان را به سوی قلعه حرکت می دهد.(1)

من خیلی نگران هستم، چون نگهبانان از بالای قلعه دیدند که این جوان پیش پیامبر رفت.

نکند وقتی او نزدیک قلعه بشود خطری او را تهدید بکند!

برای این جوان تازه مسلمان چه کاری می توانیم بکنیم؟ بیا از صمیم دل برای او دعا کنیم.

ص: 44


1- 38. منهم الأسود الراعی... فقال: یا رسول اللّه، اعرض علیَّ الإسلام، فعرضه علیه فأسلم... إنّی کنت أجیراً لصاحب هذا الغنم، وهی أمانة عندی، فکیف أصنع بها؟: عیون الأثر ج 2 ص 147، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 806، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 144، السیرة الحلبیة ج 2 ص 524.

جوان با گلّه به سوی قلعه می رود. هنوز تا قلعه فاصله ای باقی مانده است که او می ایستد و جلوتر نمی رود.

اکنون او خم می شود و سنگریزه از روی زمین جمع می کند. بعد با سنگریزه ها گلّه را به سوی دربِ قلعه هدایت می کند. او در این کار خیلی مهارت دارد، معلوم است سال ها چوپانی کرده است. درب قلعه باز می شود و گوسفندان وارد قلعه می شوند و بعد از آن سریع درب قلعه بسته می شود. چوپان جوان بسیار خوشحال است، او امانت خود را تحویل داده است و می تواند نزد پیامبر باز گردد.(1)

اکنون لشکر اسلام آماده است تا به میدان بیاید. پیامبر تصمیم گرفته است تا یکی از یارانش را به عنوان فرمانده انتخاب کند. او می خواهد تا برای دیگران فرصتی ایجاد کند تا آنها بتوانند استعداد خود را نشان بدهند. در این تصمیم، رمز و رازی است که بعداً کشف خواهد شد.

پیامبر پرچم فرماندهی را در دست دارد و به لشکریان خود نگاه می کند. نگاهش به سعد بن عُبادِه می افتد. او را صدا می زند و پرچم را به دستش می دهد.

حتماً شنیده ای که مسلمانان به دو دسته تقسیم می شوند: مهاجران و انصار. کسانی که اهل مکّه هستند و به مدینه هجرت کرده اند، «مهاجران» نامیده می شوند. مردم مدینه هم که پیامبر را یاری کردند «انصار» خوانده می شوند. سعد بن عُبادِه که امروز فرمانده سپاه شده است از انصار است.

لشکر به فرماندهی سعد بن عُبادِه به سوی قلعه قَموص حرکت می کند؛ امّا از آن طرف، یهودیان هم آماده جنگ شده اند. نگاه کن! درب قلعه باز می شود و سپاه یهود از قلعه بیرون می آید و درب قلعه بسته می شود.

همه سپاه یهود در مقابل لشکر اسلام صف آرائی می کنند. تیراندازهای زیادی در

ص: 45


1- 39. فأخذ حفنة من الحصی فرمی بها فی وجوهها وقال: ارجعی إلی صاحبک: السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 806، وراجع: عیون الأثر ج 2 ص 147.

بالای قلعه موضع می گیرند.(1)

در یک طرف سعد بن عُبادِه همراه با یارانش به صف ایستاده اند در طرف دیگر «مَرحَب» با سربازانش.

مَرحَب، فرمانده سپاه یهود است. او پهلوان خیبر است. نامش لرزه بر اندام همه می اندازد.

هدف مسلمانان این است هر طور شده خود را به قلعه برسانند و راهی برای نفوذ در آن پیدا کنند. اگر این قلعه فتح شود دیگر کار یهودیان تمام است.

حمله آغاز می شود، صدای شمشیرها به گوش می رسد، گروهی تصمیم می گیرند تا به سوی قلعه پیش روند؛ امّا باران تیر می بارد، بیش از پنجاه نفر با تیرها مجروح می شوند.

هرگز نمی توان به این قلعه نفوذ کرد، دیوارهای آن، بسیار بلند و محکم است. آخر چگونه ما می توانیم سنگ های به این محکمی را خراب کنیم؟

در این میان، یکی از یهودیان نگاهش به چوپان سیاه می افتد. از این که او مسلمان شده بسیار ناراحت می شود. تیری را به سوی او پرتاب می کند. تیر می آید و به او اصابت می کند.

تیر به جای حسّاسی خورده است، خونریزی او شدید است. زمین با خون او سرخ شده است، مسلمانان می دوند تا او را نجات بدهند؛ امّا دیگر دیر شده است. روح او به سوی بهشت پر کشیده است.

درگیری ساعتی طول می کشد، ایستادگی هیچ فایده ای ندارد، لشکر اسلام از روی ناچاری، عقب نشینی می کند و به اردوگاه خود باز می گردد.

یهودیان خیلی خوشحال هستند که توانستند در روز اوّل جنگ مسلمانان را

ص: 46


1- 40. فیها عشرون ألف مقاتل... وکان قموص من أشدّها وأمنعها، وهو الحصن الذی کان فیه مرحب: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 56

شکست بدهند.

فریاد شادی یهودیان در فضا می پیچد، آنها خودشان هم باور نمی کردند به این راحتی لشکر اسلام را شکست بدهند.(1)

یهودیان خیال می کنند که مسلمانان نیروی ذخیره زیادی در اردوگاه دارند برای همین از دنبال کردن مسلمانانِ فراری خودداری می کنند و به سوی قلعه خود می روند.

سعد بن عُبادِه با لشکر شکست خورده به اردوگاه بر می گردند. تعداد مجروحان زیاد است.

یادت هست وقتی از مدینه حرکت کردیم گروهی از زنان مدینه همراه ما بودند. اکنون آنها مداوای مجروحان را آغاز می کنند.

اکنون پیکر چوپان سیاه را به سوی اردوگاه می برند. به پیامبر خبر می رسد، پیامبر نگاهی به او می کند و می گوید: «او چه مسلمان خوبی بود! می بینم که فرشتگان، خاک از چهره او پاک می کنند».(2)

خوشا به حال او!

او هرگز نمازی نخواند، هرگز در مقابل خدا سجده ای نکرد؛ امّا چنین سعادتمند شد.(3)

آیا به یاد داری که در میان راه شاعری برای ما شعر خواند؟ آن شب که همه خسته بودیم و با شعر خود جانی تازه در ما دمید. پیامبر آن شب برای او دعا کرد. نگاه کن، او هم به آرزویش که شهادت بود رسیده است.(4) * * * روز هشتم فرا می رسد و همه به این فکر می کنند که امروز پیامبر پرچم را به چه کسی خواهد دارد؟

ص: 47


1- 41. وسعد بن معاذ ومعه رأیه الأنصار، فأمّا سعد بن معاذ فجُرح وحُمل جریحاً: الاحتجاج ج 1 ص 406؛ إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله بعث سعد بن معاذ برایة الأنصار إلی خیبر، فرجع منهزماً: الاحتجاج ج 2 ص 64؛ قال المجلسی فی بحار الأنوار ج 21 ص 12: لعلّه سعد بن عبّادة فصُحّف، إذ الفرار منه بعید، مع أنّه مات یوم قریزة ولم یبق إلی تلک الغزوة.
2- 42. فعرف الیهودی أنّ غلامه قد أسلم... فقاتل فأصابه سهم فقتله، ولم یصلِّ للّه تعالی سجدة قطّ، فاحتمله المسلمون إلی عسکرهم... فقال صلی الله علیه و آله: لقد حسن إسلام صاحبکم، لقد دخلت علیه وإنّ عنده لزوجتین له من حور العین: سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 129.
3- 43. ومن جملة من قُتل من المسلمین الأسود الراعی: السیرة الحلبیة ج 2 ص 524؛ ثمّ تقدّم إلی ذلک الحصن لیقاتل مع المسلمین، فأصابه حجر فقتله: السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 806، عیون الأثر ج 2 ص 148.
4- 44.فقُتل فی هذه الغزاة، رجع إلیه سیفه فقتله، فإنّه أراد أن یضرب به ساق یهودی فجاءته ذبابته فی رکبته...: السیرة الحلبیة ج 2 ص 728؛ فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: مات جاهداً مجاهداً: مسند أحمد ج 4 ص 47، صحیح مسلم ج 5 ص 187، سنن أبی داود ج 1 ص 571، سنن النسائی ج 6 ص 32، السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 110، فتح الباری ج 7 ص 358، عون المعبود ج 7 ص 152، صحیح ابن حبّان ج 7 ص 470، المعجم الکبیر ج 7 ص 8، مسند الشامیین ج 3 ص 38، أُسد الغابة ج 3 ص 83، إمتاع الأسماع ج 9 ص 307.

«مهاجران» با خود می گویند: دیروز پیامبر فرمانده لشکر را از «انصار» انتخاب کرد و ما شکست خوردیم. اگر فرمانده از ما انتخاب شود حتماً پیروز می شویم.

پیامبر پرچم را به دست ابوبکر می دهد و از او می خواهد تا به سوی یهود حمله کند. ابوبکر یکی از مهاجران است و امروز فرصت پیدا کرده است تا هنرش را نشان بدهد.

ابوبکر پرچم را به دست می گیرد و حرکت می کند. لشکر یهود از قلعه بیرون آمده و در انتظار لشکر اسلام است. آنها از پیروزی دیروز خود سرمست هستند.

فرمانده سپاه که نامش مَرْحَب است، دستور حمله می دهد، شمشیرها بالا می روند و در دست ها می چرخند. دقایقی می گذرد، مقاومت فایده ندارد. باید فرار کرد، الآن است که همه ما کشته بشویم!

ترس عجیبی بر دل ها می نشیند. در یک چشم به هم زدن، همه لشکر اسلام فرار می کند، دیگر هیچ کس در مقابل دشمن نمی ایستد.

مَرْحَب با خود فکر می کند به راستی آن عظمت لشکر اسلام کجاست؟ نگاه کن، او چگونه می خندد و فرمانده فراری و مسلمانان فراری را مسخره می کند!

ابوبکر همراه با مسلمانان به اردوگاه بر می گردند. آنها فرمانده خود را سرزنش می کنند که چرا شجاعت بیشتری از خود نشان نداد.(1) * * * با طلوع خورشیدِ روز نهم، بار دیگر لشکر آماده رزم می شود، پیامبر امروز پرچم را به دست عُمَر بن خطّاب می دهد تا او هم هنر خویش را نشان بدهد. حتماً می دانی که او هم از مهاجران است.

ص: 48


1- 45. فدعا رسول اللّه أبا بکر فقال: خذ الرایة، فأخذها... فاجتهد فلم یغنِ شیئاً، فعاد یؤّب القوم الذین اتّبعوه ویؤّبونه: الإرشاد ج 1 ص 126، مدینة المعاجز ج 1 ص 174، بحار الأنوار ج 21 ص 15، کشف الغمّة ج 1 ص 213.

لشکر از اردوگاه حرکت می کند و به سوی قلعه قَموص می رود. لشکر یهود که از پیروزی دیروز سرمست هستند در صف های منظّم ایستاده و در انتظار هستند.

لشکر اسلام با فرمانده جدید می آیند و روبروی سپاه یهود قرار می گیرند. معلوم است که مسلمانان ترسیده اند؛ امّا در این گونه مواقع، همه نگاه ها به فرمانده است. اگر او ثابت و استوار باشد همه روحیّه می گیرند. امان از وقتی که خود فرمانده هم ترسو باشد!

عُمَر نگاهی به لشکر یهود می کند، مَرحَب آن طرف ایستاده است. هر کس به او نگاه کند ترس بر دلش می نشیند. ناگهان مَرحَب نعره می زند و شمشیر در دست خود می چرخاند و دستور حمله را صادر می کند.

خیلی عجیب است، اوّل کسی که فرار می کند جناب فرمانده است! او به جای این که در میدان بایستد و مبارزه کند زودتر از همه فرار می کند. آیا این هنر فرماندهی است؟ وقتی فرمانده این طور باشد تکلیف بقیّه معلوم است.

سپاه یهود به دنبال مسلمانان فراری می آیند، آنها می خواهند امروز کار را یکسره کنند.

خدای من! آنها خیمه پیامبر را شناسایی کرده اند و به سوی آن خیمه می آیند. فرمانده فراری خود را در گوشه ای مخفی می کند تا جانش را نجات داده باشد.

مسلمانان هر چه نگاه می کنند، فرمانده خود را نمی بیند. پس خیلی از آنها هم فرار می کنند.

سپاه یهود فاصله زیادی تا خیمه پیامبر ندارد، در این میان یکی از مسلمانان غیور به نام «حُباب» فریاد برمی آورد: کجا فرار می کنید؟

نگاه کن! او چگونه یک تنه به مقابله با سپاه یهود می رود!

اکنون صدای خود پیامبر به گوش همه می رسد که یاران خود را به دفاع فرا می خواند.

مسلمانان بار دیگر جمع می شوند و حمله یهود را دفع می کنند.(1)

ص: 49


1- 46. حملت الیهود حملة منکرة، فانکشف المسلمون حتّی انتهوا إلی رسول اللّه... فثبت الحباب بن المنذر... فحضّ صلی الله علیه و آله المسلمین علی الجهاد فأقبلوا...: إمتاع الأسماع ج 1 ص 313، السیرة الحلبیة ج 2 ص 741.

اکنون آرامش به اردوگاه بازگشته است؛ امّا همه شرمنده پیامبر هستند. آنها با خود می گویند به راستی چرا در مقابل دشمن ایستادگی نکردیم؟ مگر ما به وعده های خدا ایمان نداشتیم؟ مگر ما بارها آرزوی شهادت نکرده بودیم؟

آری، وقت امتحان معلوم می شود که چه کسی واقعاً عاشق شهادت است. هنر این نیست که رو به قبله بنشینی و دست به دعا بگیری و بگویی خدایا شهادت را نصیبم کن! موقعی که دشمن در مقابل تو شمشیر کشیده است و می خواهد خونت را بریزد، اگر فرار نکنی هنر کرده ای!

لشکرِ شکست خورده به اردوگاه آمده است. عُمَر جلو می آید و می خواهد پیش دستی کند. او به پیامبر می گوید که این سربازان همه ترسو هستند و وقتی یهودیان حمله کردند همه آنها فرار کردند.

در این هنگام عدّه ای از مسلمانان به پیامبر می گویند: ای رسول خدا! ما در مقابل یهودی ها ایستاده بودیم و تصمیم داشتیم که با آنها مقابله کنیم؛ امّا اول کسی که فرار کرد فرمانده ترسوی ما بود.(1)

در همه جنگ ها مهمّ ترین عامل پیروزی،روحیّه لشکریان است. اگر سرباز اسلحه نداشته باشد امّا روحیّه داشته باشد به دشمن حمله می کند، اسلحه او را می گیرد و با همان اسلحه او را می کشد. این یک قانون است؛ امّا وقتی فرمانده، اوّل کسی باشد که فرار می کند، آیا برای سرباز روحیّه ای می ماند؟

همه از شرمندگی سرهای خود را پایین می گیرند. پیامبر ناراحت می شود و می گوید: آیا شما باید این گونه از مقابل دشمن فرار کنید؟(2)

پیامبر این جمله را سه بار تکرار می کند. نگاه کن! پیامبر چقدر ناراحت است.(3)

تو رو به من می کنی و می گویی چرا پیامبر کسانی مثل ابوبکر و عُمَر را برای

ص: 50


1- 47. وجاء عمر یجبّن أصحابه ویجبّنونه: شرح أُصول الکافی ج 6 ص 130، تفسیر فرات الکوفی ص 573، أعیان الشیعة ج 1 ص 270، بحار الأنوار ج 39 ص 9؛ فدفعها إلی آخر، فرجع یجبّن أصحابه ویجبّنونه: الأمالی للصدوق ص 604، الخصال ص 555، الإفصاح للمفید ص 86، الاحتجاج ج 2 ص 64، بحار الأنوار ج 21 ص 11، التفسیر الصافی ج 5 ص 361، کشف الغمّةه ج 1 ص 213؛ وراجع المستدرک ج 3 ص 38.
2- 48. هکذا تفعل المهاجرون والأنصار، حتّی قالها ثلاثاً: الاحتجاج ج 2 ص 64، بحار الأنوار ج 21 ص 12 و ج 32 ص 344.
3- 49. فبلغ ذلک من رسول اللّه کلّ مبلغ، فبات لیله مهموماً: رسائل المرتضی ج 4 ص 103، الشافی فی الأمامة ج 3 ص 87، بحار الأنوار ج 39 ص 15.

فرماندهی انتخاب نمود؟

و من فکر می کنم که پیامبر می دانست که این ها خیلی ادّعا دارند. پیامبر می خواست به آنها فرصت بدهد تا شایستگی و لیاقت خود را نشان بدهند.

مگر قبول نداری همه کارهای پیامبر از روی حکمت است؟ پیامبر در این سه روز به کسانی که ادّعا داشتند، فرصت داد تا بعداً کسی نگوید ما هم می توانستیم کارهای بزرگی بکنیم اگر پیامبر به ما فرصت می داد.

در این مدّت خیلی چیزها برای همیشه در تاریخ معلوم شد. * * * همه سرهای خود را از خجالت پایین انداخته اند. آخر آنها با چه رویی به چهره پیامبر نگاه کنند؟ پیامبر به آنها نگاهی می کند، او می داند که آنها پشیمان هستند.

اکنون می خواهد به یارانش بشارت پیروزی بدهد. او همه حس و شور خود را در این جمله خلاصه می کند: «فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و مرا دوست دارد و من و خدا هم او را دوست داریم. او به سوی دشمن حمله می کند و هرگز فرار نمی کند. او فردا این قلعه را فتح خواهد نمود».(1)

ناگهان شوری بر پا می شود. همه مسلمانان از جا برمی خیزند، فریاد آنها در فضا می پیچد: «اللّه اکبر».

آنها می دانند که این سخن پیامبر نوید پیروزی است. هر گاه پیامبر از آینده خبر داده است، آنها آن را به چشم خود دیده اند.

امّا به راستی چه کسی فردا پرچم فرماندهی را به دست خواهد گرفت؟

فرمانده فردا کیست که این چنین به شکوه محبّت رسیده است؟ او کیست که خدا و پیامبر او را دوست دارند و او هم خدا و پیامبر را دوست دارد؟

ص: 51


1- 50. لأعطینّ الرایة غداً رجلاً یحبّ اللّه ورسوله ویحبّه اللّه ورسوله، کرّار غیر فرّار، لا یرجع حتّی یفتح علی یده: شرح الأخبار ج 2 ص 192، رسائل المرتضی ج 4 ص 104، المسترشد للطبری ص 299، الاحتجاج ج 1 ص 406، بحار الأنوار ج 31 ص 259 و ج 42 ص 156، التبیان للطوسی ج 3 ص 556، تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 219، تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 56، قصص الأنبیاء للراوندی ص 344، راجع: المسترشد للطبری ص 590، العمدة لابن البطریق ص 143، بحار الأنوار ج 39 ص 11، تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 201، تفسیر نور الثقلین ج 1 س 642؛ لأعطینّ الرایة غداً رجلاً یفتح اللّه علی یدیه یحبّ اللّه ورسوله و...: صحیح البخاری ج 4 ص 12 و ج 5 ص 76، صحیح مسلم ج 7 ص 122، السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 362، عمدة القارئ ج 14 ص 233، مسند أبی داود ص 320، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 108، 111، خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 50، نظم درر السمطین ص 99، تفسیر الرازی ج 12 ص 20، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 95، الإصابة ج 4 ص 466، تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 56، البدایة والنهایة ج 4 ص 211، إمتاع الأسماع ج 11 ص 286، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 351، ینابیع المودّة ج 1 ص 155، خزانة الأدب ج 6 ص 69.

چه کسی در آزمون محبّت به بالاترین درجه رسیده است؟

هر کسی آرزو می کند که فردا پرچم به دست او باشد. سخن پیامبر نشان می دهد فرمانده فردا هر که باشد مردی آسمانی است؛ زیرا من هر چه فکر می کنم در میان این لشکر فراری کسی را پیدا نمی کنم که همه شرایطی که پیامبر فرمود را داشته باشد. شاید قرار است فردا فرشته ای از آسمان بیاید و پیامبر پرچم را به او بدهد.

از سخن من تعجّب نکن، در سخن پیامبر دقّت کن! پیامبر برای فرمانده فردا، چهار ویژگی بیان کرد:

1 . محبّت خدا و پیامبر به او.

2 . محبّت او به خدا و پیامبر.

3 . شجاع بودن.

4 . عدم فرار از مقابل دشمن.

من فعلاً کاری با سه ویژگی اوّل ندارم. فقط به ویژگی آخر توجّه دارم. طبق این شرط، فرمانده فردا کسی است که هرگز از مقابل دشمن فرار نکرده است.

مگر امروز با چشم خود ندیدی که همه لشکر اسلام فرار کردند؟ امروز هیچ کس در مقابل لشکر یهود باقی نماند.

خیلی عجیب است. عُمر که اوّلین کسی است که فرار کرده است آرزو می کند که فردا پیامبر پرچم را به دست او بدهد. به نظر شما آیا چنین چیزی ممکن است؟(1)

بی جهت نیست که پیامبر بر این نکته تأکید می کند که فرمانده فردا کسی است که فرار نمی کند او با این سخن خود کنایه به کسانی می زند که فرمانده فراری هستند.(2) * * * شب فرا می رسد، همه در خیمه های خود هستند، عدّه ای نگهبانی می دهند.

ص: 52


1- 51. قال عمر: ما أحببت الإمارة قبل یومئذٍ: الأمالی للطوسی ص 380، العمدة لابن البطریق ص 141، بحار الأنوار ج 21 ص 27؛ فما أحببت الإمارة قبل یومئذٍ، فتطاولت لها واستشرفت رجاء أن یدفعها إلیَّ: مسند أحمد ج 2 ص 384، مسند أبی یعلیص 320، الطبقات الکبری ج 2 ص 110، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 84، تاریخ الإسلام ج 3 ص 625.
2- 52. وقد کان یبعث غیره فیرجع یجبّن أصحابه ویجبّنونه: الکافی ج 1 ص 294، تفسیر فرات الکوفی ص 574، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 605.

امشب همه جا سخن از فرداست. همه می دانند فردا روز بزرگی است. روزی فراموش نشدنی!

به راستی پیامبر پرچم را به دست چه کسی خواهد داد؟ همه آرزو دارند این افتخار نصیب آنها گردد.

سخن پیامبر همه را شیفته مقام محبّت کرده است. اصلاً فرماندهی فردا، مسأله ای فرعی شده است. مهمّ این است که هر کس فردا پرچم به دست او باشد به اوجِ قلّه محبّت الهی رسیده است!

همه آرزو دارند که به افتخار شکوه محبّت برسند و نامشان در تاریخ ثبت شود.

این نکته ای است که همه را بیقرار کرده است!

من کنار خیمه ای ایستاده ام. اینجا چند نفر دارند خیلی با شور و هیجان حرف می زنند. خوب است بروم ببینم چه خبر است.

با صدای بلند سلام می کنم و اجازه می خواهم تا وارد خیمه بشوم. آنها مرا به داخل خیمه دعوت می کنند. من در گوشه ای می نشینم. بحث خیلی داغ است:

__ من فکر می کنم فردا پیامبر پرچم را به دست من بدهد، زیرا من در شمشیر زدن مهارت زیادی دارم.

__ نه، فردا پرچم به دست من خواهد بود، زیرا من هم خوب شمشیر می زنم و هم تیر انداز خوبی هستم.

__ فردا می بینید که من سوار بر اسب سفید خود شده ام و قلعه خیبر را فتح کرده ام.

من به سخنان این جمع گوش می کنم و خیلی تعجّب می کنم. آنها همین طور صحبت می کنند و من هیچ نمی گویم. در این میان یکی از آنها رو به من می کند و

ص: 53

می گوید:

__ به نظر تو پیامبر پرچم را به کدام یک از ما می دهد؟

__ هیچ کس از شما لیاقت آن مقام را ندارد.

__ چرا؟

__ مگر شما سخن پیامبر را نشنیدید؟ پیامبر گفت: «پرچم را به کسی می دهم که تا به حال از میدان جنگ فرار نکرده باشد». من امروز شما را دیدم که زودتر از همه فرار کردید.

آنها با شنیدن این سخنِ من به فکر فرو می روند. سخن حق، تلخ است. بعد یکی از آنها رو به من می کند و می گوید:

__ فقط ما که فرار نکردیم، همه کسانی که در لشکر اسلام بودند فرار کردند.

__ من معتقد هستم که هیچ کس لیاقت علمداری فردا را ندارد.

__ پس پیامبر پرچم را به چه کسی خواهد داد؟

__ اتفاقاً من هم به دنبال جواب این سوال هستم.

سکوت بر فضای خیمه سایه می افکند، همه به فکر فرو می روند. به راستی چه کسی است هرگز از میدان جنگ فرار نمی کند؟

ناگهان یکی سکوت را می شکند و می گوید:

__ فهمیدم! فهمیدم! فقط علی است که هرگز از میدان جنگ فرار نمی کند.

__ راست می گوید. علی تاکنون پشت به دشمن نکرده است.

__ نکند فردا پیامبر پرچم را به دست او بدهد! آخر چگونه ممکن است کسی که سن و سالش از ما خیلی کمتر است، فرمانده ما بشود؟

__ نگران نباش! مگر خبر نداری که علی چند روزی است بیمار است و در

ص: 54

خیمه بستری است.

__ او چه بیماری دارد؟

__ چشم او به شدّت درد گرفته است و سردرد عجیبی هم دارد.

__ خدا را شکر، خیالم راحت شد. خدا کند او فردا هم بیمار باشد!

__ خاطرت جمع باشد. او در هوای زمستانیِ اینجا، سرما خورده و چشمانش درد می کند. او نمی تواند هیچ کجا را ببیند.

__ به خاطر این خبر خوبی که به من دادی یک مژدگانی بزرگ به تو خواهم داد.

__ علی باید یک هفته ای استراحت کند تا خوب بشود.(1)

من که این سخنان را می شنوم ناگهان به خود می آیم، اگر علی(علیه السلام) سالم بود و در لشکر حاضر می شد هرگز مسلمانان شکست نمی خوردند.

علی(علیه السلام) در جنگ های مختلف فداکاری زیادی کرده و از خود شجاعت نشان داده است. در جنگ اُحُد وقتی که گروهی از مسلمانان فرار کردند او کنار پیامبر ایستاد و شمشیر زد تا آنجا که هفتاد زخم بر پیکرش نشست، ولی هرگز پیامبر را تنها نگذاشت.

همسفر خوبم! می دانم دوست داری به عیادت علی(علیه السلام) برویم؟

به سوی خیمه علی(علیه السلام) می رویم. کنار خیمه می ایستیم. سلام می کنیم. سلمان فارسی بیرون می آید. او وقتی به ما نگاه می کند می فهمد که ما هموطن او هستیم. خیلی خوشحال می شود، ما را در آغوش می گیرد و می فهمد ما هم مثل او عشق علی(علیه السلام) را در سینه داریم و می خواهیم او را ببینیم؛ امّا او در جواب می گوید: «الآن وقت مناسبی نیست. علی بعد از مدّتی به خواب رفته است، او بیمار است و باید استراحت کند».

ص: 55


1- 53. إنّ قریش یقول بعضهم لبعض: أمّا علیّ فقد کفیتموه، فإنّه أرمد لا یبصر موضع قدمه: أعلام الوری ج 1 ص 207، بحار الأنوار ج 21 ص 21.

ما سخن او را قبول می کنیم. من به سلمان رو می کنم و می گویم:

__ به نظر من علی(علیه السلام) تنها گزینه برای فرماندهی فردا است.

__ آری، همین طور است.

__ قبل از این در خیمه ای بودم، آنها می گفتند که علی(علیه السلام) به این زودی ها خوب نمی شود و نمی تواند فرماندهی لشکر را به عهده بگیرد.

__ این سخن را من هم شنیده ام و آن را به علی(علیه السلام) گفتم. وقتی او این حرف ها را شنید دست های خود را رو به آسمان گرفت و گفت: «بار خدایا! اگر تو بخواهی چیزی را به کسی بدهی هیچ کس نمی تواند مانع آن شود».(1)

__ خدا کند، علی(علیه السلام) هر چه زودتر خوب شود.

اکنون دیگر وقت آن است که به خیمه خود برویم، مقداری استراحت کنیم. فردا روز بزرگی است.

ص: 56


1- 54. اللّهمّ لا معطی لما منعت، ولا مانع لما أعطیت: أعلام الوری ج 1 ص 207، أعیان الشیعة ج 1 ص 403، بحار الأنوار ج 21 ص 21.

مادرم نام مرا حیدر نهاد !

روز دهم فرا می رسد، همه لشکریان اسلام در صف های منظّم ایستاده اند. هر کسی به فکر پرچمی است که در دست پیامبر است.(1)

چند نفر را می بینم که با هم آهسته سخن می گویند، آنها همان کسانی هستند که دیشب در خیمه آنها بودم. درباره بیماری علی(علیه السلام) با هم سخن می گویند و یقین کرده اند که امروز هم علی(علیه السلام) در بستر بیماری است.(2)

__ عقاب را نگاه کن!

__ کجا من که نمی بینم.

__ چرا به آسمان نگاه می کنی؟

__ دست پیامبر را ببین، عقاب آنجاست!

نام آن پرچم سیاه رنگ، «عقاب» است که پرچم اصلی لشکر اسلام است.(3)

پرچم «عقاب»، نشانه پایداری و استقامت است. اکنون پیامبر، عقاب را در دست گرفته است. نسیم می وزد و پرچم تکان می خورد. همه نگاه ها به آن پرچم دوخته شده است. پیامبر به یاران خود نگاهی می کند. همه دوست دارند در صف اوّل لشکر باشند تا شاید پیامبر او را برای فرماندهی انتخاب کند.

پیامبر رازِ مخفی دل آنها را می داند، بلند شدن ها و گردن کشیدن های آنها را

ص: 57


1- 55. خرج النبی صلی الله علیه و آله فی بقیّة محرّم سنة سبع، فأقام یحاصرها بضع عشرة لیلة إلی أن فتحها فی صفر: فتح الباری ج 7، تحفة الأحوذی ج 8 ص 485، عون المعبود ج 6 ص 107، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 85، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 152.
2- 56. ولیس ثمّ علیّ علیه السلام، فتطاولت لها قریش، ورجا کلّ رجل منهم أن یکون صاحب ذلک: تاریخ الطبری ج 2 ص 300، تاریخ الإسلام ج 2 ص 410، البدایة والنهایة ج 4 ص 213، إمتاع الأسماع ج 11 ص 292، أعیان الشیعة ج 1 ص 271، المناقب للخوارزمی ص 168.
3- 57. وکانت رایة رسول اللّه صلی الله علیه و آله سوداء... تُدعی العقاب، وإنّ العقاب کان فی الجاهلیة رایة تکون لرئیس الحرب: السیرة الحلبیة ج 2 ص 475؛ کانت رایة رسول اللّه سوداء تُدعی العقاب، ولواؤه أبیض دفعه إلی علیّ بن أبی طالب: سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 120، الطبقات الکبری ج 2 ص 106، وراجع: إمتاع الأسماع ج 1 ص 309 و ج 7 ص 167. توجّه به این نکته لازم است که در زبان عربی به پرچم اصلی لشکر «رایة» گفته می شود. البته یک بخش های مختلف لشکر نیز برای خود پرچم های کوچکی دارند که به آن «لواء» می گویند. در موقع حرکت از مدینه پیامبر پرچم سفیدی را به علیّ بن أبی طالب علیه السلام داد، این همان لواء سفید پیامبر است که علی علیه السلام آن را در جلوی لشکر به دست گرفته بود؛ امّا «رایه» که همان پرچم اصلی لشکر است نامش «عقاب» بوده است که در روز فتح خیبر پیامبر آن را به دست علی علیه السلام داد. در اخبار واحادیث از این پرچم به «الرایه» تعبیر شده است. اللواء غیر الرایة: فاللواء ما یُعقد فی طرف الرمح ویُلوی علیه، والرایة ما یُعقد ویُترک حتّی تصفقه الریاح. قیل: اللواء دون الرایة: نیل الأوطار ج 8 ص 61، فتح الباری ج 6 ص 89.

می بیند و می فهمد؛ امّا دل پیامبر جای دیگری است. به محبوب خدا و محبوب خودش فکر می کند. او در جستجوی علی(علیه السلام) است.

پیامبر با این که می داند علی(علیه السلام) در خیمه است و در بستر بیماری؛ با صدای بلند می گوید: «علی کجاست؟».(1)

همه تعجّب می کنند پیامبر با علی(علیه السلام) چه کار دارد؟ نکند که می خواهد پرچم را به او بدهد. نه، علی(علیه السلام) که نمی تواند شمشیرش را از جا بردارد، او حتی نمی تواند جلوی پایش را ببیند. او چگونه می خواهد با این حال به جنگ برود؟

برای همین جمعیّت زیادی فریاد می زنند: «علی بیمار است، علی بیمار است».(2)

صدای «علی بیمار است» قطع نمی شود، گویی از تمام لشکر این فریاد بلند است!

آنها این گونه به پیامبر می گویند که به علی(علیه السلام) فکر نکن! به ما فکر کن! ما همه آماده هستیم تا پرچم را به دست بگیریم! این افتخار شکوه محبّت را نصیب ما کن!(3)

ولی پیامبر می داند که فقط علی(علیه السلام) به اوج قلّه محبّت الهی رسیده است. آری، پیامبر که از همه این بی مهری ها خبر دارد. او فریاد «علی بیمار است» را نمی شنود، او صدای قلب خودش را می شنود. طنین قلبی که مداوم می گوید: «علی، علی».

همه منتظرند تا پیامبر پرچم را به دست یکی از آنها بدهد امّا پیامبر صدا می زند: «علی را برای من بیاورید».(4)

سلمان و ابوذر به سوی خیمه علی(علیه السلام) می روند تا علی(علیه السلام) را به آنجا بیاورند، لحظاتی می گذرد.(5)

ص: 58


1- 58. فلمّا أصبح الناس غدوا علی رسول اللّه، کلّهم یرجوا أن یُعطاها، فقال: أین علیّ بن أبی طالب؟: مسند أحمد ج 5 ص 333، صحیح البخاری ج 4 ص 207 و ج 5 ص 76، صحیح مسلم ج 7 ص 121، السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 107، فتح الباری ج 7 ص 366، عمدة القارئ ج 16 ص 214، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 46 و ج 5 ص 110، مسند أبی یعلی ج 13 ص 522، دلائل النبوّة لإسماعیل الإصفهانی ج 3 ص 1092، ریاض الصالحین للنووی ص 145 نظم درر السمطین ص 99، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 86، 87، الإصابة ج 1 ص 38، تاریخ الإسلام ج 2 ص 405، البدایة والنهایة ج 4 ص 209، إمتاع الأسماع ج 11 ص 282، 285، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 351، الفصول المهمّة لابن الصباغ ج 1 ص 211، سبل الهدی والرشاد ج 2 ص 32، ینابیع المودّة ج 1 ص 153، زبدة البیان ص 11، شرح أُصول الکافی ج 6 ص 136، العمدة لابن البطریق ص 140، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ص 56، ذخائر العقبی ص 72، بحار الأنوار ج 21 ص 3 و ج 39 ص 8.
2- 59. فصاح الناس من کلّ جانب: إنّه أرمد رمداً لا یبصر موضع قدمه: أعلام الوری ج 1 ص 207، بحار الأنوار ج 21 ص 21؛ فقالوا: هو یشتکی عینیه، قال: فأرسلو إلیه: صحیح البخاری ج 4 ص 207 و ج 5 ص 76، صحیح مسلم ج 7 ص 121، السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 107، عمدة القارئ ج 16 ص 214، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 46 و ج 5 ص 110، الإصابة ج 1 ص 38، تاریخ الإسلام ج 2 ص 405، البدایة والنهایة ج 4 ص 209، إمتاع الأسماع ج 11 ص 282، 285، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 351.
3- 60. فتطاول المهاجرون لرسول اللّه لیراهم، فقال: أین علیّ؟: کنز العمّال ج 3 ص 163، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 113، ذیل تاریخ بغداد ج 2 ص 78.
4- 61. جیئونی بعلیّ بن أبی طالب: الإرشاد ج 1 ص 126، مدینة المعاجز ج 1 ص 174، بحار الأنوار ج 21 ص 15، کشف الغمّة ج 1 ص 213.
5- 62. فبعث إلیه سلمان وأبا ذرّ، فجاءا به وهو یُقاد لا یقدر علی فتح عینیه: رسائل المرتضی ج 4 ص 104؛ فدعاه رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فجیء به یُقاد: مناقب أمیر المؤنین لمحمّد بن سلیمان ج 2 ص 22، بشارة المصطفی ص 316، قصص الأنبیاء للراوندی ص 344، وراجع: الخرائج والجرائح جج 1 ص 160، العمدة ص 155، بحار الأنوار ج 21 ص 28؛ فسأل عنه، فأُتی به یُقاد قوداً: مسند الشامیین ج 3 ص 348، وراجع: تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 117.

آنجا را نگاه کن، سلمان دست علی(علیه السلام) را گرفته است او را به این سو می آورد. مثل این که علی(علیه السلام) هیچ کجا را نمی بیند. هنوز دستمال بر چشم او بسته شده است.(1)

بعضی ها با دیدن این منظره خوشحال می شوند. آری، علی(علیه السلام) امروز هم نمی تواند به میدان برود. پیامبر چاره ای ندارد باید پرچمِ عقاب را به یکی از ما بدهد.

اکنون علی(علیه السلام) کنار پیامبر ایستاده است. او سلام می کند، پیامبر جواب می دهد. پیامبر به او می گوید:

__ علی جان! چه شده است؟

__ چشمم به شدت درد گرفته است و سردرد آزارم می دهد.

پیامبر روی زمین می نشیند و می گوید: «علی جان! بنشین و سرت را روی زانوی من بگذار».(2)

علی(علیه السلام) روی زمین می نشیند، سر خود را آرام روی زانوی پیامبر می گذارد. اکنون پیامبر سر علی(علیه السلام) را به سینه می گیرد؛ گویی خورشید در سینه آسمان آرام گرفته است.(3)

همه نگاه می کنند، پیامبر دستمال را از چشم علی(علیه السلام) باز می کند، و دست خود را به چشم او می کشد و دعا می خواند. دستِ مسیحای پیامبر بر رویِ چشم حقیقت بین علی(علیه السلام) است.(4)

پیامبر با خدای خویش سخن می گوید: «خدایا! علی را از گرما و سرما محفوظ بدار».(5)

اکنون می توان فهمید که درد چشم علی(علیه السلام) از سرمای زمستان اینجاست.

ص: 59


1- 63. وهو أرمد قد عصب عینیه بشقّة بُرد: العمدة لابن البطریق ص 151، بحار الأنوار ج 39 ص 10، تاریخ الطبری ج 2 ص 301، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 50، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 219، تاریخ الإسلام ج 2 ص 410، البدایة والنهایة ج 4 ص 213، إمتاع الأسماع ج 11 ص 293، المناقب للخوارزمی ص 168، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 354، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 125.
2- 64. ما تشتکی یا علیّ؟ قال: رمد ما أبصر معه، وصداع برأسی، فقال له: اجلس وضع رأسک علی فخذی، ففعل علیّ علیه السلام ذلک: الإرشاد ج 1 ص 126، بحار الأنوار ج 21 ص 15، کشف الغمّة ج 1 ص 213.
3- 65. فوضع رأسی عند حجره، ثمّ بزق فی إلیة یده فدلک بها عینی: فتح الباری ج 7 ص 36، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 125.
4- 66. فدعا له النبی صلی الله علیه و آله، فتفل فی یده فمسح بها علی عینیه ورأسه، فانفتحت عیناه، وسکن ما کان یجده من الصداع: بحار الأنوار ج 21 ص 15، وراجع: الأمالی للمفید ص 57، الأمالی للطوسی ص 171، مسند أحمد ج 1 ص 99، المستدرک ج 2 ص 38، مجمع الزوائد ج 6 ص 151، عمدة القارئ ج 14 ص 213، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 179، المعجم الکبیر ج 7 ص 13، الاستیعاب ج 3 ص 1099، الدرر لابن عبد البرّ ص 198، الثقات لابن حبّان ج 2 ص 13، الکامل لابن عدی ج 2 ص 61، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 89، 105، تهذیب الکمال ج 20 ص 485، الوافی بالوفیات ج 21 ص 178.
5- 67. اللّهمّ اکفه الحرّ والبرد: السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 109، خصائص أمیر المؤمنین ص 52، کنز العمّال ج 13 ص 121، تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 202، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 107، تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 412، إمتاع الأسماع ج 11 ص 278، أعلام الوری ج 1 ص 364، بحار الأنوار ج 21 ص 5.

پیامبر دعا می کند تا دیگر هرگز سرما و گرما علی(علیه السلام) را آزار ندهد.(1)

باید بدانی که علی تا آخر عمر دیگر دچار چشم درد نخواهد شد.(2)

ناگهان علی(علیه السلام) چشم خود را باز می کند، بالای سر خود را نگاه می کند چهره زیبای پیامبر را می بیند.(3)

علی(علیه السلام) لبخندی می زند تا دل پیامبر شاد شود. وقتی پیامبر لبخند او را می بیند همه غم هایش برطرف می شود.

نگاه کن! علی(علیه السلام) از جا برمی خیزد، او شفا گرفته است. هیچ دردی احساس نمی کند. اکنون علی(علیه السلام) همان علی(علیه السلام) همیشگی است که نامش لرزه بر اندام دشمن می اندازد!

علی(علیه السلام) همچون تندری به خیمه می رود و وقتی برمی گردد این برقِ ذو الفقار است که آسمان را روشن می کند. او اکنون مقابل پیامبر می ایستد.

لبخند شادمانی بر صورت پیامبر نقش می بندد. اکنون پیامبر، علی(علیه السلام) دارد، دیگر چه غم دارد. راست گفته اند هر کس علی(علیه السلام) دارد غم ندارد. * * * وقتی یک نفر می خواهد به جنگ برود زِره به تن کرده و کلاه خود بر سر می گذارد؛ امّا پیامبر پیراهن خود را برای علی(علیه السلام) آورده است تا به جای زِره آن را بر تن کند.(4)

امّا آیا می دانی چرا پیامبر به جای زِره، پیراهن برای علی(علیه السلام) آورده است؟

این یک پیراهن معمولی نیست، یک تاریخ است که حکایتی شنیدنی دارد:

این پیراهن در اصل از حضرت ابراهیم(علیه السلام) است، هنگامی که نمرود می خواست ابراهیم(علیه السلام) را به جرم خداپرستی در آتش اندازد، جبرئیل به زمین آمد تا

ص: 60


1- 68.ما رمِدتُ، ولا صدعتُ منذ مسح رسول اللّه صلی الله علیه و آله وجهی وتفل فی عینی یوم خیبر وأعطانی الرایة: العمدة لابن البطریق ص 153، مسند أبی یعلی ج 1 ص 445، کنز العمّال ج 12 ص 420 الرقم 35467، بحار الأنوار ج 34 ص 332، مسند أبی داود ص 26.
2- 69. فما رمدت بعد یومه: مجمع الزوائد ج 9 ص 123، نظم درر السمطین ص 100، کنز العمّال ج 10 ص 92، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 96، البدایة والنهایة ج 7 ص 373، عیون الأثر ج 2 ص 136، السیرة الحلبیة ج 2 ص 735.
3- 70. فتفل فی عینیه، ففتحهما فی الوقت ما بها من علّة: شرح الأخبار ج 1 ص 148، وراجع: الأمالی للمفید ص 57، الأمالی للطوسی ص 171.
4- 71. أرکبه رسول اللّه صلی الله علیه و آله یوم خیبر وعمّمه بیده: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78، مدینة المعاجز ج 2 ص 307، بحار الأنوار ج 21 ص 18.

بزرگ پرچمدار توحید را یاری کند.

جبرئیل برای ابراهیم(علیه السلام)، لباسی بهشتی آورد که ابراهیم را از هر بلایی حفظ می کرد و به دلیل پوشیدن همین پیراهن بود که ابراهیم(علیه السلام) در آتشِ نمرود نسوخت.(1)

این پیراهن از پیامبری به پیامبر بعدی به ارث رسید و در زمانی، پیراهنِ یوسف(علیه السلام) شد.

اکنون پیامبر آن را به علی(علیه السلام) می دهد تا به میدان جنگ برود. آیا می دانی این پیراهن نزد او و فرزندانش باقی خواهد ماند؟

وقتی آخر الزمان فرا برسد، مهدی(علیه السلام) ظهور خواهد کرد تا در جهان، عدالت را برقرار کند. مهدی(علیه السلام) در موقع ظهورش، همین پیراهن را به تن خواهد داشت.(2)

اکنون می دانی این پیراهنی که به تن علی(علیه السلام) است حلقه اتصال گذشته و آینده است.

نگاه کن! پیامبر عمامه خود را به دور سر علی(علیه السلام) می پیچد، این عمامه کلاه خود علی(علیه السلام) است.(3)

اکنون پرچم را به علی(علیه السلام) می دهد و می گوید:

__ علی جان! به سوی دشمن برو و بدان که چهار فرشته همراه تو هستند.

__ آنها چه فرشتگانی هستند؟

__ جبرئیل در طرف راست؛ میکائیل در سمت چپ؛ عزرائیل روبروی تو و اسرافیل در پشت سر تو خواهند بود. نصر و یاریِ خدا در بالای سر توست و دعای من هم بدرقه راهت است.(4)

__ علی جان! وقتی با دشمن روبرو شدی، اسم خود را به نام زبان عِبری به آنها

ص: 61


1- 72. إنّ إبراهیم لمّا أُوقدت النار ، أتاه جبرئیل بثوبٍ من ثیاب الجنّة، فألبسه إیّاه ، فلم یضرّه معه حرّ ولا برد: بصائر الدرجات ص 209، الکافی ج 1 ص 232.
2- 73. وکلّ نبیّ ورث علماً أو غیره فقد انتهی إلی محمّدٍ وآله: علل الشرائع ج 1 ص 53، کمال الدین ص 142؛ إنّ القائم إذا خرج یکون علیه قمیص یوسف...: کمال الدین ص 143، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 464.
3- 74. وألبسه ثیابه وأرکبه بغلته: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78، مدینة المعاجز ج 2 ص 307، بحار الأنوار ج 21 ص 18.
4- 75. خذ الرایة وامضِ، فجبرئیل معک والنصر أمامک والرعب مبعوث فی صدور القوم: الإرشاد ج 1 ص 126، بحار الأنوار ج 21 ص 15؛ والذی نفسی بیده، إنّ معک من لا یخذلک، هذا جبرئیل عن یمینک: میزان الاعتدال ج 4 ص 115، لسان المیزان ج 6 ص 39، السیرة الحلبیة ج 2 ص2 736؛ وراجع: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78، مدینة المعاجز ج 2 ص 307، بحار الأنوار ج 21 ص 18.

بگو.

__ برای چه؟

__ در کتاب های آنها که به زبان عبری است ذکر شده است که روزگاری، «ایلیا» می آید و خیبر را فتح می کند. «ایلیا» همان نام تو، به زبان عِبْری است.(1)

اکنون پیامبر روی علی(علیه السلام) را می بوسد و او را روانه میدان می کند.

علی به سوی میدان می رود، چند قدم دور می شود و می ایستد. پیامبر در همه جنگ ها، ابتدا دشمن را به صلح دعوت می کرد. علی(علیه السلام) می خواهد بپرسد که یهودیان خیبر را به صلح و اسلام دعوت بکند یا نه؟ زیرا آنها بر ضدّ اسلام فتنه های زیادی کرده اند.

وقتی علی(علیه السلام) سوال خود را می پرسد، پیامبر جواب می دهد: «ای علی! آنها را به حقیقت اسلام دعوت کن و بدان اگر خدا یک نفر را به دست تو هدایت کند برای تو از تمامی گنج های دنیا بهتر است».(2)

علی(علیه السلام) پاسخ خویش را گرفته است، باید ابتدا یهودیان را به اسلام دعوت کند و اگر قبول نکردند به روی آنها شمشیر بکشد.

پیامبر باور دارد که علی(علیه السلام) امروز پیروز این میدان خواهد بود، برای همین به او می گوید: «ای علی! وقتی دیدی که یهودیان از قلعه بیرون می آیند و به نخلستان ها پناه می برند، جانشان را در امان بدار».(3)

اکنون شیرِ خدا آماده است تا به سوی میدان برود. نگاه کن! پرچمِ عقاب در دست چپ دارد و ذو الفقار را در دست راست!

او چه با شتاب می رود! لشکر اسلام به دنبال او می آیند. آنها فریاد می زنند: «ای علی! کمی آهسته تر»؛ امّا علی(علیه السلام) پیش می رود، گویی اصلاً لشکری همراه او

ص: 62


1- 76. واعلم یا علیّ إنّهم یجدون فی کتبهم أنّ الذی یدمّر علیهم اسمه إیلیا، فإذا لقیتهم فقل: أنا علیّ، فإنّهم یُخذلون إن شاء اللّه: مناقب علیّ بن أبی طالب لابن مردوَیه ص 322، وراجع: مدینة المعاجز ج 1 ص 174، بحار الأنوار ج 21 ص 15.
2- 77. سرّ فی المسلمین إلی باب الحصن وادعهم إلی إحدی الثلاث...: الخرائج والجرائح ج 1 ص 160، بحار الأنوار ج 21 ص 29؛ فواللّه لئن یهدی اللّه بک رجلاً واحداً خیر من أین یکون لک حمر النعم: مسند أحمد ج 5 ص 333، صحیح البخاری ج 5 ص 76، صحیح مسلم ج 7 ص 121، السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 107، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 46، مسند أبی یعلی ج 13 ص 522، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 86، 87، الإصابة ج 1 ص 38، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 351، ینابیع المودّة ج 1 ص 153.
3- 78. لمّا سار النبی صلی الله علیه و آله إلی خیبر جعل علیّاً علی مقدّمته، فقال: مَن دخل النخل فهو آمن: مجمع الزوائد ج 9 ص 126، المعجم الکبیر ج 8 ص 301، أُسد الغابة ج 3 ص 34.

نیست.

اگر همه لشکر اسلام هم فرار کنند، برای او مهمّ نیست. او فقط به وظیفه اش فکر می کند. او فقط می خواهد قلعه خیبر را فتح کند.(1) * * * سپاه یهود مقابل قلعه اصلی خیبر صف کشیده است. همان قلعه ای که ستادِ فرماندهی یهود است.

بعد از سه روز شکست پی در پی مسلمانان، یهودیان تصمیم گرفته اند تا امروز کار را یکسره کنند. آنها خیال می کنند که لشکر اسلام امروز هم فرار خواهند کرد. آنها می خواهند بعد از فرار مسلمانان به اردوگاه آنها هجوم ببرند. آنها برای پیروزیِ نهایی خود را آماده کرده اند.

سپاهیان یهود منتظر آمدن لشکر اسلام هستند؛ امّا آنها منظره ای را می بینند که برایشان خیلی عجیب است! مردی به سوی آنها می آید و مسافت زیادی از لشکر جلوتر افتاده است، او حتماً فرمانده لشکر است، زیرا پرچم سیاه بر دوش دارد.

آنها نمی دانند که شیر بیشه ایمان با عقاب می آید!

او می خواهد یک تنه به جنگ بیست هزار نفر بیاید. همه تعجّب کرده اند که پس از شکست های روزهای قبل، چگونه شده است که این جوان این گونه پرشور پیش می تازد؟

همه نگاه می کنند، آن ها می خواهند بدانند این جوان کیست؟ او می آید و پرچم را در وسط میدان به زمین می کوبد.

صدای او سکوت این سرزمین را می شکند: «ای قوم یهود! من علی(علیه السلام) هستم، نامم به زبان عِبری «ایلیا» است. من از شما می خواهم تا از جنگ با اسلام دست

ص: 63


1- 79. أعطاه الرایة ووجّهه إلی الحصن، فخرج علیّ کرم اللّه وجهه بها یهرول: السیرة الحلبیة ج 2 ص 737.

بردارید».

ناگهان صدای پیرمردی از میان لشکر یهود بلند می شود، او فریاد می زند: «به خدا قسم! ما شکست خوردیم و نابود شدیم».

همه به او نگاه می کنند، او یکی از علمای یهود است. همه او را می شناسند. او چرا چنین سخن می گوید؟ منظور او از این حرف چیست؟

او بار دیگر می گوید: «من در کتاب ها خوانده ام سرزمین خیبر از هر خطری محفوظ است تا آن زمان که ایلیا به آنجا بیاید. او خیبر را فتح خواهد نمود».(1)

این سخن باعث می شود تا ترس بر دل سپاهیان بنشیند. باید با تبلیغات بر این ترس غلبه کرد. باید کاری کرد که همه سپاهیان یهود خیال کنند که سربازان موسی(علیه السلام) هستند و دستِ موسی(علیه السلام) بر سر آنهاست. مگر خدا رود نیل را برای یهودیان نشکافت؟ مگر خدا دشمن ما، فرعون را نابود نکرد؟ امروز هم خدا ایلیا را نابود خواهد کرد.

اکنون بزرگان یهود می خواهند مَرحَب را به جنگ علی(علیه السلام) بفرستند. مَرحَب فرمانده ای شجاع و پهلوان پهلوانان است و همه باور دارند که او با یک ضربت، علی(علیه السلام) را به قتل می رساند.

همه نگاه ها به مَرحَب دوخته شده است. او شمشیرش را در دست می فشارد و به سوی میدان رزم می تازد و چون اژدهایی خشمگین می ایستد.

لشکر اسلام که از راه رسیده اند پشت سر علی(علیه السلام) و در مقابل سپاه یهود صف می بندند.

رسم بر این است که ابتدا جنگ تن به تن آغاز شود. علی(علیه السلام) ذو الفقار خود را در دست می فشارد و جلو می رود. مَرحَب همه پیکر خود را با زِره پوشانده است و

ص: 64


1- 80. لمّا قال: أنا علیّ بن أبی طالب، قال حبر من أحبار القوم: غُلبتم وما أنزل علی موسی، فدخل قلوبهم من الرعب ما لم یمکنهم معه الاستبطان به: الإرشاد ج 1 ص 127، مدینة المعاجز ج 1 ص 175، بحار الأنوار ج 21 ص 16.

کلاه خودی بر سر دارد؛ امّا علی(علیه السلام) عمامه ای بر سر دارد و پیراهنی بر تن!

سکوت بر فضای میدان سایه انداخته است. همه نگاه می کنند. نتیجه چه خواهد شد؟ * * * در همه جنگ ها رسم بر این است که وقتی جنگجویان وارد میدان می شوند با خواندن رَجَز خود را معرّفی می کنند. رَجَز نوعی شعر حماسی است.

اکنون مَرحَب به معرّفی خود می پردازد: «قَدْ عَلِمَتْ خَیْبَرُ أَّی مَرْحَب...اهل خیبر می دانند که نام من «مَرحَب» است. من جنگجوی شجاع و پهلوانی بزرگ هستم. تاکنون هر کس که به جنگ من آمده است خونش را به زمین ریخته ام».(1)

اکنون نوبت علی(علیه السلام) است که رجز بخواند و خودش را معرّفی کند، گوش کن این صدای علی(علیه السلام) است که در فضای میدان می پیچد: «أََا الَّذی سَمَّتْنی أُمّی حَیْدَرَة...من آن کسی هستم که مادرم، نام مرا «حَیدَر» نهاد. من شیر بیشه شجاعتم. من با شمشیرم مرگ شما را رقم می زنم».(2)

عجیب است علی(علیه السلام) نامی را که مادرش بر او نهاده بود بر زبان می آورد: «حیدر»، آری، در روزگار نوجوانی، هرگاه مادر، شجاعت علی(علیه السلام) را می دید او را «حیدر» صدا می زد.

ص: 65


1- 81. مسند أحمد ج 3 ص 358، صحیح مسلم ج 5 ص 195، مجمع الزوائد ج 6 ص 147، کتاب السنة لعمرو بن أبی عاصم ص 594، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 108، خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 49، مسند أبی یعلی ج 3 ص 386، کنز العمّال ج 10 ص 461.
2- 82. مسند أحمد ج 4 ص 52، صحیح مسلم ج 5 ص 195، المستدرک للحاکم ج 3 ص 39، السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 131، شرح مسلم للنووی ج 12 ص 120، فتح الباری ج 7 ص 367، عمدة القارئ ج 15 ص 307، المصنّف ج 8 ص 520، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 382، المعجم الکبیر ج 7 ص 18، الاستیعاب ج 2 ص 787، شرح نهج البلاغة ج 1 ص 12، الأذکار النوویة ص 211، فیض القدیر ج 2 ص 166، الطبقات الکبری ج 2 ص 112، تاریخ الطبری ج 2 ص 301، ینابیع المودّة ج 2 ص 144، نیل الأوطار ج 8 ص 87، تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 389، تفسیر مجمع البیان ج 4 ص 320، خصائص الوحی المبین ص 157، تفسیر البغوی ج 9 ص 195، البرهان للزرکشی ج 3 ص 303، تفسیر الآلوسی ج 1 ص 312، کشف الغمّة ج 1 ص 214، روضة الواعظین ص 130، مقاتل الطالبیین ص 14، الإرشاد ج 1 ص 127، الأمالی للطوسی ص 4، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 305، مدینة المعاجز ج 1 ص 175، بحار الأنوار ج 21 ص 4، ص 9، 15، 18.

در زبان عربی به شیری که از هیچ چیز نمی ترسد «حیدر» می گویند. وقتی مَرحَب این نام را می شنود خاطره ای برایش زنده می شود. خاطره ای از روزگاری دور و دراز!

در روزگار نوجوانی که مشغول فرا گرفتن شمشیر زدن بود، همه از او تعریف می کردند و به او نوید می دادند که به زودی قهرمان بزرگی خواهد شد.

یک روز زنی که کارش پیش گویی آینده بود به او گفت: «ای مَرحَب! به جنگ هر کس که می خواهی برو و هرگز نترس که تو پیروز خواهی شد؛ امّا یادت باشد به جنگ کسی که نام او حیدر است نرو، زیرا مرگ تو به دست او خواهد بود».(1)

این خاطره در ذهن مَرحَب نقش می بندد، یک لحظه ترس از مرگ بر وجودش سایه می افکند. قدمی به عقب بر می دارد تا فرار کند؛ امّا هوای نفس با او سخن می گوید: کجا می روی مرحب! تو فرمانده یک سپاه هستی و از یک جوان می ترسی؟ نگاه کن، این جوان نه زِرهی دارد نه کلاه خودی! او اصلاً مرد جنگ نیست! تو می توانی با یک ضربه کارش را تمام کنی! می دانم تو از نام حیدر ترسیده ای؟ مگر فقط در دنیا همین جوان نامش حیدر است؟(2)

این گونه است که مَرحَب قدم به پیش می گذارد.

علی(علیه السلام) به او نگاه می کند، علی(علیه السلام) هیچ گاه آغازگر جنگ نبوده است صبر می کند تا مَرحَب اوّلین ضربه را فرود آورد.

مَرحَب شمشیر خود را بالا می آورد و نعره ای می زند. فریاد او وحشت در دل همه می نشاند. علی(علیه السلام) ضربه او را با سپر خویش می گیرد.

مَرحَب از علی(علیه السلام) بلندتر است، ناگهان علی(علیه السلام) از جا برمی خیزد، او سبکبال است، زیرا زِره ای به تن ندارد. مَرحَب غرق زِره و آهن است. ذو الفقار علی(علیه السلام) بر

ص: 66


1- 83. وکانت تقول له: قاتل کلّ من قاتلک، وغالب کلّ من غالبک، إلاّ من تسمّی علیک بحیدرة، فإنّک إن وقفت له هلکت: الأمالی للطوسی ص 4، مدینة المعاجز ج 1 ص 177، بحار الأنوار ج 21 ص 9، غایة المرام ج 5 ص 67.
2- 84. تأخذ بقول النساء وهن یخطئن أکثر ممّا یصبن، وحیدرة فی الدنیا کثیر؟! فارجع: نفس المصادر السابقة.

کلاه خود مَرحَب فرود می آید.

صدای ضربت ذوالفقار در فضا می پیچد.این ضربه آن قدر سریع و برق آسا است که مَرحَب نمی فهمد چه شد. ضربه علی(علیه السلام) کلاه خود مَرحَب را می شکافد و ذوالفقار بر فرق مَرحَب می نشیند. سر او شکافته می شود.(1)

مَرحَب بر روی زمین می افتد و هرگز بلند نمی شود. * * * لا فَتی اِلاّ عَلیّ؛ لا سَیْفَ اِلاّ ذُو الْفِقارِ

هیچ جوان مردی چون علی نیست. هیچ شمشیری چون ذوالفقار نیست.

این صدای فرشتگان است که امروز در همه آسمان ها به گوش می رسد.(2)

فرشتگان امروز به یاد خاطره جنگ اُحد افتاده اند زیرا آن روز هم همین ندا را سر دادند.(3)

یهودیان باور نمی کنند که فرمانده و پهلوان بزرگ آنها کشته شده باشد. همه خیره به پیکر بی جان مَرحَب نگاه می کنند که در وسط میدان افتاده است. همه مات و مبهوت هستند. نمی دانند چه کنند.

نگهبانان بالای قلعه که این صحنه را می بینند فریاد می زنند: «مَرحَب کشته شد»، به این صورت است که خیلی سریع، خبر در سرتاسر قلعه پخش می شود.(4)

علی(علیه السلام) در وسط میدان ایستاده است، باید جنگجوی دیگری به جنگ او برود.

حارِث، برادر مَرحَب جلو می آید، او نیز از پهلوانان یهود است. او همه خشم خود را در شمشیرش خلاصه می کند؛ امّا بعد از دقایقی پیکر بی جانش بر زمین می افتد.

یاسر و عامر که از دیگر قهرمانان یهود هستند به میدان می آیند ولی چقدر زود به ضربت ذوالفقار از پا در می آیند.

ص: 67


1- 85. فضربته فقددت الحجر والمغفر ورأسه، حتّی وقع السیف فی أضراسه وخرّ صریعاً: الإرشاد ج 1 ص 127، مدینة المعاجز ج 1 ص 175؛ فضرب مرحباً ففلق رأسه فقتله وکان الفتح: المستدرک للحاکم ج 3 ص 39، السنن الکبری ج 9 ص 132، تاریخ الإسلام ج 2 ص 409، البدایة والنهایة ج 4 ص 214، السیرة النبویة ج 3 ص 357، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 127، بحار الأنوار ج 21 ص 4؛ ففلق رأس مرحب بالسیف، وکان الفتح علی یدیه: مسند أحمد ج 4 ص 52، الاستیعاب ج 2 ص 787، الدرر لابن عبد البرّ ص 200، کنز العمّال ج 10 ص 467، الطبقات الکبری ج 2 ص 112، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 91؛ فضرب رأس مرحب فقتله: صحیح مسلم ج 5 ص 195، فتح الباری ج 7 ص 367، تفسیر البغوی ج 4 ص 195، ینابیع المودّة ج 4 ص 155.
2- 86. إنّ الملائکة تنادی فی صوامع جوامع السماوات: لا فتی إلاّ علیّ، لا سیف إلاّ ذو الفقار: مدینة المعاجز ج 1 ص 426، بحار الأنوار ج 21 ص 40.
3- 87. نادی منادٍ من السماء یوم أُحد: لا فتی إلاّ علیّ، ولا سیف إلاّ ذو الفقار: شرح الأخبار ج 2 ص 381، الإرشاد ج 1 ص 87، وراجع: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 317 و ج 3 ص 82، بحار الأنوار ج 19 ص 317 و ج 20 ص 71 و ج 42 ص 64، الغدیر ج 2 ص 60.
4- 88. وانهزم الیهود وهم یقولون: قُتل مرحب قُتل مرحب: الأمالی للطوسی ص 4، بحار الأنوار ج 21 ص 9.

با کشته شدن چهار سردار بزرگ یهود شرایط جنگ تغییر می کند، دیگر هیچ کس حاضر نیست به جنگ علی(علیه السلام) برود. یهودیان دچار ترس و اضطراب شده اند. آنها به گفته آن پیرمرد ایمان می آورند که ساعتی پیش فریاد زد: «به خدا قسم! ما شکست خوردیم و نابود شدیم».

آری، این همان ایلیا است که آمده تا نابودی یهود را رقم بزند. عدّه زیادی از سربازان به سوی قلعه عقب نشینی می کنند.

در این میان علمای یهود فریاد می زنند: ای ترسوها کجا می روید؟ مگر شما قسم نخورده اید که از آرمانِ یهود دفاع می کنید؟

اکنون حمله دسته جمعی آغاز می شود، لشکر اسلام به میدان می آید، جنگ سختی در می گیرد، باقیمانده سپاه یهود با لشکر اسلام به جنگ می پردازند. شمشیرها به هم می خورد، نیزه ها فرود می آیند.

مسلمانان که شجاعت فرمانده جوان خود را دیده اند، هجوم می برند، آنها می خواهند هر طور شده است خود را به قلعه برسانند. در این میان عدّه ای از آنان شهید می شوند.

کارزار سختی است، مسلمانان با تمام وجود شمشیر می زنند، علی(علیه السلام) همچون صاعقه به جان شیران یهود می افتد و آنان را به خاک می افکند.(1)

سپاه یهود می فهمد که دیگر مقاومت فایده ای ندارد، همه شجاعان آنها کشته شده اند. علمای یهود اوّلین کسانی هستند که فرار می کنند. درب قلعه باز می شود، سپاه یهود وارد قلعه می شود، اکنون دیگر هیچ کس بیرون قلعه نیست.(2)

سربازان یهود داخل این قلعه محکم پناه گرفته اند، از بالای برج ها سنگر

ص: 68


1- 89. ذکر قتل علی رضی اللّه عنه الحارث وأخاه مرحب وعامراً ویاسراً، فرسان الیهود وسبعانها... وبرز عامر وکان رجلاً جسیماً طویلاً... فخرج إلیه علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فضربه...: سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 126.
2- 90. ولمّا قتل أمیر المؤنین علیه السلام مرحباً، رجع من کان معه وأغلقوا باب الحصن علیهم دونه: الإرشاد ج 1 ص 127، مدینة المعاجز ج 1 ص 175، بحار الأنوار ج 21 ص 16.

گرفته اند و نیزه و سنگ و تیر به سوی مسلمانان پرتاب می کنند.

در این شرایط فتح قلعه کار بسیار سختی است. هر کس که به قلعه نزدیک شود، آماج تیرها و نیزه ها قرار می گیرد.

اگر می شد درب قلعه را گشود کار خیلی خوبی بود؛ امّا این درب از جنس سنگ است، دربِ چوبی نیست که بتوان آن را شکست یا با آتش سوزاند. هرگز نمی توان به داخل این قلعه نفوذ کرد!

اکنون یهودیان نفس راحتی می کشند، آنها به محکم بودن قلعه خود اطیمنان دارند. این قلعه را با صرف پول بسیار زیادی ساخته اند و سال های سال در پناه آن سالم مانده اند. برای همین است که کسی تا به حال نتوانسته است ساکنان این قلعه را شکست بدهد.

ص: 69

سردار فاتح خیبر می آید

آنجا را نگاه کن! علی(علیه السلام) به سوی درب قلعه می رود، این کار بسیار خطرناک است، نکند یهودیان از بالای برج ها او را هدف قرار بدهند، گویا علی(علیه السلام) به هیچ چیز جز درب قلعه توجّه ندارد، او می خواهد خود را به آن برساند.

خدایا! خودت او را کمک کن!

علی(علیه السلام) کنار درب قلعه رسیده است، بر روی آن، سوراخ کوچکی به اندازه دست انسان وجود دارد که از آن برای دیدن بیرون قلعه استفاده می شود. علی(علیه السلام) دست در این حلقه می کند.(1)

اللّه اکبر!

اللّه اکبر!

این فریاد علی(علیه السلام) است که در همه جا می پیچد.

ناگهان و در یک لحظه، علی(علیه السلام) درب قلعه را از جا می کند، گویی که زلزله ای بر ارکان قلعه فرو می افتد!

همه نگاه می کنند درب قلعه بر روی دست خدایی علی(علیه السلام) است.(2)

این معجزه خدایی است، این کار کار خدایی است، کار بشر نیست، گویا دست خدا در آستین علی(علیه السلام) جلوه کرده

ص: 70


1- 91. وکان الحجر حجراً منقوراً فی صخر، والباب من الحجر فی ذلک الصخر المنقور کأنّه حجر رحی فی وسطه ثقب لطیف... وجعل یده الیسری فی ذلک الثقب: الخرائج والجرائح ج 1 ص 160، بحار الأنوار ج 21 ص 29، أعیان الشیعة ج 1 ص 405.
2- 92. قال أمیر المؤنین علیه السلام: أنا الهادی وأنا المهتدی... وأنا ید اللّه المبسوطة علی عباده: التوحید ص 165، معانی الأخبارص 17، الاختصاص ص 248، بحار الأنوارج 4 ص 9 و ج 24 ص 199 و ج 26 ص 258، ینابیع المودّة ج 3 ص 401.

است!(1)

علی(علیه السلام) درب قلعه را به گوشه ای پرتاب می کند، صدایی مهیب در همه جا می پیچد، گرد و غباری عجیب به هوا می رود.(2)

همه یهودیان این منظره را می بینند. آنها مات و مبهوت می شوند و می فهمند که دیگر مقاومت هیچ فایده ای ندارد. پناه گرفتن در قلعه بی درب چه فایده ای دارد؟

در یک چشم به هم زدن، تمامی شمشیرها فرو می افتد، سپرها رها می شود و کمان ها به گوشه ای پرت می شود.(3)

همه دست های خود را بر سر می نهند و تسلیم می شوند. این تنها راه نجات از مرگ است.

گروهی با سرعت از قلعه به بیرون فرار می کنند و به نخلستان ها پناه می برند. این همان صحنه ای است که پیامبر پیش بینی کرده و به علی(علیه السلام) گفته بود که وقتی دیدی یهودیان به نخلستان ها پناه می برند، جانشان را در امان بدار!

اکنون علی(علیه السلام) فریاد بر می آورد و به لشکریان اسلام دستور می دهد دست از جنگ بکشند، هیچ کس حق ندارد به روی یهودیان شمشیر بکشد.

و این گونه است که جنگ تمام می شود و دیگر یک نفر هم کشته نمی شود، قلعه مهمّ خیبر سقوط کرده و ستاد فرماندهی یهود تصرّف شده است.

خبر فتح قلعه خیبر به قلعه های دیگر می رسد. این خبر زلزله ای در آنجا به پا می کند.

آنها که همه امیدشان به قلعه قَموص بود روحیّه خود را از دست می دهند. آنها می دانند که دیگر مقاومت فایده ای ندارد. نه قلعه های آنها استحکام قَموص را

ص: 71


1- 93. واللّه ما قلعتُ باب خیبر ورمیت به خلف ظهری أربعین ذراعاً بقوّة جسدیة، ولا حرکة غذائیة، لکنّی أُیّدت بقوّة ملکوتیة، ونفسٌ بنور ربّها مضیئة...: الأمالی للصدوق ص 604، روضة الواعظین ص 127، عیون المعجزات لابن عبد الوهّاب ص 6، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78، مدینة المعاجز ج 1 ص 170، بحار الأنوار ج 21 ص 26، نهج الإیمان لابن جبر ص 325.
2- 94. ثمّ ألقاه من یده _ أی وراء ظهره _ ثمانین شبراً: السیرة الحلبیة ج 2 ص 737؛ ثمّ رمی بالباب رمیاً: أعلام الوری ج 1 ص 208، بحار الأنوار ج 21 ص 22.
3- 95. وفی حمل أمیر المؤنین علیه السلام الباب یقول الشاعر: إنّ امرءاً حمل الرِّتاجَ بخیبر/ یوم الیهود بقدرةٍ لمؤّد/ حمل الرتاج رتاج باب قموصها...: الإرشاد ج 1 ص 129، نهج الإیمان لابن جبر ص 326.مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 126، بحار الأنوار ج 21 ص 17 و ج 41 ص 281، الغدیر ج 6 ص 359، أعیان الشیعة ج 1 ص 272.

دارد و نه نیروهای آنها به اندازه نیروهای آن قلعه است.

به راحتی می توان پیش بینی کرد که به زودی قلعه های دیگر هم تسلیم خواهند شد. در واقع با فتح قلعه قَموص، پایان حکومت یهود بر خیبر رقم خورده است. * * * اسب سواری به سوی اردوگاه می رود و فریاد می زند: «علی قلعه را فتح کرد».

این خبر به گوش پیامبر می رسد، او خدا را شکر می کند، شجاعت و رشادت علی(علیه السلام) قلب پیامبر را غرق شادی می کند و به استقبال علی(علیه السلام) می رود.(1)

اکنون فرمانده پیروز خیبر نزد پیامبر می آید. پیش از رسیدن علی(علیه السلام)، نسیمی می وزد، بوی عطری به مشام می رسد، جبرئیل به مهمانی پیامبر می آید.

پیامبر به چهره جبرئیل خیره می شود، او را خندان می یابد:

__ ای جبرئیل! چه شده است که این قدر خوشحال هستی؟

__ من علی را خیلی دوست دارم. او اکنون به این سو می آید، برای همین خیلی خوشحالم.(2)

سردار بزرگ خیبر می آید، پیامبر به استقبالش می شتابد و او را در آغوش می گیرد و می گوید: «علی جان! تو امروز مرا خوشحال کردی».

وقتی علی(علیه السلام) این سخن را می شنود، اشک در چشمانش حلقه می زند، خدای من! علی(علیه السلام) دارد گریه می کند!

این چه معمایی است؟ کاش می شد جلو بروم و از راز گریه او سوال کنم!

پیامبر با دست خود اشک از چشمان علی(علیه السلام) پاک می کند و به او می گوید:

__ علی جان! چرا گریه می کنی؟

__ ای رسول خدا! این گریه شوق است، وقتی فهمیدم که تو از من خشنود

ص: 72


1- 96. وخرج البشیر إلی رسول اللّه أنّ علیّاً دخل الحصن، فأقبل رسول اللّه، فخرج علیّ یتلقّاه: قصص الأنبیاء ص 345، أعلام الوری ج 1 ص 208، بحار الأنوار ج 21 ص 22.
2- 97. فنظر النبی صلی الله علیه و آله إلی جبرئیل فضحک، فقال: ما یضحکک؟ فقال: إنّی أُحبّه...: مجمع الزوائد ج 9 ص 126، المعجم الکبیر ج 8 ص 301، أُسد الغابة ج 3 ص 34.

هستی، اشک شادی بر دیدگانم نشست. دست خودم نبود.

__ علی جان! خدا هم امروز از تو خشنود است. تو امروز همه فرشتگان را خوشحال کردی.(1)

در این هنگام یکی از یاران پیامبر جلو می آید و به پیامبر خبر می دهد که علی(علیه السلام) چگونه درب قلعه خیبر را از جا کند و آن را پرتاب کرد.

پیامبر در جواب می گوید: «به خدا قسم امروز چهل فرشته از بهترین فرشتگان خدا، علی(علیه السلام) را یاری کردند».(2)

پیامبر با این سخن خویش از راز موفّقیت علی(علیه السلام) پرده بر می دارد و بر بازوی سردار بزرگ خود بوسه می زند. * * * من تو را خوب می شناسم، تو چون هنرمند متعهدی هستی، می دانی که وظیفه سنگینی به عهده داری. تو باید با زیبایی هنر، حقیقت خیبر را جاودانه کنی.

رو به آسمان می کنی و می گویی: خدایا! مرا یاری کن! من می خواهم شعری در وصف علی(علیه السلام) بگویم.

قدم می زنی و فکر می کنی. کلمه ها در ذهن تو می گذرند. لحظه ای که علی(علیه السلام) درب قلعه را بر سر دست گرفت در ذهن تو مرور می شود. تو می خواهی برای سردار بزرگ امروز شعری بگویی.

تو حَسّان هستی، شاعر بزرگ عرب!

سرانجام آن حسّ زیبا را در وجود خودت احساس می کنی، به یاد بیماری علی(علیه السلام) می افتی.

دوست داری زبان حال او را چنین بگویی:

ص: 73


1- 98. قد رضی اللّه عنک فرضیت أنا عنک، فبکی علیّ علیه السلام فقال: ما یبکیک؟...: قصص الأنبیاء ص 345، أعلام الوری ج 1 ص 208، بحار الأنوار ج 21 ص 22؛ وراجع الاختصاص ص 650، بحار الأنوار ص 150.
2- 99. وخبّر النبی صلی الله علیه و آله رمیه باب خیبر أربعین ذراعاً، فقال صلی الله علیه و آله: والذی نفسی بیده، لقد أعانه علیه أربعون ملکاً: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78، مدینة المعاجز ج 2 ص 307، بحار الأنوار ج 21 ص 18.

«گر طبیبانه بیایی به سر بالینم/به دو عالم ندهم لذّت بیماری را».

به سوی پیامبر می روی. سلام می کنی.

اکنون اجازه می خواهی تا شعرت را بخوانی!

پیامبر خوشحال می شود، همه سکوت کرده اند تا شعر تو را بشنوند: «وَکانَ عَلیٌّ أرمَدَ الْعَینِ یَبْتَغی/ دَوَاءً فَلَمّا لَمْ یُحِسَّ مُداوِیاً...علی(علیه السلام) به درد چشم مبتلا شده بود و به دنبال درمانی برای خود بود ولی کسی نبود او را مداوا کند. پیامبر علی(علیه السلام) را طلبید و چشم او را شفا داد، آری، این بیماری چه خوش بیماری بود و این درمان چه خوب درمانی!! در آن روز پیامبر چنین گفت: «من پرچم را به دست آن مرد شجاعی می دهم که مرا دوست دارد، خدا را دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد و قلعه خیبر را فتح می کند». آن روز پیامبر فقط علی(علیه السلام) را به عنوان وزیر و برادرش انتخاب نمود».(1)

پیامبر به تو آفرین می گوید، شعر تو خیلی زیباست و هیچ گاه فراموش نخواهد شد. همه این مردم که عرب زبان هستند آن را حفظ خواهند کرد و به بچّه های خود خواهند آموخت.

ای حَسّان! تو خودت را با این شعر جاودانه کردی.

کاش من می توانستم اوجِ زیبایی شعر تو را به زبان فارسی بیان کنم؛ امّا هرگز

ص: 74


1- 100. لمّا فتح أمیر المؤنین الحصن وقتل مرحب... استأذن حسّان بن ثابت الأنصاری رسول اللّه أن یقول فیه شعراً: الأمالی للصدوق ص 670، روضة الواعظین ص 130، الإرشاد ج 1 ص 64، بحار الأنوار ج 21 ص 16 و ج 37 ص 112، کشف الغمّة ج 1 ص 149، تقریب المعارف ص 194.

نمی شود همه زیبایی یک شعر را در ترجمه آن بیان کرد.

رسم است که وقتی شاعری برای بزرگی شعر می گوید به او پاداشی می دهند؛ امّا امروز پیامبر به تو پاداش نمی دهد. تو با دست خالی آمدی و با دست خالی هم بر می گردی!

به دنبالت می آیم. می خواهم تو را در آغوش بگیرم و ببوسم. تو یادِ مولای مرا برای همیشه زنده نگه داشتی.

از تو سوال می کنم چرا پیامبر به تو پاداشی نداد؟ و تو به من لبخند می زنی و هیچ نمی گویی.

تو می خواهی خودم به پاسخ این سوال برسم. من فکر می کنم. پیامبر با این کار می خواست پیامی به تاریخ بدهد. من باید آن را کشف کنم.

و باز هم فکر می کنم و سرانجام آن را می یابم: در میان این مردم شاعران دیگری بودند؛ امّا چرا فقط تو برای علی(علیه السلام) شعر گفتی؟ چرا بقیه آنها شعری نسرودند؟

آری، هر کسی توفیق ندارد برای علی(علیه السلام) شعر بگوید. باید برای این کار انتخاب بشوی.

تو قبل از این که شعر خود را برای پیامبر بخوانی پاداش خود را گرفتی. وقتی دیگران در فکر خال و ابرویِ یار خود هستند، تو می آیی و برای علی(علیه السلام) شعر می گویی! این به این معناست که تو را انتخاب کرده اند.

به خدا قسم وقتی کسی برای علی(علیه السلام) قدمی بر می دارد، شعری می گوید، قلمی می زند، اگر همه دنیا را به پایش بریزی کم است. او نباید خودش را ارزان بفروشد که خیلی ضرر می کند!

ص: 75

آیا همه دنیا لیاقت دارد پاداش کسی باشد که برای علی(علیه السلام) قدم برمی دارد؟

هرگز!

پاداش او، فقط خود علی(علیه السلام) است. * * * گویی اسب سواری از آن دوردست ها با سرعت به سوی ما می آید. او پرچمی نیز در دست دارد.

آیا صدایش را می شنوی؟

بشارت! بشارت!

گویا او خبر خوبی را آورده است. او از اسب پیاده می شود و نزد پیامبر آمده و بعد از سلام می گوید: «ای رسول خدا! جعفر به سوی شما می آید».(1)

وقتی پیامبر نام جعفر را می شنود صورتش همچون گل می شکفد و بسیار خوشحال می شود و خدا را شکر می کند.

تو رو به من می کنی و می گویی: این جعفر کیست که پیامبر این قدر از آمدن او خوشحال شد؟

من در جواب می گویم: جعفر فرزند ابوطالب است، او برادر علی(علیه السلام) است. پانزده سال قبل وقتی که مسلمانان در مکه بودند بت پرستان آنها را اذیت می کردند، پیامبر گروهی از مسلمانان را به سرپرستی جعفر به کشور حبشه فرستاد. اکنون بعد از این همه سال، جعفر بازگشته است.(2)

جعفر وقتی به مدینه رسیده است با گروهی از همراهان خود برای یاری پیامبر به خیبر می آید.(3)

بعد از لحظاتی، جعفر از راه می رسد، پیامبر به استقبال او رفته و او را در آغوش

ص: 76


1- 101. لمّا افتتح رسول اللّه خیبر أتاه البشیر بقدوم جعفر بن أبی طالب وأصحابه: أعلام الوری ج 21 ص 23، بحار الأنوار ج 21 ص 23.
2- 102. راجع لشرح حاله إلی: رجال الطوسی ص 31 خلاصة الأقوال ص 87، رجال ابن داود ص 61، نقد الرجال ج 1 ص 337، معجم رجال الحدیث ج 5 ص 15، التاریخ الکبیر ج 2 ص 185، الجرح والتعدیل ج 2 ص 482، سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 206، وراجع: تقریب التهذیب ج 1 ص 162.
3- 103. والذین کانوا مع جعفر بأرض الحبشة أربعون رجلاً: تاریخ المدینة لابن شبّة ج 1 ص 186، عیون الأثر ج 2 ص 145.

می گیرد و پیشانی او را می بوسد.(1)

نگاه کن! اشک شوق در چشمان پیامبر حلقه می زند و رو به جعفر می کند و می گوید: ای جعفر! نمی دانم امروز خدا را به کدامین نعمت شکر کنم؛ به بازگشت تو از حبشه یا به فتح خیبر به دست برادرت علی؟(2)

جعفر لبخندی می زند، اکنون برادرش علی(علیه السلام)، او را در آغوش می گیرد، تمام وجود آنها از عشق به یکدیگر لبریز شده است.

نگاه کن! جعفر به سوی اسب خود می رود، و بعد از لحظه ای برمی گردد. بسته ای روی دست گرفته و به این سو می آید. او چنین می گوید: «ای رسول خدا! وقتی می خواستم از حبشه بیایم، نجاشی، پادشاه حبشه این پارچه زرباف را به من داد تا به شما تقدیم کنم».

پیامبر در حقّ نجاشی دعا می کند. و هدیه او را از جعفر می گیرد.

همه نگاهشان به این پارچه گران قیمت است. در بافتن این پارچه از طلا استفاده شده است.

در این هنگام پیامبر رو به همه می کند و می گوید: «این پارچه قیمتی را به کسی می دهم که خدا و مرا دوست دارد و خدا و من هم او را دوست داریم».

همه نگاه ها به سوی علی(علیه السلام) می رود. مردم دیگر می دانند که منظور پیامبر از این سخن علی(علیه السلام) است.

اکنون علی(علیه السلام) جلو می رود و پیامبر این هدیه ارزشمند را به او می دهد.(3) * * * پیامبر از آمدن جعفر خیلی خوشحال است، برای همین رو به جعفر می کند و می گوید: ای جعفر آیا می خواهی به تو هدیه ارزشمند بدهم؟

ص: 77


1- 104. إنّ رسول اللّه لمّا استقبل جعفراً التزمه ثمّ قبّل بین عینیه: أعلام الوری ج 1 ص 210، بحار الأنوار ج 21 ص 23، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 672.
2- 105. عانقه وقبّل ما بین عینیه، وبکی وقال: لا أدری بأیّهما أنا أشدّ سروراً، بقدومک یا جعفر أم بفتح اللّه علی أخیک خیبر؟: الخصال ص 484، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 231، وراجع: تهذیب الأحکام ج 3 ص 186، وسائل الشیعة ج 8 ص 50، جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 218؛ ما أدری بأیّهما أنا أسرّ، بقدوم جعفر أو بفتح خیبر؟: الخصال ص 77، شرح الأخبار ج 3 ص 204، مکارم الأخلاق ص 262، النوادر للراوندی ص 164، بحار الأنوار ج 21 ص 23، فتح الباری ج 11 ص 44، المعجم الکبیر ج 2 ص 108، کنز العمّال ج 11 ص 665، الطبقات الکبری ج 2 ص 108، البدایة والنهایة ج 3 ص 98، تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 40، بشارة المصطفی ص 163؛ لا أدری بأیّهما أنا أشدّ فرحا، بقدوم جعفر أم بفتح خیبر؟: الهدایة ص 153، مقاتل الطالبیین ص 6، السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 101، الآحاد والمثانی ج 1 ص 277، الاستیعاب ج 1 ص 242، شرح نهج البلاغة ج 15 ص 72، الکامل لابن عبد البرّ ج 5 ص 243، أُسد الغابة ج 1 ص 287، تهذیب الکمال ج 5 ص 53؛ المعارف لابن قتیبة ص 205، کنز العمّال ج 11 ص 666.
3- 106. قدم جعفر والنبی صلی الله علیه و آله بأرض خیبر، فأتاه بالفرع من الغالیة والقطیفة، فقال النبی صلی الله علیه و آله: لأدفعنّ هذه القطیفة إلی رجلٍ یحبّ اللّه ورسوله...: الأمالی للطوسی ص 614، حلیة الأبرار ج 2 ص 267، بحار الأنوار ج 21 ص 19 و ج 37 ص 105.

جعفر در جواب می گوید: آری.

همه کسانی که این سخن را می شنوند خیال می کنند که پیامبر می خواهد هدیه ای مثل طلا به جعفر بدهد. به راستی هدیه مخصوص پیامبر چیست؟

پیامبر می گوید: ای جعفر! من به تو نمازی یاد می دهم تا برای تو از همه دنیا بهتر باشد.

جعفر بسیار خوشحال می شود، او می خواهد هر چه زودتر این هدیه گرانبها را از پیامبر دریافت کند.

پیامبر ادامه می دهد: ای جعفر! این نماز باعث بخشش همه گناهان تو می شود هر چند گناهانت بسیار زیاد باشد.(1)

بعد پیامبر نمازی را به او یاد می دهد که به نام «نماز جعفر طیّار» مشهور می شود و برای روا شدن حاجت های مهمّ سفارش شده است.(2)

همه می خواهند بدانند این نماز چگونه خوانده می شود. پیامبر روش خواندن این نماز را این گونه به جعفر یاد می دهد:

وضو می گیری و رو به قبله می ایستی و «اللّه اکبر» می گویی، بعد از خواندن حمد، سوره «زلزال» می خوانی. سپس 15 بار ذکر «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر» را می گویی.

بعد به رکوع می روی و به جای ذکر رکوع، 10 بار همان ذکر را تکرار می کنی. سر از رکوع بر می داری و در همان حالت که ایستاده ای 10 بار این ذکر را می گویی. آنگاه به سجده می روی. در سجده به جای ذکر سجده، 10 بار آن ذکر را تکرار می کنی. سر از سجده بر می داری و همان طور که نشسته ای 10 بار آن ذکر را می گویی.

ص: 78


1- 107. فوثب رسول اللّه صلی الله علیه و آله فالتزمه وقبّل ما بین عینیه. قال: فقال له الرجل: الأربع رکعات التی بلغنی أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله أمر جعفراً أن یصلّیها؟ فقال: لمّا قدم علیه السلام علیه، قال له: یا جعفر، ألا أعطیک؟ ألا أمنحک؟ ألا أحبوک؟ قال: فتشوّف الناس، ورأو أنّه یعطیه ذهباً أو فضّةً، قال: بلی یا رسول اللّه...: تهذیب الأحکام ج 3 ص 186، وراجع: الکافی ج 3 ص 465، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 552، وسائل الشیعة ج 8 ص 49، مستدرک الوسائل ج 6 ص 223، النوادر للراوندی ص 160، بحار الأنوار ج 18 ص 421، جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 220، منتقی الجمّان ج 2 ص 272، المقنع ص 139، المعتبر ج 2 ص 371، مختلف الشیعة ج 2 ص 349، ذکر الشیعة ج 4 ص 241، مسالک الأفهام ج 1 ص 279، مجمع الفائدة ج 3 ص 28، مدارک الأحکام ج 4 ص 206، ذخیرة المعاد ج 1 ص 349، الحدائق الناضرة ج 10 ص 497، جواهر الکلام ج 12 ص 199.
2- 108. إذا کانت لک حاجة مهمّة فصلِّ هذه الصلاة وادعُ بهذا الدعاء، وسل حوائجک یقضِ اللّه حاجتک: جمال الأُسبوع ص 189، فتح الأبواب ص 277، بحار الأنوار ج 88 ص 200.

سپس به سجده رفته 10 بار آن ذکر را می گویی. بعد از سجده دوّم نیز می نشینی و 10 بار ذکر را تکرار می کنی.

اکنون بلند می شوی و رکعت دوّم را مانند رکعت اوّل می خوانی، فقط یادت باشد بعد از حمد سوره «عادیات» را بخوانی. همچنین قبل از رکوع می توانی قنوت بخوانی. بعد وقتی بعد از سجده دوّم 10 بار این ذکر را گفتی، تشهد و سلام را می گویی.

اکنون باید برخیزی و یک نماز دیگر بخوانی، نماز دوّم را مانند نماز اوّل می خوانی با این تفاوت که بعد از حمد، در رکعت اوّل سوره «نصر» و در رکعت دوّم سوره ( قل هو اللّه احد ) را می خوانی. البته می توانی به جای سوره های «زلزال»، «عادیات» و «نصر»، در همه رکعت ها همان سوره ( قل هو اللّه احد ) را بخوانی.(1)

ص: 79


1- 109. راجع: إقبال الأعمال ج 1 ص 52، جمال الأُسبوع ص 183، فتح الأبواب ص 275، مصباح المتهجّد ص 311، المصباح ص 408، بحار الأنوارج 49 ص 93 و ج 88 ص 200.

چشم ها را باید شست !

اکنون که قلعه قَموص فتح شده است پیامبر فعلاً تصمیم حمله به قلعه های دیگر را ندارد. در واقع پیامبر می خواهد به آنها فرصت بدهد تا آنها خودشان تسلیم شوند.

آری، خبر شکست مهمّ ترین قلعه یهود به همه سرزمین حجاز خواهد رفت و به زودی همه کسانی که به فکر دشمنی با اسلام بودند تغییر موضع خواهند داد.

اکنون پیامبر یکی از یاران خود را که «مَحیصه» نام دارد، می طلبد و از او می خواهد تا به سوی سرزمین فَدَک حرکت کند و با آنها گفتگو کند. اگر آنها حاضر بشوند تسلیم بشوند چه بهتر وگرنه لشکر اسلام بعد از فتح همه قلعه ها به آنجا خواهد رفت.

مردم فدک همه یهودی هستند و قبل از این با یهودیان خیبر هم پیمان شده بودند. آنها وقتی بفهمند قلعه قَموص سقوط کرده است، خواستار صلح خواهند شد.

مَحیصه سوار بر اسب می شود و به سوی فدک به پیش می تازد.(1)

لشکر اسلام در اردوگاه است. همه از پیروزی امروز خوشحال هستند.

شب فرا می رسد و تو به خیمه خود می روی تا استراحت کنی. من هم مشغول

ص: 80


1- 110. وکان ممّن مشی بین رسول اللّه وبینهم فی ذلک محیصة بن مسعود: تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 203، الدرر لابن عبد البرّ ص 201، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 800، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 375، البدایة والنهایة ج 4 ص 225، بحار الأنوار ج 21 ص 6، وراجع: الجرح والتعدیل ج 8 ص 426، الثقات د 2 ص 14 و ج 3 ص 404، الإصابة ج 6 ص 37.

نوشتن خاطرات امروز می شوم.

ساعتی می گذرد. دوباره بی خوابی به سراغم می آید. نمی دانم چه کنم؟

خوب است برخیزم و در بیرون خیمه قدری قدم بزنم.

از آن طرف صدایی به گوشم می خورد. گویا دو نفر با هم سخن می گویند:

__ دیدی علی امروز چه کرد؟ همه با چشم خود دیدند که چگونه درب قلعه را از جا کند. اکنون هیچ آبرویی برای ما نمانده است. ما فرمانده شکست خورده هستیم و علی سردار فاتح خیبر!

__ چرا این موضوع برای شما این قدر بزرگ شده؟ من نقشه ای دارم. ما می توانیم این کار علی را کوچک جلوه بدهیم. باید تلاش کنیم تا تاریخ طوری نوشته شود که ما می خواهیم!

__ یعنی چه؟ مگر می شود حقیقت را مخفی کرد؟

__ ما باید به فکر آینده باشیم. ما باید تلاش کنیم تا آیندگان از حقیقت ماجرای امروز با خبر نشوند.

__ آخر چگونه می شود این کار را کرد؟

__ برای هر کاری راهی وجود دارد. ما باید به یک نفر پول بدهیم و از او بخواهیم تا همیشه از فتح خیبر سخن بگوید. او باید هر جا می نشیند بگوید: مردم! کاش شما می بودید در روز خیبر می دیدید که علی چگونه در خیبر را از جا کند. او باید به عنوان راویِ خیبر شناخته شود.

__ فایده این کار چیست؟

__ به زودی عدّه ای نویسنده پیدا می شوند که می خواهند در مورد خیبر کتاب بنویسند. آن وقت آنها سراغ همین راویِ خیبر می آیند که ما او را درست کردیم. او

ص: 81

فتح خیبر را آن طوری می گوید که من می گویم.

__ مگر تو فتح خیبر را چگونه می گویی؟

__ همه عظمت امروز در این بود که علی درب قلعه خیبر را از جا کند. ما باید این کار را کوچک جلوه بدهیم. من دوست دارم که آیندگان باور کنند که اندازه درب قلعه خیبر، 2 متر طول و 1 متر عرض داشته و پهنای آن هم فقط 10 سانتیمتر بوده است!

__ این ممکن نیست! این اندازه ای که تو می گویی اندازه درِ یک اتاق است، نه در بزرگ ترین قلعه خیبر!

__ ما باید قصّه خیبر را طوری بگوییم که همه باور کنند! مثلاً می گوییم که در هنگام جنگ، سپرِ علی از دستش افتاد، علی با کمال شجاعت به طرف درب قلعه رفت و آن را از جا کند و به جای سپر استفاده کرد.(1)

__ آن وقت به طور ناخودآگاه همه باور می کنند که درب خیبر به اندازه یک سپر بوده است!

__ حالا یک کم از سپر بزرگ تر باشد اشکال ندارد.

__ واقعاً که تو هوش زیادی داری. یادم باشد حتماً برایت اسپند دود کنم!!

__ البته این کارها خرج دارد. آیا حاضر هستی پول خرج کنی؟ باید از جیب خودت مایه بگذاری.

__ این را از من به یادگار داشته باش! بهترین راه برای تحریف حقیقت این است که به گفتن قسمتی از آن اکتفا کنی. هرگز با حقیقت مخالفت نکن، بلکه قسمتی از آن را بگو! باور کن به هدف خودت می رسی.

من از شنیدن این سخنان بسیار تعجّب می کنم، آخر چرا این ها می خواهند حقیقت را مخفی کنند؟ آیا آنها در نقشه خود موفّق خواهند شد؟

ص: 82


1- 111. الذی حمل باب خیبر وهو أربعة أذرع فی خمسة أشبار فی أربع أصابع عمقاً: المسترشد للطبری ص 327؛ خرجنا مع علیّ حین بعثه رسول اللّه صلی الله علیه و آله برایته إلی حصنٍ من حصون خیبر...: الدرر لابن عبد البرّ ص 198 وراجع مسند أحمد ج 6 ص 8، مجمع الزوائد ج 6 ص 152، فتح الباری ج 7 ص 367، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 110، تاریخ الطبری ج 2 ص 301، 320، تاریخ الإسلام ج 2 ص 411.

* * * __ چقدر می خوابی! ساعت هشت صبح است و تو هنوز خواب هستی!

__ راست می گویی، همسفر!

با شنیدن صدای تو از جا بلند می شوم. به بیرون خیمه می آیم. نگاهی می کنی و می فهمی که من حالم گرفته است. غمی پنهان را در وجودم می خوانی.

با هم قدم می زنیم. ناگهان نگاهم به «ابو رافع» می خورد. او یکی از علاقمندان علی(علیه السلام) است. با خود می گویم خوب است پیش او بروم و ماجرای دیشب را به او بگویم.

نزد او می روم و با او سخن می گویم. او به فکر فرو می رود. بعد از لحظاتی خنده ای می کند و می گوید: من فکر خوبی دارم. باید چند نفر از مسلمانان را جمع می کنیم و برویم درب قلعه خیبر را از زمین بلند کنیم».

ابورافع با شش نفر از دوستان خود به سوی قلعه خیبر می روند. او به من می گوید:

__ تو قلم و کاغذ خود را بردار و همراه ما بیا. باید حواست باشد که اندازه درب قلعه را ننویسی.

__ چرا؟

__ زیرا اگر این کار را بکنی نوشته تو را از بین خواهند برد!

__ چه کسی این کار را خواهد کرد؟

__ کسانی که دیشب آنها را دیده ای. وقتی بفهمند تو می خواهی دروغ آنها را آشکار کنی برایت درد سر درست خواهند کرد.

__ پس من چه بنویسم؟

ص: 83

__ تو اصلاً کاری به متر و اندازه درب قلعه نداشته باش. تو بی خیال یک گوشه ای بنشین و ماجرای بلند کردن درب را بنویس.

من قبول می کنم و همراه آنها می روم. و چنین می نویسم: «اینجا سرزمین خیبر است. ما کنار درب قلعه خیبر هستیم که دیروز علی(علیه السلام) آن را از جا کند. یک گروه هفت نفره می خواهند این درب را از زمین بلند کنند؛ امّا هر چه تلاش می کنند موفّق نمی شوند».(1)

اکنون ما به سوی اردوگاه باز می گردیم. در میان راه به یکی از یاران پیامبر به نام جابر بن عبد اللّه انصاری برخورد می کنیم، او رو به ما می کند و می پرسد:

__ از دور دیدم که با رفقا کنار درب قلعه بودید؟

__ آری، می خواستیم آن را بلند کنیم؛ امّا نتوانستیم.

__ شما با این هفت نفر می خواستید این کار را بکنید؟

__ آری.

__ شما خیلی خوش خیال هستید. ما با چهل نفر رفتیم تا آن درب را بلند کنیم نتوانستیم، آن وقت شما با هفت نفر می خواستید این کار را بکنید.

__ راست می گویی؟!

__ اگر باور نمی کنی چهل نفر را جمع کنید و بروید ببینید می توانید کاری از پیش ببرید.(2)

اینجاست که عظمت کاری که علی(علیه السلام) کرد برایم بیشتر معنا پیدا می کند و به یاد سخن پیامبر می افتم. وقتی او شنید علی(علیه السلام) درب قلعه را از جا کنده است فرمود: «به خدا قسم! چهل فرشته علی(علیه السلام) را یاری کردند».(3)

حالا می فهمم چرا پیامبر در این سخن خود سوگند به نام خدا خورد. او

ص: 84


1- 112. قال أبورافع مولی رسول اللّه:... فلقد رأتنی فی سبعة أنا ثامنهم نجهد علی أن نقلب ذلک الباب فما نقلبه: مجمع الزوائد ج 6 ص 152، عن أبی رافع: وإنّ سبعة هو ثامنهم اجتهدوا أن یقلبوه فلم یستطیعوا: کشف الخفاء ج 1 ص 366، وراجع: تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 202، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 51، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 110، تاریخ الطبری ج 2 ص 301، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 220، تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 411، البدایة والنهایة ج 4 ص 216، إمتاع الأسماع ج 1 ص 310، أعیان الشیعة ج 1 ص 271، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 798، المناقب للخورازمی ص 172، مطالب السوال ص 210، الدر النظیم ص 175، عیون الأثر ج 2 ص 139، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 359، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 128، ینابیع المودّة ج 2 ص 164.
2- 113. عن جابر: إنّ علیّاً حمل الباب یوم خیبر، وإنّه جُرّب بعد ذلک فلم یحمله أربعون رجلاً: مناقب الإمام أمیر المؤمنین لابن سلیمان الکوفی ج 2 ص 562، فتح الباری ج 7 ص 367، المصنّف لابن أبی شیبة ج 7 ص 506، کنز العمّال ج 13 ص 136، کشف الخفاء ج 1 ص 365، البدایة والنهایة ج 4 ص 216، إمتاع الأسماع ج 1 ص 310، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 359، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 128؛ فاجتمع علیه بعده سبعون رجلاً، فکان جهداً أن أعادوه مکانه: السیرة الحلبیة ج 2 ص 737؛ ولقد تکلّف حمله أربعون رجلاً فما أطاقوه: الدعوات للراوندی ص 64، الأمالی للصدوق ص 604، روضة الواعظین ص 127، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 125، بحار الأنوار ج 21 ص 26 و ج 41 ص 280.
3- 114. والذی نفسی بیده، لقد أعانه علیه أربعون ملکاً: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78، مدینة المعاجز ج 2 ص 307، بحار الأنوار ج 21 ص 18.

می خواست برای همه تاریخ پیامی را بفرستد. اگر درب قلعه خیبر، درِ کوچکی بود، دیگر چه نیازی بوده که خدا چهل فرشته را از آسمان بفرستد تا علی(علیه السلام) را یاری کنند!!

یک پهلوان می تواند دری را که اندازاش دو متر در یک متر است جابجا کند؛ امّا درب قلعه خیبر آن قدر سنگین و بزرگ بوده است که باید چهل فرشته برای یاری علی(علیه السلام) بیایند!

امّا یک سوال: چرا چهل فرشته به یاری علی(علیه السلام) آمدند؟ مگر علی(علیه السلام) جلوه ای از قدرت خدا نیست؟

مگر او نمی توانست این درب را به تنهایی بلند کند؟

من فکر می کنم که پیامبر می دانست عدّه ای تلاش می کنند تا حقیقت را مخفی کنند. پیامبر این گونه با آن ها مقابله کرد. هر کسی که این سخن پیامبر را بشنود می فهمد که کار علی(علیه السلام)، شبیه به معجزه بوده است.

قَموص، بزرگ ترین قلعه سرزمین خیبر است و درب آن، به اندازه ای بزرگ است که یک لشکر با همه تشکیلاتش، به راحتی از درگاه آن عبور می کند.

این درب را از صخره ای محکم تراشیده بودند تا مقاوم و محکم باشد و من فکر می کنم که وزنِ این درب، چند هزار کیلو باشد!

آری، علی(علیه السلام) این درب را با دست خدایی خود از جا کند.(1)

امّا سوال آخر: اگر چهل نفر نتوانستند آن درب را بلند کنند پس چگونه یهودیان آن درب را باز و بسته می کردند؟

یهودیان این درب را با چند لولای بزرگ بر دیوارهای بلند قلعه نصب کرده بودند. در واقع سنگینیِ آن، رویِ لولاهای بزرگ بود.

ص: 85


1- 115. والباب من الحجر فی ذلک الصخر المنقور کأنّه حجر رحی: الخرائج والجرائح ج 1 ص 160، بحار الأنوار ج 21 ص 29، أعیان الشیعة ج 1 ص 405.

آری، وقتی درب به دیوار قلعه متصل بود با کمک چند نفر باز و بسته می شد؛ من می گویم وقتی آن درب از جا کنده شد و بر روی زمین افتاد چهل نفر نتوانست آن را از جا بلند کند.

بنازم دست خیبر گشای مولایم علی(علیه السلام) را که با یک دست این درب را از جا کند. آری دست او دست خداست!(1) * * * اکنون از هفت قلعه خیبر، چهار قلعه در تصرّف یهودیان است، پیامبر نمی خواهد با آنها وارد جنگ شود، آنها سرانجام چاره ای جز تسلیم شدن ندارند.

چند روز می گذرد، سه قلعه دیگر هم تسلیم می شوند. در واقع از هفت قلعه خیبر، فقط یک قلعه باقی مانده است. آیا می دانی نام آخرین قلعه چیست؟

آن قلعه را «سلالِم» می خوانند؛ گویا همه رهبران و بزرگان یهود در همان قلعه هستند.(2)

می بینم که تو نگاهی به من می کنی و می گویی:

__ چرا همه رهبران در آخرین قلعه جمع شده اند؟ چرا وقتی قلعه های قبلی فتح شد، هیچ کدام از رهبران یهود در آن نبودند؟

__ راست می گویی! یادت هست وقتی علی(علیه السلام) قلعه خیبر فتح کرد ما هیچ کدام از سران یهود را آنجا پیدا نکردیم. به راستی چرا؟

اکنون باید برویم و به دنبال جواب بگردیم. بعد از سوال کردن از چند نفر به این جواب می رسیم: قلعه هفت گانه خیبر سال ها پیش ساخته شده اند و همه آن ها با

ص: 86


1- 116. سمعت أمیر المؤنین علیه السلام یقول: أنا عین اللّه، وأنا ید اللّه، وأنا جنب اللّه، وأنا باب اللّه: بصائر الدرجات ص 81، الکافی ج 1 ص 145، التوحید ص 164، 165، معانی الأخبار ص 17، الاختصاص ص 248، بحار الأنوار ج 3 ص 9 و ج 24، ص 194 و ج 26 ص 258 و ج 39 ص 339، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 494.
2- 117. حصن سلالم، ویقال له: سلالیم، وهو حصن بنی الحقیق آخر حصون خیبر: عون المعبود ج 8 ص 172، السیرة الحلبیة ج 2 ص 744.

تونل های مخفی زیر زمینی با یکدیگر ارتباط دارند. این تونل ها برای روز مبادا ساخته شده اند و فقط رهبران یهود از آن اطّلاع دارند. هر قلعه ای که در آستانه فتح قرار می گرفت سران یهود از آن تونل های مخفی به قلعه دیگر می رفتند.(1)

اکنون همه آنها در آخرین قلعه جمع شده اند؛ ولی آنها به زودی می فهمند که پناه گرفتن در آن قلعه نیز هیچ فایده ندارد. به زودی دست خیبرگشایِ علی(علیه السلام)، آنجا را هم فتح خواهد کرد. * * * آن مرد کیست که به این سو می آید؟ یکی از یهودیانی است که از قلعه سلالم بیرون آمده است. او می خواهد پیامبر را ببیند.

__ ای محمّد! اگر راه فتح قلعه را به تو بگویم به من امان می دهی؟

__ آری، تو در امان هستی.

__ همراه من بیایید تا به شما بگوییم چه باید بکنید.

__ پیشنهاد تو چیست؟

__ تنها چشمه آب این قلعه از پای آن کوه به قلعه می رود. از چشمه تا داخل قلعه کانالی زیر زمینی وجود دارد که من از آن آگاه هستم. من می خواهم شما را نزدیک آن کانال ببرم تا آن را خراب کنید. وقتی آب قلعه قطع بشود آنها تسلیم خواهند شد.

__ ای مرد یهودی! ما منتظر می مانیم تا خداوند ما را یاری نماید و هرگز آب قلعه را قطع نمی کنیم.

مرد یهودی به فکر فرو می رود، پیامبر حاضر نیست آب بر روی دشمن یهودی خود ببندد.(2)

ص: 87


1- 118. ولمّا فتح علیّ علیه السلام حصن خیبر الأعلی، بقیت لهم قلعة فیها جمیع أموالهم ومأکولهم، ولم یکن علیها حرب من وجهٍ من الوجوه، نزل رسول اللّه صلی الله علیه و آله علیها محاصراً لمن فیها: الخرائج والجرائح ج 1 ص 164، بحار الأنوار ج 21 ص 30.
2- 119. فصار إلیه یهودی منهم فقال: یا محمّد، تؤننی علی نفسی وأهلی ومالی وولدی حتّی أدلّک علی فتح القلعة؟ فقال له النبی صلی الله علیه و آله: أنت آمن، فما دلالتک...: الخرائج والجرائح ج 1 ص 164، بحار الأنوار ج 21 ص 30.

این درسی است که پیامبر به همه مسلمانان تاریخ می دهد که هرگز آب بر روی دشمنِ کافر خود هم نبندند.

به نظر شما آیا مسلمانان بعد از پیامبر به این نکته توجّه خواهند داشت؟

هیچ گاه نباید آب را بر روی دشمن بست!! * * * خبر به من می رسد که لشکر اسلام آماده حمله به قلعه سلالِم است. قلعه ای که پناهگاه سران یهود شده است.(1)

لشکر اسلام خود را به قلعه سلالِم نزدیک می کند، همه آماده هستند تا به دستور پیامبر حمله را آغاز کنند.

در این میان یکی از بالای قلعه فریاد بر می آورد: «ای محمّد! اجازه بده یک نماینده بفرستیم تا با تو سخن بگوید».

پیامبر قبول می کند. درب قلعه باز می شود، سواری از قلعه بیرون می زند و نزد پیامبر می آید و چنین می گوید: «اگر به کِنْدَه امان بدهی، او تسلیم می شود».

حتماً می پرسی «کِنْدَه» کیست؟ او همان کسی که برای مبارزه با اسلام اقدامات زیادی انجام داد. همان کسی که در جنگ خندق، بت پرستان مکه را به جنگ با پیامبر تشویق کرد.

عدّه ای می گویند ما به سادگی می توانیم این قلعه را فتح کنیم و سران یهود را به مجازات برسانیم، پس نباید به سران فتنه امان داده شود؛ امّا پیامبر رو به فرستاده یهود می کند و می گوید: «او در امان است».

مرد با خوشحالی به سوی قلعه باز می گردد. لحظاتی می گذرد، «کِنْدَه» از قلعه خارج می شود و به این سو می آید.

ص: 88


1- 120. سلالم، وهو حصن أبی الحقیق: الطبقات الکبری ج 2 ص 106.

کِنْدَه می داند که پیامبر به او امان داده است، او اکنون به فکر این است که جان رفقای خود را نجات دهد. او نزد پیامبر می آید و می گوید: «ما را ببخش و ما را امان بده. همه ما تسلیم می شویم و از این سرزمین می رویم. همه اموال و نخلستان های ما از آنِ شما باشد، فقط اجازه بده که هر کدام از ما یک لباس همراه خود برداریم و برویم، آیا بر ما ترحّم می کنی و ما را امان می دهی؟».(1)

پیامبر نگاهی به او می کند و در جواب به او می گوید: «آری، همه شما در امان هستید».

چهره کِنْدَه از شادی می شکفد، او می داند وقتی محمّد سخنی بگوید هرگز از سخن خود بر نمی گردد، اگر آسمان ها هم فرو ریزند او سخنش را پس نمی گیرد.

کِنْدَه ادامه می دهد: «ای محمّد! اجازه بده تا سران یهود را بیاورم تا همگی با تو سخن بگویند و پیمان نامه صلح بنویسیم».

پیامبر قبول می کند. کِنْدَه به قلعه باز می گردد و بعد از مدّتی با تعدادی از سران یهود باز می گردد.

آنها به پیامبر پیشنهاد می دهند که نیمی از سرزمین خیبر مال یهودیان باشد و آنها در این سرزمین بمانند.(2)

من خیلی تعجّب می کنم. تا قبل از این کِنْدَه می گفت که ما از این سرزمین می رویم و از همه اموال خود فقط یک لباس همراه خود برمی داریم؛ امّا چه شد که اکنون می خواهند در خانه و کاشانه خود بمانند و حتّی نیمی از نخلستان های خیبر مال خود آنها باشد!

آنها می دانند که با کریمان کار دشوار نیست. آنها محمّد را به خوبی می شناسند. وصف او را در تورات خوانده اند. او مظهر مهربانی خداوند است.

ص: 89


1- 121. لمّا أیقنوا بالهلکة سألوا رسول اللّه صلی الله علیه و آله الصلح علی حقن دماء المقاتلة... وأن لا یصحب واحداً منهم إلاّ ثوب واحد علی ظهره: السیرة الحلبیة ج 2 ص 744.
2- 122. سألوا رسول اللّه أن یعاملهم الأموال علی النصف... وصالحه أهل فدک علی مثل ذلک: الدرر لابن عبد البرّ ص 201، نصب الرایة ج 4 ص 252، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 221، تاریخ الإسلام ج 2 ص 422، البدایة والنهایة ج 4 ص 225، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 800، عیون الأثر ج 2 ص 139، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 375، بحار الأنوار ج 21 ص 6.

پیامبر پیشنهاد آنان را قبول می کند. اکنون خواسته دیگری دارند: «ای محمّد! نصف نخلستان ها مال شماست؛ اجازه بده آنها هم در دست ما باشد. ما آخر هر سال، سهم شما را می دهیم». پیامبر قبول می کند.

بعد می گویند: «ای محمّد! وقتی قلعه قَموص فتح شد کتاب آسمانی ما، تورات به دست یاران تو افتاد، از تو می خواهیم تا آن را به ما باز گردانی».

پیامبر به یارانش دستور می دهد تا آن تورات را بیاورند و به آنها تحویل بدهند.(1)

اینجاست که من به فکر فرو می روم. در جنگ خندق این یهودیان همراه با مشرکان به مدینه حمله کردند. به راستی اگر آنها در آن جنگ پیروز می شدند آیا صفحه ای از قرآن را باقی می گذاشتند؟ آیا بر ما رحم می کردند؟

یهودیان خیبر یک خواسته دیگر هم دارند: «ای محمّد! اجازه بده بر دین و آیین خود باشیم». پیامبر این سخن آنها را هم قبول می کند.

آری، پیامبر می خواهد تاریخ شهادت بدهد او هیچ کس را مجبور به پذیرفتن اسلام نمی کند!

اگر او به این سرزمین آمده است برای این است که یهودیان هر روز او را آزار می دادند و دشمنانش را تقویت می کردند و از هر گوشه و کنار به او و پیروانش حمله می بردند.

پیامبر با لشکر خود به اینجا آمد تا یهودیان از فتنه ها و دشمنی ها دست بردارند. اکنون که یهودیان شکست خورده اند باید در حقّشان بزرگواری کرد، این مرام پیامبر است. به خدا قسم باید پیامبر خود را دوباره بشناسیم. چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید!

ص: 90


1- 123. ووجدوا فی أثناء الغنیمة صحائف متعدّدة من التوراة، فجاءت الیهود تطلبها، فأمر صلی الله علیه و آله بدفعها إلیهم: السیرة الحلبیة ج 2 ص 745.

افسوس و صد افسوس که پیامبرمان را جوری شناختیم که دیگران برایمان به تصویر کشیدند! افسوس که... * * * پیمان نامه صلح نوشته می شود. پیامبر در این پیمان نامه تأکید می کند که هر وقت مسلمانان بخواهند می توانند یهودیان را از خیبر بیرون کنند. این به این جهت است که هرگز یهودیان به فکر جنگ با مسلمانان نیفتند.

اکنون نیمی از سرزمین خیبر مالِ مسلمانان است. پیامبر می خواهد آن را بین یاران خود تقسیم کند. همه می دانند که پیامبر عدالت را مراعات می کند.(1)

پیامبر از لشکریان اسلام می خواهد تا هر کس غنیمتی در میدان جنگ به دست آورده است، بیاورد تا به طور مساوی بین همه تقسیم شود.

گویا بعضی ها غنیمت هایی را برای خود برداشته اند. یکی از یاران پیامبر رو به همه می کند و می گوید: «عبا دزد را فراموش نکنید».

وقتی مردم این سخن را می شنوند سریع هر چه غنیمت برای خود جمع کرده بودند می آوردند و تحویل می دهند.

من خیلی تعجّب می کنم. با خود می گویم این ماجرای عبا دزد چیست که این چنین مردم را تحت تأثیر قرار داده است.

از چند نفر سوال می کنم. جواب می شنوم: یکی از یاران پیامبر چند روز قبل در میدان جنگ کشته شد.

لشکر اسلام پیکر او را به اردوگاه آورد. همه به حال این شهید غبطه می خوردند و به او می گفتند روز قیامت ما را شفاعت کن!

پیامبر از ماجرا با خبر شد و رو به یارانش کرد و گفت: «او هرگز شهید نیست! او

ص: 91


1- 124. إنّ النبی صلی الله علیه و آله أسهم یوم خیبر للفارس ثلاثة أسهم، وللفرس سهمان، وللراجل سهم: سنن ابن ماجة ج 2 ص 952 ، وراجع: تاریخ الطبری ج 2 ص 306 ، البدایة والنهایة ج 4 ص 230 ، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 810 ، عیون الأثر ج 2 ص 144.

اکنون در آتش جهنّم است».

همه تعجّب کردند، چگونه می شود کسی که جانش را در راه اسلام داده است به جهنّم برود؟

اما سخن پیامبر حق بود. پیامبر می خواست به یارانش درس مهمّی بدهد: هر کس که در میدان جنگ کشته شد شهید نیست!

وقتی پیامبر تعجّب یارانش را دید به آنها رو کرد و گفت: «او به خاطر یک عبا که از غنائم برداشته بود به جهنّم رفت»!(1)

وقتی من این ماجرا را می شنوم می فهمم که چقدر باید در حفظ اموال بیت المال دقّت کنم. آری، همه غنائم از بیت المال است و قبل از این که تقسیم بشود نباید کسی از آن چیزی برای خود بردارد.

اکنون پیامبر با دقّت همه غنائم را تقسیم می کند. نصف سرزمین خیبر هم که از آنِ مسلمانان است تقسیم می شود تا موقعی که خرماهای خیبر برداشت شد سهم هر کس مشخص باشد.

همه از تقسیم غنائم خوشحال هستند زیرا پیامبر عدالت را به صورت کامل مراعات کرده است.

آیا موافقی نکته جالبی را برایت بگویم؟ پیامبر به عُمَر بن خطّاب همان اندازه سهم می دهد که به علی(علیه السلام) داده است. پیامبر هیچ فرقی بین سردارِ فراری و سردارِ فاتح خیبر نمی گذارد.(2)

اکنون ماجرای سرزمین خیبر تمام شده است. نمی دانم آیا به مدینه باز می گردیم یا این که باید به سوی فَدَک برویم؟

فدک آخرین سنگر یهود است و وقتی آنها هم تسلیم شوند دیگر سرزمین حجاز

ص: 92


1- 125. قُتل نفر یوم خیبر، فقالوا: فلان شهید، حتّی ذکروا رجلاً، فقالوا: فلان شهید، فقال رسول اللّه: کلاّ إنّی رأیته فی النار فی عباءةٍ أو فی بردةٍ غلّها: سنن الدارمی ج 2 ص 230، صحیح ابن حبّان ج 11 ص 185.
2- 126. إنّ نبی اللّه صلی الله علیه و آله لمّا افتتح خیبر وقسّمها علی ثمانیة عشر سهماً، کانت الرجال ألفاً وأربعمئة رجل...: الأمالی للطوسی ص 262، بحار الأنوار ج 21 ص 10، المعجم الکبیر ج 20 ص 18.

از فتنه یهود آسوده خواهد شد. * * * چند اسب سوار به سوی ما می آیند. آنها کیستند و در اینجا چه می خواهند؟

نزدیک تر می شوند، الآن می توانم به راحتی آنها را ببینم. این که همان آقای «مَحیصه» است که پیامبر او را به فَدَک فرستاده بود. فکر می کنم کسانی که همراه او هستند بزرگان فدک باشند.(1)

من جلو می روم، سلام می کنم و از مَحیصه می خواهم تا برایم توضیحاتی بدهد.

او در جواب من می گوید: «وقتی من به فدک رفتم به آنها خبر دادم که مهمّ ترین قلعه خیبر فتح شده است. آنها حرف مرا باور نکردند؛ امّا بعد از چند روز خبر سقوط خیبر به آنها رسید و آنها خیلی ترسیدند و فهمیدند که دیگر مقاومت فایده ای ندارد. آنها می دانستند که اگر نخواهند تسلیم شوند لشکر اسلام به سرزمین آنها خواهد آمد اکنون آنها همراه من برای صلح با پیامبر به اینجا آمده اند».(2)

همسفرم! آن پیرمرد را می بینی که همراه مَحیصه می آید، آیا او را می شناسی؟ او رهبر مردم فدک است. اسمش «یوشع» است.(3)

مَحیصه با همراهانش وارد خیمه پیامبر می شوند. سلام کرده و می نشینند. مَحیصه به پیامبر می گوید که آنها حاضر هستند نیمی از سرزمین فدک را واگذار کنند. آنها می خواهند پیامبر همانگونه که با مردم خیبر برخورد کرد با آنها برخورد کند و اجازه بدهد بر دین و آیین خود باقی بمانند.(4)

پیامبر پیشنهاد آنها را قبول می کند و پیمان نامه صلح میان پیامبر و سران فدک نوشته می شود.

اکنون سران فدک خیلی خوشحال هستند زیرا آنها همان امتیازاتی را دارند که

ص: 93


1- 127. بعث محیصة بن مسعود إلی فدک... فبعثوا معه بنفرٍ منهم حتّی صالحهم رسول اللّه...: إمتاع الأسماع ج 1 ص 325.
2- 128. فجعلوا یتربّصون ویقولون: بالنطاة عامر ویاسر والحارث وسیّد الیهود ومرحب، ما نری محمّداً بقرب حراهم... حتّی جاءهم قتل أهل حصن ناعم: سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 138، السیرة الحلبیة ج 2 ص 760.
3- 129. بعث رسول اللّه صلی الله علیه و آله إلی أهل فدک _ منصرفه من خیبر _ محیصة بن مسعود الأنصاری... ورئیسهم رجل منهم یقال له یوشع بن نون الیهودی: فتوح البلدان ج 1 ص 33، وراجع: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 224، معجم البلدان ج 4 ص 239.
4- 130. فلمّا سمع أهل فدک قصّتهم بعثوا محیصة بن مسعود إلی النبیّ یسألونه أن یسترهم بأثواب، فلمّا نزلوا سألوا النبیّ أن یعاملهم الأموال علی النصف، فصالحههم: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 167 ، بحار الأنوار ج 21 ص 25 ؛ وکان رسول اللّه لمّا أقبل إلی خیبر... صالحهم رسول اللّه أن یخلّوا بینه وبین الأموال...: إمتاع الأسماع ج 1 ص 325 ؛ وراجع: عون المعبود ج 8 ص 175 ، الاستذکار لابن عبد البرّ ج 8 ص 246 ، فتوح البلدان ج 1 ص 36 ، کتاب الموطّأ ج 2 ص 893 ؛تاریخ خلیفة بن خیّاط ص 51، السقیفة وفدک ص 99، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 210، بحار الأنوار ج 21 ص 6؛ الدرر لابن عبد البرّ ص 201، تاریخ الطبری ج 2 ص 301، تاریخ الإسلام ج 2 ص 422، البدایة والنهایة ج 4 ص 225، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 800، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 375، معجم ما استعجم ج 2 ص 524.

مردم خیبر دارند. یعنی محتوای پیمان نامه آنها مثل پیمان نامه مردم خیبر است.

البته یک تفاوتی در اینجا هست که مردم خیبر، بهترین سرداران خود را از دست دادند، ولی مردم فدک، هیچ هزینه ای نکرده اند!

به هر حال، مردم خیبر و فدک می توانند آزادانه بر دین یهود باقی بمانند.(1) * * * من فکر می کردم که پیامبر به سرزمین فدک خواهند رفت تا غنائم آنجا را بین مسلمانان تقسیم کند؛ امّا خبر به من می رسد که پیامبر همراه با مسلمانان قصد دارند به سوی مدینه حرکت کنند.

مگر نیمی از نخلستان های آباد فدک برای مسلمانان نیست؟ چرا به آنجا نمی رود تا این غنیمت را بین مسلمانان تقسیم کند؟ این کار باید توسط خود پیامبر انجام شود تا هیچ اختلافی پیش نیاید.

لشکر اسلام قصد مدینه را دارد. چرا هیچ کس در مورد فدک حرفی نمی زند؟ گویا اصلاً قرار نیست سرزمین فدک تقسیم شود.

خوب است از آن پیرمردی که آنجا ایستاده است سوال بکنم. نزد او می روم، سلام کرده و می گویم:

__ چرا پیامبر به فدک نمی رود تا آنجا را بین مسلمانان تقسیم کند؟

__ چطور شده این سوال را می کنی؟ نکند بوی پول به مشامت رسیده است و می خواهی سهم بیشتری از غنیمت ها ببری؟

__ نه، من دارم کتابی می نویسم. می خواهم برای دوستانم بنویسم که غنیمت فدک چه خواهد شد؟

__ گفتی که داری کتاب می نویسی! ببینم، تو چه جور نویسنده ای هستی که قرآن

ص: 94


1- 131. سألوا رسول اللّه أن یعاملهم الأموال علی النصف... وصالحه أهل فدک علی مثل ذلک: الدرر لابن عبد البرّ ص 201، نصب الرایة ج 4 ص 252، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 221، تاریخ الإسلام ج 2 ص 422، البدایة والنهایة ج 4 ص 225، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 800، عیون الأثر ج 2 ص 139، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 375، بحار الأنوار ج 21 ص 6.

نمی خوانی؟

__ بابا! بگو نمی خواهم جواب تو را بدهم. چرا این طوری حرف می زنی!

__ پسر جان! چرا ناراحت می شوی! منظور من این است که اگر قرآن بخوانی در آن جواب سوال خودت را می یابی.

__ یعنی قرآن سرنوشت سرزمین فدک را بیان کرده است.

__ آری.

__ می شود بگویی کدام سوره و کدام آیه؟

__ پسر جان! کاش یک بار قرآن را مطالعه کرده بودی!! کاش یکبار به فهم قرآن توجّه می کردی. آخر من از دست شما نویسندگان چه کنم؟ مسلمان هستید و این قدر بیگانه با قرآن شده اید؟ قرآن می خوانید و آن را نمی فهمید!

من سرم را پایین می اندازم. راستش را بخواهید از او خجالت می کشم. کاش به جای خواندن قرآن به فهم آن توجّه می داشتم؛ مگر علی(علیه السلام) نفرمود: «قرائت قرآن که با تدبّر و تفکّر همراه نباشد هیچ خیری در آن نیست».(1)

ولی می گویند: «ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است». باید با خود عهد ببندم که به فهم قرآن بیشتر توجّه کنم.

در همین فکرها هستم که صدای پیرمرد به گوشم می رسد:

__ قرآن می گوید: ( وَ مَآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَآ أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لاَ رِکَابٍ )، «آن غنائمی که در به دست آوردن آن لشکر کشی نکرده اید از آنِ پیامبر است».

__ این آیه در کدام سوره است؟

__ سوره حشر، آیه ششم.

ص: 95


1- 132. قال أمیر المؤنین علیه السلام: ألا أخبرکم بالفقیه حقّ الفقیه... لا خیر فی قراءةٍ لیس فیها تدبّر: الکافی ج 1 ص 36 معانی الأخبار ص 226، تحف العقول ص 204، وسائل الشیعة ج 6 ص 173، بحار الأنوار ج 2 ص 49، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 66.

__ آیا می شود قدری برایم توضیح بدهید؟

__ سرزمین هایی که به تصرف مسلمانان درآید دو قسم هستند: قسم اوّل مانند سرزمین خیبر که برای تصرف آن لشکر اسلام از مدینه به اینجا آمد و به جنگ با دشمنان پرداخت. این سرزمین ها مالِ همه مسمانان است و باید بین آنها تقسیم شود؛ امّا قسم دوم مانند سرزمین فدک که اصلاً لشکر اسلام به آنجا نرفته است و جنگی صورت نگرفته است. این سرزمین ها از آنِ پیامبر است. این حکمی است که خدا در این آیه بیان کرده است.(1)

__ خیلی ممنون پدر جان!

اکنون دیگر فهمیده ام که چرا هیچ کس در مورد تقسیم فدک حرفی نمی زند. همه مسلمانان از این حکم خدا با خبر هستند و می دانند که خدا در مقابل سختی های زیادی که پیامبر کشیده است، فدک را به او داده است.(2)

ص: 96


1- 133. فقال جبرئیل: یا محمّد، انظر إلی ما خصّک اللّه به وأعطاکه دون الناس...: نور الثقلین ج 5 ص 277 ؛ وفیها أمر فدک... وهی ممّا أفاء اللّه علی رسوله بلا حربٍ ولا إیجاف خیل، وعامل أهلها معاملة أهل خیبر علی النصف: کتاب المحبر ص 121 ؛ فکانت حوائط فدک لرسول اللّه خاصّاً خالصاً...: أعلام الوری ج 1 ص 209 ، بحار الأنوار ج 21 ص 23؛ وبعث أهل فدک إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله فصالحوه علی النصف من فدک، فقبل منهم، فکانت خاصّة لأنّه لم یوجف علیها بخیلٍ ولا رکاب: تاریخ خلیفة بن خیّاط ص 51، السقیفة وفدک ص 99، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 210، بحار الأنوار ج 21 ص 6؛ وصارت فدک خالصة لرسول اللّه صلی الله علیه و آله أبداً، أخذها بغیر إیجاف خیل ورکاب: إمتاع الأسماع ج 1 ص 325، بدایع الصنائع ج 7 ص 117، وراجع: تفسیر الثعلبی ج 9 ص 52، تفسیر البغوی ج 4 ص 197، تاریخ الطبری ج 2 ص 303، التنبیه والأشراف ص 224، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 221، تاریخ الإسلام ج 2 ص 422، الدرر لابن عبد البرّ ص 204، تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 40، إمتاع الأسماع ج 1 ص 325، السیرة النبویة ج 3 ص 800.
2- 134. وکانت فدک خالصة لرسول اللّه، لأنّهم لم یوجفوا علیها بخیلٍ ولا رکاب: تفسیر الثعلبی ج 9 ص 52، تفسیر البغوی ج 4 ص 197، تاریخ الطبری ج 2 ص 303، التنبیه والإشراف ص 224، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 221، إمتاع الأسماع ج 1 ص 325، بحار الأنوار ج 29 ص 350، 393.

پیش به سوی سرزمین یاس

صبح زود است و همه آماده حرکت به سوی مدینه هستند. ما دیگر باید با سرزمین خیبر خداحافظی کنیم.

نگاه تو به خیبر خیره می ماند، جایی که معجزه دست خدایی علی(علیه السلام) را با چشم دیدی!

تاریخ هیچ گاه این معجزه را فراموش نخواهد کرد. نام خیبر با نام علی(علیه السلام) گره خورده است.

دیگر هیچ کس خیبر را بدون علی(علیه السلام) نخواهد شناخت.

لشکر اسلام به سوی مدینه به پیش می رود. آفتاب بالا آمده است. صدای زنگ شترها سکوت دشت را می شکند.

ساعتی می گذرد. اکنون ما به یک دو راهی می رسیم. یک راه به طرف جنوب می رود و به مدینه می رسد. راه دیگر به سمت غرب و تو را به فَدَک می رساند.

لشکر اسلام به راه مدینه می رود، مقصد ما شهر پیامبر است؛ امّا چشم تو به راه فدک خیره مانده است و در فکر فرو رفته ای. صدایت می زنم:

__ همسفر! کجایی! اینجا نیستی!

__ آری، دلم در سرزمین فدک است. کاش می شد به فدک می رفتم و از نزدیک آنجا را می دیدم.

ص: 97

__ مگر در فدک چه خبر است که می خواهی آنجا بروی؟

__ نمی دانم؛ امّا حسّ غریبی به من می گوید که من باید فدک را از نزدیک ببینم. گمان می کنم یک رازی در آینده این فدک است که مرا بی قرار کرده است. فدک گمشده من است. نمی دانم چه کنم؟

__ خوب زودتر این را به خود من می گفتی. ما با هم به فدک می رویم.

__ جانِ من راست می گویی!

__ بله که راست می گویم. شاید باور نکنی؛ امّا بدان که در همه دنیای به این بزرگی، بزرگ ترین سرمایه ام تو هستی. یک خواننده و همسفر خوب!

لحظه ای با خود فکر می کنم. می خواهم جوری برنامه ریزی کنم که ما به فدک برویم، آنجا را ببینیم و سریع برگردیم طوری که قبل از ورود پیامبر به مدینه به لشکر اسلام ملحق شویم. این نیاز به برنامه ریزی دقیقی دارد:

از خیبر تا فدک حدود 70 کیلومتر راه است که ما با اسب های خود می توانیم در یک روز به آنجا برسیم. یک روز هم می خواهیم آنجا بمانیم. فاصله فدک تا مدینه حدود 140 کیلومتر است که ما می توانیم این فاصله را دو روزه برویم.

در واقع سفر ما به فدک و بازگشت به مدینه چهار روز طول خواهد کشید؛ امّا فاصله خیبر تا مدینه 120 کیلومتر است و چون عدّه ای با پای پیاده هستند و به صورت قافله حرکت می کنند سه یا چهار روز در راه خواهند بود. فکر می کنم ما می توانیم بعد از بازگشت از فدک در نزدیکی های مدینه به آنها ملحق شویم.(1)

و این گونه است که سفر دو نفری ما آغاز می شود و ما به سوی سرزمین فدک به پیش می رویم.

ص: 98


1- 135. فاصله فدک تا خیبر: «فدک: بینها وبین خیبر دون مرحلة»: معجم ما استعجم ج 3 ص 1015. فاصله فدک تا مدینه: «فدک: قریة بالحجاز بینها وبین المدینة یومان... وفیها عین فوّارة ونخیل کثیرة...»: معجم البلدان ج 4 ص 238. فاصله خیبر تا مدینه: «خیبر: بینها وبین المدینة ثلاثة أیّام»: الشرح الکبیر لأبی البرکات ج 4 ص 322؛ «خیبر: بینها وبین المدینة ثمانیة برد، مشی ثلاثة أیّام»: معجم ما استعجم ج 2 ص 512؛ «خیبر: اسم ولایة تشتمل علی حصون ومزارع ونخل کثیر، علی ثلاثة أیّام من المدینة، علی یسار حاجّ الشام»: سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 151. نکته ای که باید در این فاصله ها مورد توجّه قرار گیرد این است که مسیرهای فعلی با مسیرهایی که در زمان پیامبر برای فدک وخبیر پیموده می شد تفاوت دارد. می توانید جهت محاسبه فاصله ها با کیلومتر مراجعه کنید به: فصلنامه فرهنگی «میقات حج»، شماره 64، تابستان 1387 ص 212.

* * * به راستی فدک چگونه جایی است؟ آیا آنجا باغ دور افتاده ای است؟ بعضی ها هم می گویند آنجا باغ حاصلخیزی است و برای همین خدا آن را به پیامبر داده است. اگر فدک باغ است، وسعت آن چقدر است؟

در همین فکرها هستم و در حقّ تو دعا می کنم. اگر تو نبودی من هیچ وقت به فکرم نمی رسید که به فدک بروم و آنجا را از نزدیک ببینم. از قدیم گفته اند شنیدن کی بود مانند دیدن!

آفتاب به وسط آسمان رسیده است. وقت نماز فرا رسیده است. فکر می کنم کنار آن درخت، چشمه ای باشد، خوب است نمازمان را آنجا بخوانیم.

بعد از نماز، نان و خرمایی را که همراه خودت داری، می آوری و این ناهار ما می شود. من می خواهم کمی استراحت کنم؛ تو می گویی: «راه تو را می خواند».

تا چشم به هم می زنم سوار اسب سفیدت شده ای. من هم بلند می شوم و سریع به سفر خود ادامه می دهیم.

غروب نزدیک است و مقداری از راه باقی مانده است. فدک، پشت همان رشته کوه است. خورشید در افق فرو می رود، هوا تاریک می شود. باید شب را در همین جا اتراق کنیم.

صبح زود به سوی فدک می رویم. اکنون می توانی نخلستان های فدک را ببینی.

خدای من! چه نخلستان های بزرگی!

تا چشم کار می کند درخت های سر به فلک کشیده خرما!

من از تعجّب نزدیک است شاخ در بیاورم!! آیا اینجا همان جایی است که می گفتند یک باغ است؟ کجای فدک به باغ می خورد؟ کیلومترها نخلستان در اینجاست!

ص: 99

فدک یک باغ نیست یک سرزمین حاصلخیز است!(1)

ساعتی در این نخلستان ها راه می رویم. چشمه های آب در اینجا جاری است. انواعِ درختان میوه به چشم می آیند.(2)

خیلی دلم می خواهد بدانم مساحت این سرزمین چقدر است. خوب است از یکی از اهالی اینجا سوال کنیم. آنجا گروهی از کشاورزان مشغول آبیاری هستند. نزدیک می رویم و سوال می کنیم. آنها جواب می دهند نخلستان های فدک حدود ده هکتار می باشد (هر هکتار، ده هزار متر مربع است).(3)

جلوتر که می رویم به قلعه بزرگی می رسیم. این همان قلعه ای است که مردم فدک در آن زندگی می کنند.

فکر می کنم که خداوند هدیه ای ارزشمند به پیامبر خود داده است و فدک درآمد بسیار زیادی داشته باشد. البته پیامبر درآمد فدک را میان فقیران مدینه تقسیم خواهد کرد.

در حال حاضر اسلام در حال گسترش است. عدّه زیادی از مسلمانان که در مکّه زندگی می کنند در شرایط سختی هستند. مکه در تصرف بت پرستان است. مسلمانان آنجا خانه و زندگی خود را رها می کنند و با دست خالی به سوی مدینه می آیند.

تا چه زمانی پیامبر باید شاهد فقر و نداری یاران خود باشد؟

خدا به او ثروتی داده است تا بتواند به مسلمانان فقیر کمک کند تا خانه ای برای خود تهیه کنند و زندگی دست و پا کنند.

تو در نخلستان ها قدم می زنی. اینجا را خیلی دوست داری. طبیعت زیبای اینجا چشم تو را نوازش می دهد.

ص: 100


1- 136. فدک بلدة معروفة علی مرحلتین أو ثلاث مراحل من المدینة: شرح مسلم ج 12 ص 157؛ وهی بلدة مشهورة علی مرحلتین أو ثلاث مراحل: عمدة القارئ ج 18 ص 155، عون المعبود ج 8 ص 175؛ فدک: الفاء والدال والکاف کلمة واحدة، وهی فدک، بلد: معجم مقاییس اللغة ج 4 ص 483.
2- 137. وفیها عین فوّارة ونخیل کثیرة: معجم البلدان ج 4 ص 238؛ فدک: قریة بخیبر، وقیل: بناحیة الحجاز، فیها عین ونخل، أفاءها اللّه علی نبیّه صلی الله علیه و آله: لسان العرب ج 10 ص 473، وراجع: تاج العروس ج 13 ص 622.
3- 138. جهت کسب اطّلاعات بیشتر در مورد سرزمین فدک مراجعه کنید به: فصلنامه فرهنگی «میقات حج»، شماره 64، تابستان 1387 ص 216.

اینجا سرزمینی نیمه کوهستانی است و هوای بهتری نسبت به مدینه دارد. چشمه های جاری آب، صدای پرندگان، پرواز پرنده ها برای تو روح بخش است.

می دانم دوست داری چند روزی اینجا بمانی و صفا کنی؛ امّا قرار ما این بود که بعد از دیدن فدک، زود به سوی مدینه باز گردیم.

تو رو به من می کنی و می گویی: لحظه ای دیگر صبر کن! و باز در دل نخلستان ها می روی.

نمی دانم تو را چه شده است؟ چرا نمی توانی از فدک دل بکنی؟ چرا دلت اسیر این سرزمین شد؟ چرا؟

ناگهان نسیم می وزد و تو بوی گل یاس را احساس می کنی. مدهوش می شوی.

آخرین نگاه تو به سرزمین فدک با بوی گل یاس آمیخته شده است. فدک همیشه تو را به یاد گل یاس می اندازد. در گوشه قلبت می نویسی: «فدک، سرزمین گل یاس است».

رو به من می کنی و می گویی: این بوی یاس از کجاست؟ من نمی دانم، تو نمی دانی، هیچ کس نمی داند.

گذشت زمان این راز را آشکار خواهد کرد.

ص: 101

مشتاق بوی بهشت شده ام !

ما به سوی مدینه حرکت می کنیم، خیلی دلم می خواهد همراه با پیامبر وارد شهر بشویم.

تو از من می پرسی که این همه عجله برای چه؟ حالا چه اشکالی دارد ما یک روز بعد از پیامبر به شهر برسیم.

امّا من چیزی را می دانم که بعداً به تو خواهم گفت، فعلاً فرصت نیست. فقط دنبال من بیا!

خسته شده ایم؛ امّا باز پیش می تازیم...

دیگر راه زیادی تا مدینه نمانده است. نگاه کن! آنجا را می گویم. لشکر اسلام را می بینم. خدا را شکر که به موقع رسیدیم.

گروهی برای استقبال از پیامبر به بیرون شهر آمده اند. همه خوشحال هستند که لشکر اسلام با پیروزی کامل به مدینه باز گشته است.

وارد شهر می شویم، دود اسفند همه جا را فرا گرفته است. همه جا جشن و سرور است.

یاران پیامبر به سوی خانه های خود می روند، همسران و بچّه های آنها چشم انتظار هستند.

ص: 102

حتماً پیامبر هم به خانه خود می رود. همسرش، عایشه انتظار او را می کشد. معلوم است وقتی مردی از سفر می آید اوّل به خانه خودش می رود.

امّا نه، پیامبر از کنار در خانه خودش عبور می کند، مثل این که او نمی خواهد به خانه خودش برود!

تو رو به من می کنی و می گویی:

__ پیامبر به کجا می رود؟

__ من شنیده بودم که پیامبر وقتی از سفر می آید هیچ وقت، اوّل به خانه خودش نمی رود. می خواستم این صحنه را با چشمان خود ببینم. برای همین این قدر عجله داشتم که زود به مدینه برسم.

__ جواب سوال مرا بده، پیامبر کجا می رود؟

__ نگاه کن، آنجا خانه فاطمه(علیها السلام) است. او به خانه فاطمه(علیها السلام) می رود.(1)

پیامبر درِ خانه را می زند. حسن و حسین(علیه السلام) می آیند، پیامبر گل های خود را در بغل می گیرد، آنها را می بوسد و می بوید. بعد وارد خانه می شود. فاطمه اش را در آغوش می گیرد و رویش را می بوسد.

دیر وقتی است که پیامبر بوی بهشت را استشمام نکرده است. او دلش هوای بوی بهشت کرده است. برای همین پیامبر فاطمه اش را می بوسد. فاطمه(علیها السلام) پیامبر را به یاد سیب بهشت می اندازد.

و باز در ذهن تو سوالی نقش می بندد و می پرسی: قصّه سیب بهشت چیست؟

من خسته ام و کیلومترها راه آمده ام؛ امّا وقتی می بینم که تو شوق دانستن داری بر سر ذوق می آیم. از قدیم گفته اند: «مُستمِع، صاحب سخن را بر سر ذوق آورد».

بیا اینجا بنشین، می خواهم برایت قصّه یک سفر آسمانی را بگویم.

شبی که پیامبر به آسمان ها سفر کرد، سفر معراج!

ص: 103


1- 139. کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله إذا سافر، آخر عهده بإنسانٍ من أهله فاطمة، وأوّل من یدخل علیه إذا قدم فاطمة...: مسند أحمد ج 5 ص 275 ، سنن أبی داود ج 2 ص 291 ، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 14 ، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 221 ، الدرّ المنثور ج 6 ص 43 ، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 23 ، کشف الغمّة ج 2 ص 78 ، ینابیع المودّة ج 2 ص 132 ، 140.

او هفت آسمان را پشت سر گذاشته بود و اکنون در بهشت بود... * * * به به ! عجب بوی خوشی می آمد !

او نگاهی به اطراف خود کرد و پرسید: این بوی خوش از چیست که تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه پیدا کرده است؟

او مدهوش این بو شده بود. برای همین از جبرئیل سوال کرد: این عطر خوش چیست؟

جبرئیل گفت: این بوی سیب است ! سیصد هزار سال پیش، خدای متعال، سیبی با دست خود آفرید. ای محمّد ! سیصد هزار سال است که این سوال برای ما بدون جواب مانده است که خداوند این سیب را برای چه آفریده است؟

همه می خواستند به راز خلقت این سیب پی ببرند.

و ناگهان دسته ای از فرشتگان نزد او آمدند. آنان همراه خود همان سیب را آورده بودند.

سپس آنها گفتند: ای محمّد ! خدایت سلام می رساند و این سیب را برای شما فرستاده است.(1)

آری، او آن شب مهمان خدا بود و خدا می دانست از مهمان خود چگونه پذیرایی کند.

خداوند، سیصد هزار سال قبل، هدیه پیامبر خود را آماده کرده بود.

هدف خدا از خلقت آن سیب خوشبو چه بود؟

امّا فرشتگان به راز خلقت سیب پی نبردند.

باید صبر کنند تا پیامبر آن سیب را بخورد و بعد از آن، فاطمه، پا به عرصه

ص: 104


1- 140. لیلة أُسری بی إلی السماء... فبینما أنا أدور فی قصورها وبساتینها ومقاصیرها ، إذ شممت رائحة طیّبة فأعجبتنی تلک الرائحة، فقلت: یا حبیبی...: مدینة المعاجز ج 3 ص 224.

گیتی گذارد، آن وقت، رازِ خلقت این سیب برای همه معلوم می شود.

فاطمه(علیها السلام) به دنیا آمد و پیامبر همواره او را می بوسید. دیگر فاطمه(علیها السلام) بزرگ شده بود و مادر حسن و حسین(علیه السلام) بود؛ امّا او باز هم فاطمه(علیها السلام) را می بوسید.

عایشه که این منظره را می دید زبان به اعتراض گشود. او به عایشه گفت: «فاطمه من از آن میوه بهشتی خلق شده است، هرگاه دلم برای بهشت تنگ می شود فاطمه ام را می بویم و می بوسم».(1)

آری، فاطمه او بوی بهشت می دهد . * * * پیامبر هنوز در خانه فاطمه(علیها السلام) است. این خانه، بهشت پیامبر است. ساعتی می گذرد، اکنون پیامبر به خانه خود می رود.

ما هم که خیلی خسته ایم. بیا به خانه دوستم که در این شهر است برویم.

درِ خانه دوستم را می زنم. او از دیدن ما خوشحال می شود و ما را به داخل خانه دعوت می کند. از شدت خستگی خوابمان می برد.

بعد از چند ساعت او ما را صدا می زند. مثل این که خیلی خوابیده ایم، صدای اذان می آید.

سریع برای نماز آماده می شویم، وضو می گیریم و به مسجد می رویم.

من با خود فکر می کنم کاش می شد همیشه در این شهر می ماندیم و از حضور پیامبر استفاده می کردیم. انسان هر چه در این شهر بماند سیر نمی شود.

بعد از نماز قدری در مسجد می نشینیم و بعد به سوی خانه دوستمان می رویم.

می بینم که در فکر هستی. می فهمم که دلت برای خانواده ات تنگ شده است.

راستش را بخواهی من هم دلم هوای وطن کرده است. رو به تو می کنم و

ص: 105


1- 141. کان النبی صلی الله علیه و آله وسلم یُکثر تقبیل فاطمة علیهاالسلام ، فعاتبته علی ذلک عائشة فقالت: یا رسول اللّه، إنّک لتکثر تقبیل فاطمة ! فقال لها: إنّه لمّا عُرج بی إلی السماء ...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 212، بحار الأنوار ج 8 ص 142؛ وراجع تفسیر القمّی ج 1 ص 365، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 502؛ ینابیع المودّة ج 2 ص 131، ذخائر العقبی ص 36، تفسیر مجمع البیان ج 6 ص 37؛ رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ... فأنا إذا اشتقت إلی الجنّة سمعت ریحها من فاطمة: الطرائف فی معرفة مذهب الطوائف ص 111، بحار الأنوار ج 37 ص 65؛ رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ... فأکلتها لیلة أُسری بی، فعلقت خدیجة بفاطمة ، فکنت إذا اشتقت إلی رائحة الجنّة شممت رقبة فاطمة: المستدرک ج 3 ص 156، کنز العمّال ج 12 ص 109، الدرّ المنثور ج 4 ص 153.

می گویم:

__ همسفر! آیا نمی خواهی برای خانواده خود سوغاتی بخری؟

__ مگر تصمیم گرفته ای که برگردیم؟

__ به هر حال، ما باید سوغاتی ها را بخریم و کم کم برای رفتن آماده بشویم.

__ حالا نمی شود بدون سوغاتی به شهر خود برگردیم.

__ نه، پیامبر دستور داده وقتی از سفر بر می گردید حتماً برای خانواده خود یک هدیه ای ببرید اگر چه آن هدیه، قطعه سنگی باشد.

با هم قرار می گذاریم تا فردا برای خرید سوغات به بازار مدینه برویم. * * * __ نگاه کن، همسفر! اینجا بازار مدینه است، چه چیزی می خواهی بخری؟

__ خوب است در خرید، عجله نکنیم. بیا اوّل در بازار چرخی بزنیم، جنس های مختلف را ببینیم بعداً تصمیم می گیریم.

آنجا را نگاه کن! گروهی زیادی از مردم وارد بازار می شوند. سر و صدایی بلند است. چه خبر شده است؟

آنها فقیران مدینه هستند، اینجا چه می خواهند؟ آیا برای خرید آمده اند؟

نه، آنها در گوشه ای جمع شده و روی زمین می نشینند. گویا منتظر کسی هستند.

جلو می روی و به یکی از آنها می گویی:

__ چه خبر شده است که همگی به این جا آمده اید؟

__ مگر تو خبر نداری که علی(علیه السلام) امروز به بازار می آید؟

__ خوب، علی(علیه السلام) مثل همه مردم برای خرید به بازار می آید.

__ امّا بازار آمدنِ امروز او با روزهای دیگر فرق می کند. او می خواهد پارچه زرباف

ص: 106

خود را بفروشد.

__ مگر علی(علیه السلام) پارچه زرباف دارد؟

__ می گویند پارچه را پیامبر در روز خیبر به علی(علیه السلام) هدیه داده است.

__ همان پارچه گران قیمت که پادشاه حبشه برای پیامبر فرستاده بود.

__ آری. امروز علی(علیه السلام) می خواهد آن را بفروشد و پول آن را میان ما تقسیم کند.(1)

__ راست می گویی! علی(علیه السلام) آن هدیه ارزشمند را می خواهد بفروشد!!

__ مگر نمی دانی او چقدر مهربان است. او هرگز نمی تواند گرسنگی ما را ببیند.

__ ببینم. مگر شما در خیبر نبودید و از غنائم خیبر به شما سهمی نرسید؟

__ نه، ما نمی توانستیم در جنگ شرکت کنیم. نگاه کن، بعضی از ما پیر و شکسته هستیم، عدّه ای هم بیمار.

__ خیلی غصّه ام شد. یعنی شما هیچ سهمی از خیبر ندارید؟

__ درست است که ما سهمی از نخلستان های خیبر نداریم؛ امّا هرگز غصّه نمی خوریم.

__ چرا؟

__ چون ما علی(علیه السلام) داریم! صبر کن تا ببینی علی(علیه السلام) امروز چگونه همه ما را ثروتمند می کند.

ناگهان سر و صدا بلند می شود: «علی آمد». همه می دوند. ما هم به آن سو می رویم.

نگاه کن! علی(علیه السلام) پارچه زرباف را روی دست دارد. طلاهای آن در زیر نور خورشید می درخشد.

ص: 107


1- 142. فأخذها علیّ علیه السلام وأمهل حتّی قدم المدینة، فانطلق إلی البقیع وهو سوق المدینة...:الأمالی للطوسی ص 614، حلیة الأبرار ج 2 ص 267، بحار الأنوار ج 21 ص 19 و ج 37 ص 105.

علی(علیه السلام) جواهر سازی را صدا می زند و از او می خواهد تا طلاهای این پارچه زرباف را از آن خارج کند.

بعد از مدّتی حدود هزار مثقال طلا از آن پارچه به دست می آید. اکنون علی(علیه السلام) این هزار مثقال طلا را دست می گیرد!

اکنون علی(علیه السلام) می تواند با این مقدار طلا، کارهای زیادی بکند. من فکر می کنم علی(علیه السلام) مقداری از این پول ها را به فقیران بدهد و بقیّه را برای خود نگه دارد.

او می تواند برای همسر خود، لباس نو بخرد. فاطمه(علیها السلام) شریک زندگی اوست. این پارچه زرباف را پدر فاطمه(علیها السلام) به او هدیه داده است. شاید هم یک جواهری برای فاطمه(علیها السلام) بخرد.

علی(علیه السلام) کنار بازار بر روی زمین می نشیند. همه فقیران دور او حلقه می زنند. علی(علیه السلام) دست می برد و از این طلاها به فقیران می دهد. هر کس یک مشت طلا!

هر کس که طلا می گیرد فریاد می زند، شادی می کند، عدّه ای که هنوز طلا نگرفته اند، هجوم می برند، می ترسند که به آنها چیزی نرسد.

علی(علیه السلام) رو به آنها می کند و از آنها می خواهد آرام باشند، آن قدر طلا هست که به همه آنها برسد. علی(علیه السلام) مشت مشت طلاها را به فقیران می دهد.

خدای من! این چه صحنه ای است که من می بینم! علی(علیه السلام) از جا بلند می شود، حتّی یک ذرّه از آن طلاها هم باقی نمانده است. او همه هزار مثقال طلا را در راه خدا انفاق کرده است.(1)

نگاه کن! علی(علیه السلام) با دست خالی به سوی خانه می رود.

پس چه شد آن هدیه ای که من خیال می کردم برای فاطمه(علیها السلام) خواهد خرید؟

ص: 108


1- 143. فأمر صائغا ففصل القطیفة سلکاً سلکاً، فباع الذهب وکان ألف مثقال، ففرّقه علیّ علیه السلام فی فقراء المهاجرین والأنصار: الأمالی للطوسی ص 614، حلیة الأبرار ج 2 ص 267، بحار الأنوار ج 21 ص 19 و ج 37 ص 105.

دیگر هیچ کس همراه علی(علیه السلام) نیست. همه فقیران رفته اند و علی(علیه السلام) تنهای تنهاست.

او نگاهی به مغازه ها می کند، فقیران مدینه را می بیند که به مغازه ها هجوم برده اند، یکی بعد از ماه ها گوشت می خرد، دیگری میوه می خرد. * * * علی(علیه السلام) به سوی خانه می رود. درِ خانه را می زند، او منتظر است تا فاطمه(علیها السلام) در را باز کند.

من با خود می گویم: چگونه علی(علیه السلام) می تواند با دست خالی به خانه برود؟

درِ خانه باز می شود، علی(علیه السلام) نگاهش به فاطمه(علیها السلام) می افتد، شاید او می خواهد سرش را پایین بگیرد امّا فاطمه(علیها السلام) به رویش لبخند می زند.

به خدا قسم! این لبخند فاطمه(علیها السلام) برای علی(علیه السلام) از همه دنیا ارزشمندتر است.

حسن(علیه السلام) می دود، حسین(علیه السلام) می آید، علی(علیه السلام) آنها را بغل می کند، می بوسد و می بوید.

تنها چیزی که در این خانه پیدا نیست دست های خالی علی(علیه السلام) است.

به خدا هیچ کس نمی تواند بزرگی این خانه کوچک را به تصویر بکشد.

همسفر و همراز من! چگونه برایت بگویم که آن شب همه در این خانه، گرسنه خوابیدند؟

باور کردن آن سخت است. می دانم. شاید بعضی ها بگویند که نویسنده افسانه می گوید!!

امّا این حقیقت دارد:

علی(علیه السلام) همه هزار مثقال طلا را به فقیران بخشید. از همه خانه ها بوی غذا

ص: 109

می آید؛ امّا امشب علی(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) گرسنه هستند.(1)

فرشتگان مات و مبهوت این صحنه اند. می دانند که هرگز دیگر شاهد چنین منظره ای نخواهند بود.

این اوج ایثار است. اوج مردانگی است. اوج انسانیّت است.

آنها اکنون می فهمند که چرا خدا به آنها گفت به آدم سجده کنند. امشب آنها به سجده خود بر این آدم افتخار می کنند.

همسفرم! امشب قلم در دست من نیست. نمی دانم چه بگویم؟ چه بنویسم؟

امشب هر بار که فاطمه(علیها السلام) به چهره علی(علیه السلام) لبخند می زند، اشک من جاری می شود. من نمی توانم دیگر بنویسم. خدایا! این فاطمه(علیها السلام) کیست؟ تو فقط او را می شناسی و بس!

خدایا! امشب به من فهماندی که چرا فاطمه خودت را این قدر دوست داری!

امشب فهمیدم که چرا تو با شادی او شاد می شوی و با غضب او غضبناک!(2)

آری، علی(علیه السلام) هدیه ای از پدر فاطمه(علیها السلام) گرفته و امروز آن را فروخته است و با دست خالی به خانه آمده است. بچّه های فاطمه(علیها السلام) گرسنه اند؛ امّا فاطمه(علیها السلام) به گونه ای رفتار می کند که مبادا علی(علیه السلام) غصّه بخورد. اینجا بهشتِ علی(علیه السلام) است!

درست است که در این خانه غذایی یافت نمی شود؛ امّا فاطمه(علیها السلام) با لبخندش برای علی(علیه السلام) بهشتی ساخته است. بهشتی که علی(علیه السلام) آن را با بهشت خدا هم عوض نمی کند. فاطمه(علیها السلام) بهشت علی(علیه السلام) است.

* * * فردا فرا می رسد. تو از خانه بیرون می روی. باید برای امروز فکری بکنی.

ص: 110


1- 144. ثمّ رجع إلی منزله ولم یترک من الذهب قلیلاً ولا کثیراً: الأمالی للطوسی ص 614، حلیة الأبرار ج 2 ص 267، بحار الأنوار ج 21 ص 19 و ج 37 ص 105.
2- 145. إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال لفاطمة: إنّ اللّه تعالی یغضب لغضبکِ ویرضی لرضاکِ: المستدرک ج 3 ص 154، مجمع الزوائد ج 9 ص 203، الآحاد والمثانی ج 5 ص 363، المعجم الکبیر ج 1 ص 108 و ج 22 ص 401، نظم درر السمطین ص 177، کنز العمّال ج 13 ص 674، الکامل لابن عدی ج 2 ص 351، تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156، أُسد الغابة ج 5 ص 522، ذیل تاریخ بغداد ج 2 ص 140، میزان الاعتدال ج 1 ص 535، الإصابة ج 8 ص 266، إمتاع الأسماع ج 4 ص 196، سبل الهدی والرشاد ج 11 ص 44، ینابیع المودّة ج 2 ص 56، 132، شرح الأخبار ج 3 ص 29، الاحتجاج ج 2 ص 103؛ یا فاطمة، إنّ اللّه لیغضب لغضبکِ ویرضی لرضاکِ: الأمالی للصدوق ص 467، روضة الواعظین ص 149، الأمالی للطوسی ص 427، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 106، بحار الأنوار ج 43 ص 20، 22، 44، 53، کنز العمّال ج 12 ص 111، تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156، کشف الغمّة ج 2 ص 85.

دیگر نمی شود با دست خالی به خانه بروی. باید هر طور هست پولی تهیه کنی و غذایی به خانه ببری.

با خود فکر می کنی؛ خوب است به نخلستان های مدینه بروی و آنجا کار کنی و مزدی بگیری.

می خواهی به نخلستان بروی که در میانه راه، پیامبر را می بینی. او با چند نفر به سوی تو می آیند.

صورتت مثل گل می شکفد، جلو می روی سلام می کنی، جواب می شنوی. حُذَیفه، عمّار ، سلمان، ابوذر و مقداد که از علاقمندان تو هستند و اکنون همراه پیامبر هستند.

اکنون، پیامبر رو به تو می کند و می گوید: «علی(علیه السلام) جان! شنیدیم که دیروز معامله خوبی کردی و پارچه زرباف را هزار سکّه طلا فروخته ای. آیا نمی خواهی ما را به خانه خود دعوت کنی و به ما غذایی بدهی».

تو به فکر فرو می روی. در خانه تو هیچ غذایی پیدا نمی شود. فکر می کنی که به پیامبر چه بگویی.

تو لبخند می زنی و می گویی: «ای رسول خدا! قدم به چشم من بنهید، شما صاحب خانه هستید».

تو همه را به مهمانی دعوت می کنی و پیامبر و پنج یار با وفای او را برای ناهار به خانه می بری.

تو در همه راه در فکر هستی. تو تصمیم داشتی تا پولی تهیه کنی. گندم و گوشت بخری و به خانه بیایی؛ امّا باز با دست خالی به سوی خانه برگشته ای!

تنها هم که نیامدی، با خودت مهمان هم آورده ای!

ص: 111

تا چشم به هم می زنی به خانه رسیده ای. در می زنی. حسن(علیه السلام) در را باز می کند. وارد خانه می شوی و بعد مهمانان وارد می شوند و آنها را به اتاق راهنمایی می کنی.(1)

شاید نمی دانی چگونه نزد فاطمه ات بروی. برایت سخت است که دوباره با دست خالی با فاطمه(علیها السلام) روبرو شوی؛ امّا تو فاطمه(علیها السلام) را می شناسی.

نزد فاطمه(علیها السلام) می روی. کنار فاطمه(علیها السلام) ظرف غذایی را می بینی. غذایی آماده که بوی خوش آن همه فضا را گرفته است. فاطمه(علیها السلام) بار دیگر، مثل همیشه به روی تو لبخند می زند. تو هم لبخند می زنی! به به ! چه غذای خوشمزه ای!

مهمانان منتظر هستند. ظرف غذا را برمی داری و نزد پیامبر باز می گردی.

سفره را پهن می کنی، همه مشغول خوردن غذا می شوند. عجب غذای خوشمزه ای! چقدر هم پرگوشت است!

هر چه مهمانان از این غذا می خوردند از ظرف غذا چیزی کم نمی شود. همه تعجّب می کنند. دیگ غذا به حال اوّل خودش است. چه رمز و رازی در این غذا است؟

بعد از صرف غذا، پیامبر از جا بلند می شود و نزد فاطمه(علیها السلام) می رود و سوال می کند: «دخترم! بگو بدانم این غذا از کجا بود».

فاطمه(علیها السلام) چه بگوید؟ باید جواب سوال پدر را بدهد. او آیه 37 سوره آل عمران را می خواند: «هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ ، این غذا از طرف خداوند است، او به هر کس که بخواهد روزی بی اندازه می دهد».

ص: 112


1- 146. یا علیّ، إنّک أخذت بالأمس ألف مثقال، فاجعل غدائی الیوم وأصحابی هؤاء عندک، ولم یکن علیّ علیه السلام یرجع یومئذٍ إلی شیءٍ...: الأمالی للطوسی ص 614، حلیة الأبرار ج 2 ص 267، بحار الأنوار ج 21 ص 19 و ج 37 ص 105.

آری، تاریخ تکرار شده است. صدها سال پیش، زکریا(علیه السلام) نزد مریم(علیها السلام) آمد، کنار محراب او ظرف غذایی دید. زکریا(علیه السلام) از مریم(علیها السلام) پرسید: این غذا از کجاست؟ و مریم(علیها السلام) پاسخ داد: «این غذا از طرف خداوند است، خداوند به هر کس که بخواهد روزی بی اندازه می دهد».

و امروز فاطمه(علیها السلام) همان سخن را تکرار می کند. این غذایی بود که فرشتگان از بهشت برای فاطمه(علیها السلام) آورده اند.

اشک در چشم پیامبر حلقه می زند، این اشک شوق است. اشک شادی است.

اکنون پیامبر رو به آسمان می کند و می گوید: «بار خدایا! من از تو ممنون هستم. تو همان مقامی را که به مریم(علیها السلام) دادی به دخترم نیز عطا کردی».(1)

امروز پیامبر خیلی خوشحال است. او به فاطمه اش افتخار می کند. فاطمه(علیها السلام) پاره تن اوست.(2) * * * __ آقای نویسنده! نمی شود مقدار بیشتری در اینجا بمانیم.

__ برای چه؟

__ دلم اسیر این خانه شده است. دوست دارم مدّتی دیگر بمانم و بیشتر با علی(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) آشنا شوم.

__ اتّفاقاً من هم در همین فکر بودم.

این گونه می شود که برنامه بازگشت به شهر خود را عقب می اندازیم.

صدای اذان بلال به گوش می رسد. بلند می شویم و به مسجد می رویم و پشت سر رسول خدا نماز می خوانیم.

بعد از نماز مردم به خانه های خود می روند. فقط چند نفر کنار پیامبر باقی

ص: 113


1- 147. فوجد فی وسط البیت جفنة من ثرید تفور، وعلیها عُراقٌ کثیر، وکأنّ رائحتها المسک، فحملها علیّ علیه السلام حتّی وضعها بین یدی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ومن حضر معه...: الأمالی للطوسی ص 614، حلیة الأبرار ج 2 ص 267، بحار الأنوار ج 21 ص 19 و ج 37 ص 105.
2- 148. فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یؤینی ما آذاها: مسند أحمد ج 4 ص 5 ، صحیح مسلم ج 7 ص 141 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، المستدرک ج 3 ص 159 ، أمالی الحافظ الإصفهانی ص 47 ، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272 ، تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ؛ فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها، ویؤینی ما آذاها: المعجم الکبیر ج 22 ص 404 ، نظم درر السمطین ص 176 ، کنز العمّال ج 12 ص 107 ، وراجع: صحیح البخاری ج 4 ص 210 ، 212 ، 219 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، مجمع الزوائد ج 4 ص 255 ، فتح الباری ج 7 ص 63 ، مسند أبی یعلی ج 13 ص 134 ، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 408 ، المعجم الکبیر ج 20 ص 20 ، الجامع الصغیرج 2 ص 208 ، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 و ج 6 ص 24 ، کشف الخفاء ج 2 ص 86 ، الإصابة ج 8 ص 265 ، تهذیب التهذیب ج 12 ص 392 ، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44 ، البدایة والنهایة ج 6 ص 366 ، المجموع للنووی ج 20 ص 244 ، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 316 ، التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 160 و ج 20 ص 180 و ج 27 ص 166 و ج 30 ص 126 و ج 38 ص 141 ، تفسیر القرطبی ج 20 ص 227 ، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 267 ، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 316 ، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 164 ، الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 262 ، أُسد الغابة ج 4 ص 366 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ، تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1266 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 119 و ج 3 ص 393 و ج 19 ص 488 ، إمتاع الأسماع ج 10 ص 273 و 283 ، المناقب للخوارزمی ص 353 ، ینابیع المودّة ج 2 ص 52، 53، 58، 73 ، السیرة الحلبیة ج 3 ص 488 ، الأمالی للصدوق ص 165 ، علل الشرائع ج 1 ص 186 ، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125 ، الأمالی للطوسی ص 24 ، نوادر الراوندی ص 119 ، کفایة الأثر ص 65 ، شرح الأخبار ج 3 ص 30 ، تفسیر فرات الکوفی ص 20 ، الإقبال بالأعمال ج 3 ص 164 ، تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 311 ، بشارة المصطفی ص 119 بحار الأنوار ج 29 ص 337 و ج 30 ص 347 و 353 و ج 36 ص 308 و ج 37 ص 67.

مانده اند.

پیامبر می خواهد امروز به خانه اُمّ اَیمن برود و او را ببیند. پیامبر گاه گاهی به خانه او سر می زند. آیا موافقی ما هم همراه پیامبر برویم؟

تو با من موافقی. خیلی دلت می خواهد بدانی اُمّ اَیمن کیست. پیامبر از مسجد بیرون رفت. ما نیز باید برویم. همراه پیامبر کوچه های مدینه را پشت سر می گذاریم.

الآن ما کنار خانه اُمّ اَیمن هستیم. پیامبر درِ خانه را می زند. پسر اُمّ اَیمن می آید و در را باز می کند. پیامبر وارد خانه می شود. وقتی پیامبر اُمّ اَیمن را می بیند او را «مادر» خطاب می کند و حال او را می پرسد و مدّتی با او سخن می گوید.(1)

بعد از لحظاتی پیامبر از جا بلند می شود و با اُمّ اَیمن خداحافظی می کند و از خانه بیرون می رود.

ما پیامبر را تا نزدیک مسجد همراهی می کنیم و سپس به خانه دوستمان می رویم. وقتی به آنجا رسیدیم می پرسی: آیا می دانی چرا پیامبر اُمّ اَیمن را «مادر» خطاب کرد؟

من در جواب می گویم: وقتی پیامبر به دنیا آمد، برای او دایه ای گرفتند. حلیمه سعدیّه دو سال از پیامبر نگهداری کرد. بعد پیامبر نزد مادرش آمنه آمد. اُمّ اَیمن به آمنه نیز کمک می کرد. بعد از مدّتی آمنه از دنیا رفت و بعد از آن، عبد المطلب پیامبر را خانه خود برد. اُمّ اَیمن هم به خانه او رفت. در واقع، اُمّ اَیمن در حقِّ پیامبر مادری می کرد.(2)

وقتی رسول خدا به پیامبری مبعوث شد، اُمّ اَیمن از اوّلین زنانی بود که به او ایمان آورد.

ص: 114


1- 149. وکان صلی الله علیه و آله یقول: أُمّ أیمن أُمّی بعد أُمّی: الجامع الصغیر ج 1 ص 247، کنز العمّال ج 12 ص 146، تاریخ مدینة دمشق ج 8 ص 51، أُسد الغابة ج 5 ص 567، تهذیب الکمال ج 35 ص 329، الإصابة ج 8 ص 368، تهذیب الکمال ج 12 ص 408، الوافی بالوفیات ج 10 ص 74، البدایة والنهایة ج 5 ص 347، إمتاع الأسماع ج 6 ص 340، السیرة الحلبیة ج 1 ص 172، شرح مسلم للنووی ج 16 ص 9؛ کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول لأُمّ أیمن: یا أُمّه: المستدرک للحاکم ج 4 ص 63، الطبقات الکبری ج 8 ص 223، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224.
2- 150. فرجعت به أُمّ أیمن إلی مکّة، وکانت تحضنه، وورث رسول اللّه من أُمّه أُمّ أیمن...: الطبقات الکبری ج 1 ص 116، إمتاع الأسماع ج 4 ص 95، سبل الهدی والرشاد ج 2 ص 121، بحار الأنوار ج 15 ص 116.

اکنون اُمّ اَیمن پسری به نام «اُسامه» دارد و پیامبر به او خیلی علاقه دارد. این اسامه جوان بسیار لایقی است، به زودی آوازه سپاه اسامه در همه جا خواهد پیچید.(1)

نکته جالب این است که پیامبر در سخن خود اُمّ اَیمن را اهل بهشت معرّفی کرده است.(2)

حکایت مهاجرت اُمّ اَیمن بسیار شنیدنی است. آیا موافق هستی آن را برایت بگویم:

این حکایت از سال ها پیش است. وقتی که پیامبر دستور داد تا مسلمانان به سوی مدینه هجرت کنند، اُمّ اَیمن به سوی مدینه حرکت کرد.

او از بیابان های مکّه در منطقه ای به نام «مُنصَرَف» گرفتار شد. آبی که همراه او بود تمام شد. هوا گرم بود و تشنگی او را آزار می داد. او نگاهی به آسمان دوخت و دعایی کرد.

ناگهان چشم او به سطل آبی افتاد که بالای سر او از طنابی سفید آویزان شد. او از آن نوشید و از مرگ حتمی نجات پیدا کرد.

از آن روز به بعد دیگر اُمّ اَیمن هیچ گاه تشنه اش نمی شود.

روزهای تابستانی را روزه می گیرد، روزهایی که همه از تشنگی در عذاب هستند؛ اُمّ اَیمن تشنگی را احساس نمی کند. آری، او زنی بهشتی است که در این دنیا از آب بهشت نوشیده است.(3)

وقتی تو این حکایت را می شنوی دوست داری بیشتر با اُمّ اَیمن آشنا شوی. تو می خواهی بدانی که او چه کرده که خدا به او این گونه نظر کرده است.

از من می خواهی تا فردا با هم به خانه اُمّ اَیمن برویم. من قبول می کنم.

ص: 115


1- 151. أُمّ أیمن ، مولاة رسول اللّه وحاضنته، واسمها برکة... وکان زید بن حارثة... وزوّجه أُمّ أیمن بعد النبوّة، فولدت له أُسامة بن زید: المستدرک للحاکم ج 4 63 ، الطبقات الکبری ج 8 ص 223 ، البدایة والنهایة ج 2ص 332 ؛ ما بعث رسول اللّه صلی الله علیه و آله زید بن حارثة فی سریّة إلاّ أمّره علیهم: عمدة القارئ ج 8 ص 94.
2- 152. مَن سرّه أن یتزوّج امرأة من أهل الجنّة فلیتزوّج أُمّ أیمن: الجامع الصغیر ج 2 ص 608، کنز العمّال ج 12 ص 145، 146، الطبقات الکبری ج 8 ص 224، تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 303، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224، الإصابة ج 8 ص 359، أعیان الشیعة ج 3 ص 555، ینایبع المودّة ج 2 ص 101؛ فقال: لا أشهدُ یا أبا بکر حتّی احتجّ علیک بما قال رسول اللّه ، أنشدک باللّه ألست تعلم أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: إنّ أُمّ أیمن امرأة من أهل الجنّة ؟ فقال: بلی...: الاحتجاج ج 1 ص 122 ، بحار الأنوار ج 29 ص 128 ، تفسیر القمّی ج 2 ص 155 ، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 186 ، وراجع الروایات الواردة عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله بهذا اللفظ: مَن سرّه أن یتزوّج امرأة من أهل الجنّة فلیتزوّج أُمّ أیمن...: الطبقات الکبری ج 8 ص 224 ، تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 302 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224 ، الإصابة ج 8 ص 359 ؛ إنّ أُمّ أیمن امرأة من أهل الجنّة: الخرائج والجرائح ج 1 ص 113 ، وراجع : الکافی ج 2 ص 405 ، الاختصاص ص 183.
3- 153. لمّا هاجرت أُمّ أیمن أمست بالمنصرف دون الروحاء، فعطشت ولیس معها ماء وهی صائمة، فجهدها العطش فدُلّیَ علیها من السماء...: الطبقات الکبری ج 8 ص 224، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224، البدایة والنهایة ج 5 ص 347، السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 624.

تو منتظر هستی تا فردا فرا برسد، گویا این موضوع برای تو بسیار جالب است. آخر چگونه یک زن می تواند آن قدر مقام پیدا کند که از آسمان برای او آب بهشتی نازل شود؟ * * * ما کنار خانه اُمّ اَیمن ایستاده ایم. در می زنیم. پسر او اسامه در را باز می کند.

__ ما می خواهیم با اُمّ اَیمن سخن بگوییم.

__ چند لحظه صبر کنید تا به مادر خبر بدهم.

بعد از لحظاتی ما وارد خانه می شویم و به آن اتاقِ روبرویی می رویم و منتظر می مانیم.

اکنون اُمّ اَیمن وارد اتاق می شود. بعد از سلام و احوال پرسی، تو با اشاره به من می فهمانی که من باید سوال کنم. آخر تو خجالت می کشی. من صدایم را صاف می کنم و می گویم:

__ ببخشید، ما حکایتی را در مورد شما شنیده ایم و می خواهیم در مورد آن سوالی از شما بکنیم.

__ چه حکایتی؟

__ این که شما در بیابان گرفتار شدید و هیچ آبی همراه شما نبود و خدا از آسمان برای شما آب فرستاد.

__ آن نظر لطف خدا بود. خدا به بندگان خودش همیشه نظر مهربانی دارد.

__ ما می خواهیم بدانیم شما در زندگی چه کاری انجام داده اید که خدا این لطف را در حقّ شما کرد.

__ برای چه می خواهی این را بدانید؟

ص: 116

__ آخر من می خواهم این کرامت بزرگ را برای دیگران بگویم. جوانان ما به شدت نیازمند کسانی هستند که از آنها الگو بگیرند.

__ حالا که این طور شد برایت می گویم. آن لطفی که خدا در آن بیابان به من نمود، یک راز بیشتر ندارد.

__ این راز چیست؟

__ راز خدمتگزاری فاطمه(علیها السلام). من خدمتگزار فاطمه(علیها السلام) بودم و هستم. خداوند اگر آن روز به من نظر لطفی کرد فقط به خاطر این بوده است.

__ یعنی خدمت به فاطمه(علیها السلام) این قدر ارزش دارد؟

__ آری، پسرم! خدمت به فاطمه(علیها السلام) سعادتی است که نصیب هر کس نمی شود. هر کس به فاطمه(علیها السلام) و آرمان و مکتبِ او خدمت کند پیش خدا عزیز می شود.(1)

ناگهان اشک در چشمانش حلقه می زند و دیگر نمی تواند سخن بگوید. من و تو تعجّب می کنیم. چرا حال اُمّ اَیمن منقلب شد؟

اُمّ اَیمن اشک های چشمش را پاک می کند و می گوید:

__ ببخشید، دست خودم نبود. من خاطرات زیادی از فاطمه(علیها السلام) دارم و هر وقت به یاد آنها می افتم بی اختیار اشکم جاری می شود.

__ آیا برای ما از آن خاطرات حرفی می زنی؟ من می خواهم آنها را در کتابم بنویسم تا همه از این خاطرات باخبر بشوند.

اُمّ اَیمن به فکر فرو می رود. بعد از مدّتی رو به ما کرده و می گوید: باشد. من بعضی از آن خاطرات را برای شما می گویم.

ما خیلی خوشحال می شویم؛ امّا صدای اذان می آید. باید برای نماز به مسجد برویم.

ص: 117


1- 154. فخرجت[أُمّ أیمن] إلی مکّة، فلمّا کانت فی بعض الطریق عطشت عطشاً شدیداً، فرفعت یدیها وقالت: یا ربِّ، أنا خادمة فاطمة، تقتلنی عطشاً؟! فأنزل اللّه علیها دلواً من السماء: الخرائج والجرائح ج 2 ص 530، بحار الأنوار ج 43 ص 28.

قرار می شود که فردا یک ساعت قبل از اذان ظهر اینجا باشیم. * * *

نزدیک ساعت یازده صبح است. ما به سوی خانه اُمّ اَیمن حرکت می کنیم. در خانه را می زنیم.

امروز خود اُمّ اَیمن در خانه را برای ما باز می کند. معلوم می شود او منتظر ما بوده است. وارد اتاق شده و می نشینیم. من قلم و کاغذ خود را آماده می کنم و منتظر می مانم. * اُمّ اَیمن اوّلین خاطره خود را چنین بیان می کند:

شب عروسی فاطمه(علیها السلام) بود. همه مهمان خانه پیامبر بودیم. می خواستیم بعد از شام، فاطمه(علیها السلام) را به خانه علی(علیه السلام) ببریم.

یادم نمی رود آن شب پیامبر دست علی(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) را گرفت و روی سینه خود گذاشت. سپس هر دو را بوسید و دست فاطمه(علیها السلام) را در دست علی(علیه السلام) گذاشت.

پیامبر همراه ما بود. وقتی فاطمه(علیها السلام) وارد خانه علی(علیه السلام) شد، پیامبر لحظه ای کنار خانه علی(علیه السلام) ایستاد و فرمود: «من با دوستانِ شما دوست هستم و با دشمنان شما دشمن می باشم».(1)

همه تعجّب کردند که چرا پیامبر این جمله را در کنار درِ خانه علی می گوید. چه رمز و رازی در این مکان است؟ نمی دانم. خدا و پیامبرش بهتر می دانند.

به هر حال، پیامبر، گل یاسش را به علی سپرد و به خانه خود رفت.

از شما چه پنهان آن شب من خیلی ناراحت بودم. آخر مراسم عروسی

ص: 118


1- 155. یا علیّ، نعم الزوجة زوجتک، ثمّ أقبل علی فاطمة: یا فاطمة، نعم البعل بعلکِ. ثمّ قام معهما یمشی بینهما حتّی أدخلهما بیتهما الذی هُیّئ لهما...: کشف الغمّة ج 1 ص 271، بحار الأنوار ج 43 ص 132.

فاطمه(علیها السلام) خیلی ساده برگزار شده بود. هیچ کس بر سر فاطمه(علیها السلام) نُقل و سکّه نریخت! آخر آن زمان رسم بود وقتی عروس پا به خانه شوهر می گذاشت بر سر عروس، نُقل و سکّه می ریختند!

آن شب گذشت. فردای آن شب، خانه یکی از همسایه ها عروسی بود. من هم به آنجا رفتم. در آن مراسم بر سر عروس نقل و سکّه زیادی ریختند. من هم مقداری از آنها را برداشتم.

می خواستم به خانه خود بروم؛ امّا با خود گفتم بروم و پیامبر را ببینم. پیامبر نگاهی به دست من کرد و گفت: اُمّ اَیمن! همراه خود چه داری؟

نمی دانم چه شد که با این سوال پیامبر بغضم ترکید و اشکم جاری شد.

پیامبر خیلی تعجّب کرد. من همانطور که گریه می کردم سکّه ها را نشان پیامبر دادم و گفتم: ای رسول خدا! این ها سکّه هایی است که بر سر عروس همسایه ما ریختند؛ امّا در عروسی فاطمه(علیها السلام) هیچ کس برای او این کار را نکرد. مگر فاطمه(علیها السلام) از دختران دیگر چه کم داشت؟

در آن لحظه اشک من جاری شد، زیرا دلم از حرف هایی که شنیده بودم می سوخت. من خودم از بعضی ها شنیده بودم که می گفتند: «فاطمه(علیها السلام) که خواستگارهای خوب و پولدار داشت پس چرا همسر علی(علیه السلام) شد؟ علی(علیه السلام) که از مال دنیا چیزی ندارد».

کاش آن شب علی(علیه السلام) پولی قرض می کرد نُقل و سکّه بر سر عروس خود می ریخت!

پیامبر رو به من کرد و گفت: گریه نکن! به خدا قسم! در شب عروسی فاطمه(علیها السلام)، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل با هزاران فرشته به زمین آمدند. آن

ص: 119

شب خدا دستور داد تا درخت «طُوبی» بر سر فاطمه(علیها السلام) جواهرات بهشتی بریزد و فرشته ها، این جواهر بهشتی را برمی داشتند. اُمّ اَیمن! خدا آن شب درخت طوبی را به فاطمه(علیها السلام) هدیه داد».(1)

با شنیدن این سخن من آرام شدم. سکّه هایی را که در دستم بود بر روی زمین ریختم.

این سکّه ها مال دنیا بود و تمام شدنی!

خدا چیزی به فاطمه(علیها السلام) داد که هیچ وقت تمام نمی شود و جاوید و ابدی است.

شاید بخواهی بیشتر از درخت طوبی بدانی پس گوش کن:

درخت طوبی، درخت بزرگی است. اگر پانصد سال زیر سایه آن راه بروی، باز از سایه آن بیرون نمی روی .

هر شاخه آن صد نوع میوه دارد ، هر میوه ای که بخواهی می توانی از آن بچینی و اگر از شاخه آن میوه بچینی، فوری جای آن میوه دیگری سبز می شود. در همه خانه های بهشتی شاخه ای از آن وجود دارد . روزیِ همه اهل بهشت از این درخت است. پیامبران هم همه مهمانِ کرم فاطمه(علیها السلام) هستند.

در زیر این درخت، چهار نهر جاری است : نهری از آب گوارا، نهری از شیر، نهری از شراب بهشتی، نهری از عسل».(2)

دیگر چه بگویم؟ هر وقت به بهشت بروی می توانی عظمت درخت طوبی را ببینی. آن وقت می توانی بفهمی که خدا در شب عروسی فاطمه(علیها السلام) چه چیزی به فاطمه(علیها السلام) داده است. * اُمّ اَیمن دوّمین خاطره خود را چنین بیان می کند:

ص: 120


1- 156. إذ دخلت علیه أُمّ أیمن فی ملحفتها شی ء، فقال لها رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یا أُمّ أیمن، أیّ شی ء فی ملحفتکِ؟... ثمّ أنّ أُمّ أیمن بکت... فقالت: فاطمة زوّجتها فلم تنثر علیها شیئاً، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا تبکین...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص ص 212، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 505، بحار الأنوار ج 8 ص 142.
2- 157. رسول اللّه صلی الله علیه و آله:... وتجری نهر فی أصل تلک الشجرة تنفجر منها الأنهار الأربعة ، نهرٌ من ماءٍ غیر آسن ، ونهرٌ من لبنٍ...: تفسیر القمّی ج 2 ص 237، التفسیر الصافی ج 5 ص 23، بحار الأنوار ج 8 ص 137.

چند سال قبل، یک شب خواب پریشانی دیدم، از خواب بیدار شدم شروع به گریه کردم. می ترسیدم بلایی برای پیامبر پیش بیاید. تا صبح کارِ من گریه بود. همسایه ها که صدای گریه مرا شنیده بودند به خانه ام آمدند.

آنها از من سوال کردند چه شده است؟

من جرأت نمی کردم خواب خود را تعریف کنم و همانطور گریه می کردم.

خبر به گوش پیامبر رسید و کسی را به دنبال من فرستاد. من نزد پیامبر رفتم. او به من گفت:

__ اُمّ اَیمن! چه شده است؟ خوابت را تعریف کن، ببینم چه چیزی تو را نگران کرده است.

__ نه، من نمی توانم آنچه را در خواب دیده ام به زبان بیاورم. خدایا! از همه بلاها به تو پناه می برم!

__ هر خوابی تعبیر خودش را دارد. تو خوابت را بگو تا آن را تعبیر کنم.

__ دیشب خواب دیدم که پاره ای از بدن شما در دست من بود. خاک بر سرم! چه بلایی می خواهد برای شما پیش بیاید؟

__ این که خواب خوبی است! مبارک است!!

__ آیا درست شنیده بودم؟ یعنی هیچ بلایی نمی خواهد برای شما پیش بیاید؟

__ اُمّ اَیمن! به زودی فاطمه پسری به نام حسین به دنیا می آورد. حسین پاره تن من است و تو پاره تن مرا در بغل می گیری.

از آن روز به بعد من منتظر بودم تا حسین(علیه السلام) به دنیا بیاید. مدّتی گذشت و خبر تولّد حسین(علیه السلام) به من رسید.

ص: 121

به خانه فاطمه(علیها السلام) رفتم. حسین(علیه السلام) را در آغوش گرفتم. او را بوسیدم. او چقدر شبیه پیامبر بود.

هنوز پیامبر حسین(علیه السلام) را ندیده بود. از فاطمه(علیها السلام) تقاضا کردم تا حسین را برای پیامبر ببرم. او قبول کرد.

حسین در آغوش من بود و من به سوی خانه پیامبر رفتم. وارد خانه شدم. پیامبر تا نگاهش به من افتاد فهمید که من حسین(علیه السلام) را برای او آورده ام. از جا برخواست، چهره اش از شادی می درخشید. جلو آمد. در حالی که لبخندی بر لب داشت گفت: اُمّ اَیمن! یادت هست خواب دیده بودی که پاره تن من در دست تو بود. دیدی خواب تو چگونه تعبیر شد.(1)

من در خواب دیده بودم که پاره ای از پیکر پیامبر بر روی دستم است. نگاهی به دستم کردم، حسین(علیه السلام) بر روی دست من می خندید. من حسین(علیه السلام) را روی دست پیامبر نهادم. اشک شوق پیامبر جاری شد. حسین(علیه السلام) را می بوسید و می بویید. نمی دانم چرا لب های او را بوسه می زد؟ * سوّمین خاطره اُمّ اَیمن را با هم می شنویم:

وقتی که حسین کوچک بود من برای کمک به فاطمه(علیها السلام) به خانه او می رفتم. یک روز که به آنجا رفتم، دیدم که فاطمه(علیها السلام) کنار آسیاب دستی خوابش برده است.

آن روزها ما خودمان باید گندم را با آسیاب کوچک خانگی آسیاب می کردیم و نان می پختیم. کار آسیاب کردن گندم کار مشکلی بود و ساعتی وقت می گرفت.

گویا آن روز فاطمه(علیها السلام) خسته شده بود که کنار آسیاب خوابش برده بود. من با

ص: 122


1- 158. إنّ أُمّ أیمن لم تنم البارحة من البکاء، لم تزل تبکی حتّی أصبحت... یا أُمّ أیمن، لا أبکی اللّه عینیک، إنّ جیرانک أتونی...: الأمالی للصدوق ص 143، بحار الأنوار ج 43 ص 243، أعیان الشیعة ج 3 ص 556.

چشم خود دیدم که آسیاب خودش دارد می چرخد. خیلی تعجّب کردم.

نگاهی به گهواره کردم، دیدم که حسین در گهواره است ولی این گهواره خودش تکان می خورد.

چیز عجیب تر این که تسبیح فاطمه(علیها السلام) را دیدم که گویی یک نفر آن را می چرخاند.

من با تعجّب به این منظره نگاه می کردم. دلم نیامد فاطمه(علیها السلام) را از خواب بیدار کنم. از خانه بیرون آمدم. با خود گفتم نزد پیامبر بروم و ماجرا را به او بگویم.

به خانه پیامبر رفتم. سلام کردم و گفتم:

__ امروز در خانه فاطمه(علیها السلام) چیز عجیبی دیدم.

__ مگر در آنجا چه دیدی؟

__ دیدم که فاطمه(علیها السلام) خواب است و آسیاب خودش می چرخد، گهواره حسین خود به خود تکان می خورد و تسبیح فاطمه(علیها السلام) خود به خود می چرخد.

__ اُمّ اَیمن! فاطمه من در این روزهای تابستان روزه می گیرد، در این هوای گرم تشنگی بر او غلبه می کند. او به خواب رفته است؛ امّا خدای او که بیدار است. خدا سه فرشته را برای یاری فاطمه فرستاد. یکی از آنها آسیاب را می چرخاند، دیگری گهواره حسین را تکان می دهد، سوّمی با تسبیح فاطمه ذکر می گوید و خدا ثواب این ذکر را برای فاطمه قرار می دهد.

__ آیا می شود نام آن فرشته ها را برای من بگویی؟

__ آن فرشته ای که آسیاب را می چرخاند جبرئیل بود، و میکائیل گهواره حسین را تکان می داد و آن فرشته که ذکر خدا می گفت اسرافیل بود.(1)

ص: 123


1- 159. فأتیت إلی باب دارها، وإذا أنا بالباب مغلق فنظرت من شقوق الباب، وإذا بفاطمة الزهراء علیهاالسلام نائمة عند الرحی، ورأیت الرحی تدور وتطحن البر...: مدینة المعاجز ج 4 ص 48، بحار الأنوار ج 37 ص 98.

من آن روز فهمیدم که فقط من نیستم که افتخار خدمت گذاری فاطمه(علیها السلام) را دارم، بلکه فرشتگان بزرگ نیز خدمت فاطمه(علیها السلام) می کنند.

همسفر خوبم!

ما سه خاطره زیبا از اُمّ اَیمن شنیدیم صدای اذان ظهر به گوش می رسد. باید به مسجد برویم. دیگر خداحافظی می کنیم و برای نماز به سوی مسجد حرکت می کنیم.

تو در کوچه های مدینه همراه من می آیی. امروز فهمیده ای که فرشتگان هم خدمت فاطمه(علیها السلام) می کنند. با خود فکر می کنی. من هم فکر می کنم. گمان می کنم حرف دل ما یکی است:

بیا به آرمانِ فاطمه خدمت کنیم!

من با قلمم، امّا تو چگونه؟

ص: 124

درود بر دختر آسمان

ما باید آماده بازگشت به شهر خود باشیم. بیا تا برای خداحافظی به خانه پیامبر برویم و با آن حضرت خداحافظی کنیم.

اینجا خانه پیامبر است. در می زنیم؛ امّا گویا پیامبر در خانه نیست. باید مقداری صبر کنیم تا پیامبر بیاید.

نگاه کن! اُمّ اَیمن به این سو می آید، من به او سلام کرده و می گویم:

__ شما این وقت روز کجا می روید؟

__ می خواهم به خانه علی(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) بروم. دلم برای دیدن حسن و حسین(علیه السلام) تنگ شده است.

ما هم او را همراهی می کنیم. اُمّ اَیمن آرام آرام به سوی خانه علی(علیه السلام) می رود. خانه ای کوچک که همه خوبی های بزرگ دنیا را در آن می توانی ببینی. او درِ خانه را می زند. علی(علیه السلام) در خانه را باز می کند وبه اُمّ اَیمن خوش آمد می گوید.

اُمّ اَیمن وارد خانه می شود، به حسن و حسین(علیه السلام) سلام می کند. این ها عزیزان دل پیامبر هستند. فاطمه(علیها السلام) هم به استقبال او می آید.

اکنون اُمّ اَیمن کنار فاطمه(علیها السلام) نشسته است. آنها با هم مشغول گفتگو می شوند. صدای در خانه به گوش می رسد.

علی(علیه السلام) برمی خیزد تا در خانه را باز کند. نگاه کن! پیامبر برای دیدن عزیزانش

ص: 125

آمده است.

پیامبر وارد خانه می شود، حسن و حسین(علیه السلام) را در آغوش می گیرد، آنها را می بوسد و می بوید.

پیامبر وارد اتاق می شود، اُمّ اَیمن از جا بلند می شود و احترام می گزارد. پیامبر از دیدن او خیلی خوشحال می شود. دیدار اُمّ اَیمن، پیامبر را به یاد مادرش آمنه می اندازد.(1)

چه منظره زیبایی! پیامبر کنار گل های خودش آرام گرفته است. اهل این خانه تنها دل خوشی او در این دنیا هستند. پیامبر آنها را می بیند و لبخند می زند .

ناگهان ، عطری در فضا می پیچد، نسیمی می وزد. جبرئیل نازل می شود و آیه 26 سوره «إسراء» را بر پیامبر می خواند: ( وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ : ای پیامبر ، حقِّ خویشان خودت را ادا کن».

رسول خدا به فکر فرو می رود. آیه تازه ای نازل شده است. خداوند به پیامبر خود پیامی تازه داده است. به راستی منظور خدا از این فرمان چیست ؟

__ ای جبرئیل آیا می شود برایم بگویی که من حقّ چه کسی را باید بدهم ؟

__ ای حبیب من ، اجازه بده من نزد خدا بروم و جواب را بگیرم و برگردم .(2)

لحظاتی سکوت بر همه جا حاکم می شود. پیامبر منتظر است. * * * دوباره بوی بهار در فضا می پیچد و نسیم می وزد. جبرئیل باز گشته است:

__ ای جبرئیل ، از سوی خدا چه پیامی آورده ای؟

ص: 126


1- 160. وکان إذا نظر إلیها قال: هذه بقیّة بیتی: الطبقات الکبری ج 8 ص 224، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224، الإصابة ج 8 ص 359، المنتخب من ذیل المذیل ص 107، البدایة والنهایة ج 5 ص 347، إمتاع الأسماع ج 6 ص 340، الاحتجاج ج 1 ص 98، المستدرک للحاکم ج 4 ص 63.
2- 161. إنّ اللّه تبارک وتعالی لمّا فتح علی نبیّه فدک وما والاها... فأنزل اللّه علی نبیّه «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ»، فلم یدرِ رسول اللّه مَن هم ؟...: الکافی ج 1 ص 543 ، بحار الأنوار ج 48 ص 156 ، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 606 ، التفسیر الصافی ج 3 ص 186 .

__ خدا دستور داده است که تو فدک را به فاطمه(علیها السلام) بدهی ، فدک از این لحظه به بعد مالِ فاطمه(علیها السلام) است .(1)

آری، درست شنیدی خدا سرزمین فدک را به فاطمه(علیها السلام) بخشیده است. این فرمان خداست.(2)

من و تو بسیار خوشحال هستیم که قبل از این ماجرا، سفری به فدک داشته و آنجا را از نزدیک دیده ایم. فدک برای من و تو فقط یک اسم نیست، یک خاطره زیباست. سرزمینی حاصلخیز با نخلستان های بزرگ، چشمه های جاری آب!

نمی دانم چرا اشک در چشم پیامبر نشسته است؟ آیا این اشک شوق است؟

نه، این اشک فراق است. هر وقت که پیامبر به یاد یار سفر کرده اش، خدیجه(علیها السلام) می افتد غمی مبهم وجودش را فرا می گیرد.(3)

پیامبر به یاد خدیجه(علیها السلام) است. یاد روزی که به خواستگاری خدیجه(علیها السلام) رفت. دست پیامبر از مالِ دنیا خالی بود؛ امّا خدیجه(علیها السلام)، زن ثروتمند آن روزگار بود، هیچ کس به اندازه او ثروت نداشت.

قرار شد پیامبر به خواستگاری خدیجه(علیها السلام) برود؛ امّا هر مردی باید برای همسرش مهریه ای قرار بدهد. او از مالِ دنیا چیزی نداشت تا آن را مهریه خدیجه(علیها السلام) قرار بدهد.

عموی خدیجه(علیها السلام) با این ازدواج مخالف بود ، او در مجلس خواستگاری حاضر شد و گفت: مهریه خدیجه بسیار زیاد است و باید به صورت نقدی پرداخت شود.

عموی پیامبر، ابوطالب(علیه السلام) سوال کرد: مهریه خدیجه چقدر است؟

عموی خدیجه(علیها السلام) یک چیزی گفت تا آنها ناامید بشوند: چهار صد هزار مثقال طلا!

ابوطالب لبخندی زد و گفت: «قبول است».

ص: 127


1- 162. بأنّی کنت یوماً فی منزل فاطمة علیه السلام ورسول اللّه صلی الله علیه و آله جالس، فنزل جبرئیل وقال: یا محمّد...: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 12 ص 85 ؛وراجع شواهد التنزیل للحسکانی ج 1 ص 441 ، الدرّ المنثور ج 4 ص 177 ، تفسیر الآلوسی ج 15 ص 62 ، وراجع: مجمع الزوائد ج 7 ص 49 ، مسند أبی یعلی ج 2 ص 334 ؛ وراجع کنز العمّال ج 3 ص 767.
2- 163. راجع: الکافی ج 1 ص 543، الأمالی للصدوق ص 619، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 211، تحف العقول ص 430، تهذیب الأحکام ج 4 ص 148، المسترشد ص 501، الاحتجاج ج 1 ص 121، سعد السعود ص 101، بحار الأنوار ج 21 ص 23 و ج 25 ص 225 و ج 29 ص 105، 107، 113، 119 و ج 48 ص 157 و ج 93 ص 1999، 212، تفسیر العیاشی ج 2 ص 287، تفسیر القمّی ج 2 ص 18، 255، تفسیر فرات الکوفی ص 236، تفسیر مجمع البیان ج 6 ص 243، التفسیر الصافی ج 3 ص 186، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 186، بشارة المصطفی ص 353، أعلام الوری ج 1 ص 209، قصص الأنبیاء ص 345، الشافی فی الإمامة ج 4 ص 90، موتمر کشف الغمّة ج 2 ص 105، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 606، مجمع الزوائد ج 7 ص 49،مسند أبی یعلی ج 2 ص 334، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 268، کنز العمّال ج 3 ص 767، شواهد التنزیل ج 1 ص 442، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 39، الدرّ المنثور ج 4 ص 177، لباب النقول ص 136، فتح القدیر للشوکانی ج 3 ص 224، الکامل لابن عدی ج 5 ص 190، میزان الاعتدال ج 3 ص135.
3- 164. ذکر النبی صلی الله علیه و آله خدیجة یوماً... فبکی: کشف الغمّة ج 2 ص 131، بحار الأنوار ج 16 ص 9.

همه تعجّب کردند و با خود گفتند: «پیامبر این همه پول را از کجا خواهد آورد».(1)

پیامبر همه این مهریه را پرداخت کرد. آیا شما می دانید چگونه؟

خود خدیجه(علیها السلام) این پول را به پیامبر داده بود تا به عنوان مهریه پرداخت کند!(2)

وقتی ابوجهل این را شنید، گفت: «همیشه داماد برای عروس مهریه می دهد، امروز عروس برای داماد مهریه داده است».(3)

پیامبر بسیار ناراحت شد، او آرزو داشت تا روزی ثروتی به دستش بیاید و جبران مهریه خدیجه(علیها السلام) را بنماید.

درست است که خدیجه(علیها السلام) آن پول زیاد را به پیامبر بخشیده بود؛ امّا من فکر می کنم او همیشه خود را وام دار خدیجه(علیها السلام) می دید و به این پول به چشم قرض نگاه می کرد. او دوست داشت یک زمانی این پول را به خدیجه(علیها السلام) برگرداند.

سال ها از این ازدواج گذشت و در شرایط سختی که بر مسلمانان می گذشت، خدیجه(علیها السلام) تمام ثروت خود را در راه اسلام خرج کرد.

تقدیر چنین بود که خدیجه(علیها السلام) پیامبر را تنها بگذارد و پیش خدا برود؛ امّا یاد خدیجه(علیها السلام) هرگز از خاطر پیامبر نرفت.

خدا بعد از فتح خیبر، فدک را به پیامبر داده است. او اکنون می تواند بزرگواری خدیجه(علیها السلام) را جبران کند.

امّا افسوس که امروز خدیجه(علیها السلام) نیست؛ امّا دختر او که هست. فاطمه(علیها السلام) تنها یادگار خدیجه(علیها السلام) است. او وارث خدیجه(علیها السلام) است.

بعد از مرگ مادر، دختر از مادر ارث می برد. پس پیامبر آن پولی را که می خواست

ص: 128


1- 165. قم إلی عمومتک وقل لهم یخطبونی لک من أبی، ولا تخف من کثرة المهر فهو عندی، وأنا أقوم لک بالهدایا والمصانعات، فسرّ...: بحار الأنوار ج 16 ص 69.
2- 166. اشهدوا علیها بقبولها محمّداً وضمانها المهر فی مالها: الکافی ج 5 ص 375، بحار الأنوار ج 16 ص 14، جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 113.
3- 167. قم إلی عمومتک وقل لهم یخطبونی لک من أبی، ولا تخف من کثرة المهر فهو عندی، وأنا أقوم لک بالهدایا والمصانعات فسر..: بحار الأنوار ج 16 ص 69.

به خدیجه(علیها السلام) بدهد می تواند به فاطمه(علیها السلام) بدهد.

امروز آیه قرآن نازل شد. آیا موافقی یک بار دیگر این آیه را بخوانیم؟ خدا به پیامبر دستور داد: ( وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ )، ای پیامبر ، حق فاطمه را ادا کن !

پیامبر باید حقّ فاطمه(علیها السلام) را بدهد. این نکته بسیار مهمّی است که کسی به آن توجّه نمی کند!(1)

هرگز فراموش نکن! فدک حقّ فاطمه(علیها السلام) است، چون او دختر خدیجه(علیها السلام) است و پیامبر برای همیشه وام دار خدیجه(علیها السلام) است.(2) * * * __ فاطمه جان! خدا فدک را به من داد و اکنون آن را به تو می دهم.

__ برای چه این کار را می کنی؟

__ من به مادرت خدیجه وامدار بودم. پول مهریه او را نپرداخته ام. اکنون که مادرت نیست تا فدک را به او بدهم، پس فدک را به تو می دهم. تو باید برای فدک نماینده ای بفرستی و آنجا را در اختیار بگیری.

__ پدر جان! تا شما زنده هستید من در فدک هیچ تصرّفی نمی کنم.

__ نه، تو باید در فدک تصرّف کنی. باید همه بفهمند، فدک از آنِ توست. من می ترسم که اگر تو فدک را تصرف نکنی بعد از مرگ من فدک را به تو ندهند.

__ چشم. چون شما می گویید، این کار را می کنم.(3)

اکنون پیامبر علی(علیه السلام) را صدا می زند و از او می خواهد تا وسایل نوشتن را آماده کند. پیامبر می خواهد سندی برای فدکِ فاطمه(علیها السلام) بر روی «اَدیم» نوشته شود.

حتماً می گویی «ادیم» چیست؟ وقتی پوست گوسفند دباغی شد آن را برای نوشتن آماده می کنند. عرب ها به آن «ادیم» می گویند.

ص: 129


1- 168. اعطِ فاطمة فدکاً وهی من میراثها من أُمّها: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29 ص 118.
2- 169. یا بُنیّة، إنّ اللّه قد أفاء علی أبیکِ بفدکَ واختصّه بها، فهی له خاصّة دون المسلمین، أفعل بها ما أشاء...: بحار الأنوار ج 17 ص 378 و ج 29 ص 116.
3- 170. لست أحدث فیها حدثاً وأنت حیّ، أنت أولی بی من نفسی ومالی لک، فقال: أکره أن یجعلوها علیکِ سُبَّةً فیمنعوکِ إیّاها من بعدی، فقالت: انفذ فیها أمرک: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29 ص 118.

ظاهراً پیامبر می خواهد این نوشته به راحتی از بین نرود، کسی نتواند به راحتی آن را پاره کند!

علی(علیه السلام) از جای خود بلند می شود و بعد از لحظاتی با یک «ادیم» و قلم و دوات برمی گردد. پیامبر به او می گوید: «می خواهم فاطمه برای فدک سند مکتوب داشته باشد. بنویس که پیامبر فدک را به فاطمه داد».

علی(علیه السلام) مشغول نوشتن می شود. بعد از آنکه سند آماده می شود باید دو نفر به عنوان شاهد نامشان آورده شود.

پپامبر به علی(علیه السلام) می گوید نام خودت را به عنوان شاهد اوّل بنویس. بعد رو به اُمّ اَیمن می کند. اُمّ اَیمن را همه می شناسند، همه می دانند که پیامبر او را اهلِ بهشت، معرّفی کرده است.

اکنون پیامبر به علی(علیه السلام) می گوید: «نام اُمّ اَیمن را به عنوان شاهد بنویس». این گونه است که نام او در سند فدک نوشته می شود.(1)

چرا از میان همه فقط اُمّ اَیمن لیاقت داشت شاهد نزول آیه بخشش فدک باشد؟ چرا نام او باید کنار نام علی(علیه السلام) تا همیشه در تاریخ به عنوان شاهد فدک بدرخشد.

این چه رازی است که تا نام فدک زنده است نام اُمّ اَیمن زنده است؟

پیامبر او را می شناسد و می داند که او در هر شرایطی از حقّ فاطمه(علیها السلام) دفاع خواهد کرد.(2)

به راستی که نام فدک و اُمّ اَیمن تا ابد به هم گره خوردند و هر دو با هم جاودانه شدند.

ص: 130


1- 171. وکتب کتاب النحلة علیّ علیه السلام فی أدیم، وشهد علیه السلام ذلک وأُمّ أیمن ومولیً لرسول اللّه: مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 152.
2- 172. فجاءت بأُمّ أیمن وعلیّ علیه السلام، فقال أبو بکر: یا أُمّ أیمن، إنّک سمعتِ من رسول اللّه یقول فی فاطمة....: الاختصاص ص 183 .

* * * اللّه اکبر! اللّه اکبر!

این صدای اذان بلال است که به گوش می رسد. همه برای رفتن به مسجد آماده می شوند.

پیامبر به مسجد می آید و در محراب می ایستد. صف ها بسته شده و نماز آغاز می شود.

بعد از نماز پیامبر از جای خود بلند می شود و از مردم می خواهد تا متفرّق نشوند. او امروز با مردم کار دارد.

همه با خود می گویند پیامبر چه کار مهمّی با ما دارد که از ما خواسته است جایی نرویم.

پیامبر رو به مردم می کند و از آنها می خواهد تا همراه او به بیرون مسجد بیایند.

پیامبر حرکت می کند و مردم پشت سر او می روند. مردم تعجّب کرده اند. پیامبر می خواهد مردم را کجا ببرد؟

پیامبر می آید و کنار درِ خانه فاطمه(علیها السلام) می ایستد.

مردم همه هجوم می آورند. کوچه پر از جمعیّت است. راه بند آمده است.

اکنون پیامبر رو به مردم می کند و با صدای بلند می گوید: «ای مردم! بدانید که من فدک را به دخترم فاطمه(علیها السلام) بخشیدم! فدک مالِ دخترم فاطمه(علیها السلام) است».(1)

در میان جمعیّت، فقیران مدینه هم هستند، آنها خیلی خوشحال می شوند و شادی می کنند.

و تو به آنها نگاه می کنی و از شادی آنها در تعجّب هستی!

فقیران مدینه خوشحال هستند زیرا به زودی روزگار فقر و نداری آنها برای

ص: 131


1- 173. فجمع الناس إلی منزلها وأخبرهم أنّ هذا المال لفاطمة علیهاالسلام: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29 ص 118.

همیشه تمام می شود.

آنها فاطمه(علیها السلام) را خوب می شناسند. هر کدام از آنها خاطره ای از فاطمه(علیها السلام) دارند. فاطمه(علیها السلام) کسی است که وقتی در خانه فقط یک قرص نان داشت، آن را به فقیری داد و خود و بچّه هایش گرسنه ماندند.(1)

آنها می دانند که فاطمه(علیها السلام) که اکنون صاحب فدک شده است آنها را فراموش نخواهد کرد.

این آرزوی فاطمه(علیها السلام) بود که هرگز در مدینه فقیری نباشد. فاطمه(علیها السلام) به این آرزوی خود می رسد. مگر از فاطمه(علیها السلام) غیر از این هم می شود انتظار داشت؟ او دختر خدیجه(علیها السلام) است ، همان بانویی که تمام ثروت خود را در راه پیامبر خرج کرد و او را با تمام وجود یاری نمود .

همسفر خوبم!

امروز دیگر هیچ کس به اندازه فاطمه(علیها السلام) ثروتمند نیست. افسوس که عدّه ای خیال می کنند که فاطمه(علیها السلام) در همه مراحل زندگی خود فقیر بود. آنها می گویند که فاطمه(علیها السلام) در همه زندگی، محتاج نان شب خود بود !

فاطمه(علیها السلام) را باید از نو شناخت.

فاطمه(علیها السلام) کسی است که سالیانه هفتاد هزار دینار سرخ درآمد دارد.(2)

آیا می دانی این مقدار یعنی چقدر پول ؟

بیش از سیصد کیلو طلای سرخ !

حالا حساب کن ، هر مثقال طلا (پنج گرم) چقدر قیمت دارد ، آن را ضرب در شصت هزار کن!

این فقط درآمد یک سال فدک است. اصلِ سرمایه او خیلی بیش از این

ص: 132


1- 174. فأنزل اللّه فیهم هذه الآیة: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا»: تفسیر فرات الکوفی ص 528، وراجع: تفسیر القمّی ج 2 ص 398، بحار الأنوار ج 30 ص 253، أُسد الغابة ج 5 ص530، البدایة والنهایة ج 5 ص 351، المناقب للخوارزمی ص 272، السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 649، ینابیع المودّة ج 1 ص 279، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 98، تفسیر السمعانی ج 6 ص 116، تفسیر القرطبی ج 19 ص 130، الدرّ المنثور ج 6 ص 299.
2- 175. وقد وهب جدّک محمّد صلی الله علیه و آله أُمّک فاطمة علیهاالسلام فدکاً والعوالی من جملة مواهبه، وکان دَخْلها فی روایة الشیخ عبد اللّه بن حمّاد الأنصاری أربعة وعشرون ألف دینار فی کلّ سنة، وفی روایة غیره سبعون ألف دینار: کشف المحجّة ص 123 ، بیت الأحزان ص 179.

حرف هاست .

تو که فدک را با چشم خود دیده ای! می دانی که فدک یک باغ کوچک نیست. فدک یک سرزمین حاصلخیز است، صد کیلومتر فقط مساحت نخلستان های فدک است. نیمی از فدک مالِ فاطمه(علیها السلام) است.

همه فقیران مدینه خوشحال هستند امّا باید قدری صبر کنند تا خرمای فدک به دست بیاید و مردم فدک آنها را بفروشند و سهم فاطمه(علیها السلام) را به مدینه بیاورند، آن روز، برای فقیران روز باشکوهی خواهد بود. * * * فصل برداشت خرما نزدیک است. فاطمه(علیها السلام) نماینده و کارگزاری را به فدک فرستاده است.

او در آنجا به امور نخلستان ها رسیدگی می کند و بر فروش خرمای فدک نظارت دارد.

فاطمه(علیها السلام) به نماینده خود دستور داده است تا با مردم فدک با عدالت و انصاف برخورد کند، مبادا از حقّ آن ها چیزی ضایع شود.

مدّتی می گذرد، خبر می رسد که نماینده فاطمه(علیها السلام) با پول درآمد فدک به مدینه می آید. هفتاد هزار سکّه طلا!

فاطمه(علیها السلام) با هفتاد هزار سکّه طلا چه خواهد کرد؟

نگاه کن! همه فقیران مدینه به درِ خانه فاطمه(علیها السلام) آمده اند. پیامبر هم اینجاست. گویا فاطمه(علیها السلام) می خواهد این سکّه ها به دست پیامبر میان فقیران تقسیم شود.

پیامبر رو به فقیران می کند و می گوید: «این سکّه ها از آنِ فاطمه(علیها السلام) است»،

ص: 133

بعد آن سکّه ها را میان همه تقسیم می کند.

نگاه کن! هر کس می آید و سهم خود را می گیرد و می رود.

به دست هر فقیری که نگاه می کنی سکّه های طلا را می بینی!

همه خوشحال هستند و برای فاطمه(علیها السلام) دعا می کنند. خدا فاطمه(علیها السلام) را پاینده دارد. تا فاطمه(علیها السلام) هست دیگر از فقر و گرسنگی خبری نیست!

فاطمه(علیها السلام) به هر کدام از آنها به اندازه خرجیِ یک سال داده است. آنها تا یکسال نیاز به هیچ پولی ندارند!(1)

می دانم می خواهی بدانی از آن هفتاد هزار سکّه طلا چقدر برای خود فاطمه(علیها السلام) باقی مانده است؟

همسفرم! فاطمه(علیها السلام) از آن همه پول برای خود به اندازه غذای یک سال برداشته است. نه یک سکّه کمتر نه یک سکّه بیشتر!

آیا باور می کنی؟ سهمی که فاطمه(علیها السلام) برای خود برداشته کمتر از سهم هر کدام از فقیران مدینه است.

فاطمه(علیها السلام) به هر فقیر مدینه علاوه بر پول تهیه غذای یک سال، پول تهیه لباس و دیگر وسایل زندگی را داده است؛ امّا برای خودش فقط به اندازه غذای یک سال برداشته است. او جود و کرم را از مادرش به ارث برده است.

آری، فاطمه(علیها السلام)، دخترِ خدیجه(علیها السلام) است.

پایان

ص: 134


1- 176. فجمع أُناس إلی منزلها... ففرقّه فیهم وکان کلّ سنة کذلک وتأخذ منه قوتها: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29 ص 118.

پی نوشت ها

(1) سنة سبع من الهجرة: غزوة خیبر فی أوّلها... أقام رسول اللّه صلی الله علیه و آله بالمدینة حین رجع من الحدیبیة ذا الحجّة ومحرّم، ثمّ خرج فی بقیة محرّم إلی خیبر: السیرة النبویة ج 3 ص 344، البدایة والنهایة ج 4 ص 206، وراجع: فتح الباری ج 7 ص 365، عمدة القاری ج 13 ص 30، تحفة الأحوذی ج 8 ص 485، الطبقات الکبری ج 2 ص 106، أُسد الغابة ج 1 ص 36، تهذیب الکمال ج 1 ص 204، تاریخ الطبری ج 2 ص 297، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 216، تاریخ الإسلام ج 2 ص 402، إمتاع الأسماع ج 1 ص 06.

(2) وأمّا لفظ خیبر فهو بلسان الیهود الحصن: مجمع البلدن ج 2 ص 409.

(3) «وَ کَانُوا» یعنی هؤاء الیهود «مِن قَبْلُ» ظهور محمّد صلی الله علیه و آله بالرسالة «یَسْتَفْتِحُونَ» یسألون اللّه الفتح والظفر «عَلَی الَّذِینَ کَفَرُواْ» من أعدائهم والمناوئین لهم، وکان اللّه ینفتح لهم وینصرهم، «فَلَمَّا جَآءَهُم» أی هؤاء الیهود «مَّا عَرَفُواْ» من نعت محمّد صلی الله علیه و آله وصفته «کَفَرُواْ بِهِ» جحدوا نبوّته حسداً له وبغیاً: بحار الأنوار ج 9 ص 181 و ج 91 ص 10، التفسیر الأصفی ج 1 ص 53، التفسیر الصافی ج 1 ص 158.

(4) ثمّ کانت وقعة الخندق، وهو یوم الأحزاب... وکانت قریش تبعث إلی الیهود وسائر القبائل فحرّضوهم علی قتال رسول اللّه، فاجتمع خلق من قریش...: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 50، وراجع إمتاع الأسماع ج 8 ص 372.

(5) فیها عشرون ألف مقاتل... وکان قموص من أشدّها وأمنعها، وهو الحصن الذی کان فیه مرحب: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 56.

(6) وبلغ رسول اللّه صلی الله علیه و آله أنّ بها [فدک] جمعاً یریدون أن یمدّوا یهود خیبر: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 74، الطبقات الکبری ج 2 ص 89، تاریخ الطبری ج 2 ص 287، تاریخ الإسلام ج 2 ص 355، البدایة والنهایة ج 4 ص 204، أعلام الوری ج 1 ص 202، عیون الأثر ج 2 ص 107.

(7) عنوان «یهود فدک» را در این مصادر بیابید که نشان می دهد که مردم فدک یهودی بودند: کتاب الموطّأج 2 ص 893، عون المعبود ج 8 ص 175، الاستذکار ج 8 ص 245، کنز العمّال ج 15 ص 199، زاد المسیر ج 2 ص 276، تفسیر الثعالبی ج 1 ص 285، الدرّ المنثور ج 2 ص 282، فتح القدیر ج 2 ص 44، تاریخ المدینة ج 1 ص 193، فتوح البلدان ج 1 ص 36.

(8) کان کنانة بن أبی الحقیق وهودة بن قیس ساروا فی حلفائهم من غطفان، فاستنفروهم وجعلوا لهم تمر خیبر سنة...: إمتاع الأسماع ج 9 ص 230.

(9) بعد از فتح خیبر نصف سرزمین خیبر برای مسلمانان شد وبعداز آن، پیامبر ابن رواحه برای محاسبه خرمای خیبر فرستاد واو خرمای خیبر را 40 هزار بار شتر تخمین زد: «خرصها ابن رواحة أربعین ألف وسق»: مسند أحمد ج 3 ص 296، سنن أبی داود ج 2 ص 127، مجمع الزوائد ج 4 ص 122، المصنّف ج 4 ص 124، معرفة السنن والآثار ج 4 ص 504، کنز العمّال ج 15 ص 541، أضواء البیان ج 1 ص 511، تاریخ المدینة ج 1 ص 117، إرواء

ص: 135

الغلیل ج 3 ص 281، الخلاف للطوسی ج 3 ص475، تذکرة الفقهاء ج 2 ص 349، المغنی لابن قدامة ج 5 ص 577، تلخیص الحبیر ج 5 ص 585.

(10) شما هر کیلو خرما را چقدر می خرید؟ قیمت یک کیلو خرما را در «هشت میلیون» ضرب کنید تا به قیمت تقریبی ارزش آن همه خرمایی پی ببرید که اهل خیبر می خواستند به قبلیه غطفان بدهند.

(11) کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یجلس علی الأرض، ویأکل علی الأرض، ویعقل الشاة، ویجیب دعوة المملوک علی خبز الشعیر: وسائل الشیعة ج 12 ص 109، مستدرک الوسائل ج 16 ص 227، الأمالی للطوسی ص 392، بحار الأنوار ج 16 ص 222، جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 555، مجمع الزوائد ج 9 ص 20، المعجم الکبیر ج 12 ص 52.

(12) وقد استخلف سباع بن عرطفة علی المدینة: مسند أحمد ج 2 ص 345؛ ولمّا خرج رسول اللّه صلی الله علیه و آله إلی خیبر استخلف سباع بن عرطفة الغفاری: المستدرک للحاکم ج 2 ص 33 و ج 3 ص 37، وراجع: السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 390 و ج 6 ص 334 و ج 9 ص 40، مجمع الزوائد ج 7 ص 135، فتح الباری ج 7 ص 356، 374، مسند ابن راهوَیه ج 1 ص 20، صحیح ابن خزیمة ج 1 ص 280، صحیح ابن حبّان ج 5 ص 424 و ج 11 ص 189، المعجم الأوسط ج 3 ص 161، الاستیعاب ج 2 ص 682، تفسیر القرطبی ج 19 ص 254، الدرّ المنثور ج 6 ص 324، الطبقات الکبری ج 2 ص 62، التاریخ الصغیر ج 1 ص 42، الجرح والتعدیل ج 4 ص 312، الثقات ج 1 ص 260، تاریخ مدینة دمشق ج 67 ص 317، أُسد الغابة ج 2 ص 259، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 589، الإصابة ج 3 ص 24، الأنساب للسمعانی ج 2 ص 507، تاریخ الطبری ج 2 298، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 222.

(13) سار إلی خیبر فی ألف وأربعمئة رجل معهم مئتا فارس: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 216، البدایة والنهایة ج 4 ص 230.

(14) روی حشرج بن زیاد عن جدّته أُمّ أبیه أنّها خرجت مع رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی غزوة خیبر سادسة ستّ نسوة... ومعنا دواء للجرحی، ونناول السهام ونسقی السویق: المغنی ج 10 ص 391، الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 426، نیل الأوطار ج 8 ص 113، السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 333، تحفة الأحوذی ج 5 ص 140، نصب الرایة ج 4 ص 285.

(15) ودفع الرایة إلی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه وکانت بیضاء: السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 791.

(16) خیبر: بینها وبین المدینة ثلاثة أیّام: الشرح الکبیر لأبی البرکات ج 4 ص 322؛ خیبر: بینها وبین المدینة ثمانیة برد، مشی ثلاثة أیّام: معجم ما استعجم ج 2 ص 512؛ خیبر: اسم ولایة تشتمل علی حصون ومزارع ونخل کثیر، علی ثلاثة أیّام من المدینة، علی یسار حاج الشام: سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 151. نکته ای که باید در این فاصله ها مورد توجّه قرار گیرد این است که مسیرهای فعلی با مسیرهایی که در زمان پیامبر برای فدک خبیر پیموده می شد تفاوت دارد. می توانید جهت محاسبه فاصله ها با کیلومتر مراجعه کنید به: فصلنامه فرهنگی «میقات حج»، شماره 64، تابستان 1387 ص 212.

(17) عبّاد بن بشر بن وقش... الأنصاری الأشهلی، أحد البدریین، کان من سادة الأوس، أبلی یوم الیمامة بلاءً حسناً، وکان أحد الشجعان الموصوفین: سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 337، تقریب التهذیب ج 1 ص 466؛ ثلاثة من الأنصار لم یکن أحد یعتد علیهم فضلاً:... عبّاد بن بشر...: مجمع الزوائد ج 9 ص 156، فتح الباری ج 7 ص 94، مسند أبی یعلی ج 7 ص 351، الاستیعاب ج 2 ص 802، کنز العمّال ج 13 ص 253، التاریخ الکبیر ج 2 ص 47، تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 80، کنز العمّال ج 13 ص 253، التاریخ الکبیر ج 2 ص 47، أُسد الغابة ج 3 ص 100، تهذیب الکمال ج 3 ص 249، سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 337، الإصابة ج 3 ص 496، تاریخ الإسلام ج 3 ص 66، سبل الهدی والرشاد ج 12 ص 67.

(18) قدّم عبّاد بن بشر أمامه طلیعة فی خیل... لمّا خرج إلی غزوة خیبر، فأخذ عیناً للیود من أشجع، فقال: مَن أنت؟ قال: باغ أبغی أبعرة ضلّت لی أنا علی أثرها، قال له: ألک علم بخیبر؟ قال: عهدی بها حدیث، فأنتم تسألون عنه؟ قال: عن یهود، قال: نعم، کان کنانة بن أبی الحقیق... وهم أهل حصون لا ترام، وسلاح وطعام کثیر، لو أحصروهم سنین لکفاهم...: إمتاع الأسماع ج 9 ص 230.

(19) فأتی به عبّاد بن بشر إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فأخبره الخبر، فقال عمر بن الخطّاب: اضرب عنقه، فقال عبّاد: جعلت له الأمان، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: امسکه

ص: 136

معک یا عبّاد....: إمتاع الأسماع ج 9 ص 230.

(20) وسمع النبی صلی الله علیه و آله فی مسیره إلی خیبر سوق عامر بن الأکوع بقوله: لا هم لولا أنت ما اهتدینا... فقال صلی الله علیه و آله: رحمه اللّه. قال رجل: وجبت یا رسول اللّه، لولا امتقنا به، وذلک أنّ النبی ما استغفر قطّ لرجلٍ یخصّه إلاّ استشهد: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 75، بحار الأنوار ج 18 ص 19 و ج 20 ص 199 و ج 21 ص 2، وراجع: الغدیر ج 2 ص 6 و ج 7 ص 206؛ وکان عامر رجلاً شاعراً، فنزل یحدو ویقول: اللّهمّ لولا أنت ما اهتدینا... فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله مَن هذا الحادی؟ قالوا: ابن الأکوع، قال: یرحمه اللّه...: مسند أحمد ج 4 ص 47، سنن الدارمی ج 2 ص 221، وراجع: صحیح البخاری ج 5 ص 72 و ج 7 ص 107، صحیح مسلم ج 5 ص 186، فضائل الصحابة ص 44، السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 16، مجمع الزوائد ج 8 ص 129، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 69، المعجم الکبیر ج 7 ص 32، کنز العمّال ج 13 ص 449، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 49، الطبقات الکبری ج 3 ص 527، تاریخ مدینة دمشق ج 28 ص 104، أُسد الغابة ج 3 ص 82، البدایة والنهایة ج 4 ص 208، إمتاع الأسماع ج 9 ص 303، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 346.

(21) لمّا خرجنا إلی خیبر فإذا نحن بوادٍ ملآن ماء، فقدّرناه أربع عشرة قامة... فنزل صلی الله علیه و آله فقال: اللّهمّ إنّک جعلت لکلّ مرسل علامة، فأرنا قدرتک. فرکب وعبرت الخیل والإبل، لا تَندَی حوافرها وأخفافها: الخرائج والجرائح ج 1 ص 54، البدایة والنهایة ج 6 ص 311، بحار الأنوار ج 16 ص 410 و ج 21 ص 28.

(22) إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله لمّا أشرف علی خیبر قال لإصحابه: قفوا، ثمّ قال: اللّهمّ ربّ السماوات السبع وما أظللن، وربّ الأرضین السبع وما أقللن، وربّ الشیاطین...: مجمع الزوائد ج 10 ص 134، المعجم الکبیر ج 22 ص 359، المنتخب من ذیل المذیل ص 86، البدایة والنهایة ج 4 ص 208، إمتاع الأسماع ج 1 ص 306، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 792، عیون الأثر ج 2 ص 134، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 347، السیرة الحلبیة ج 2 ص 729.

(23) تشتمل هذه الولایة علی سبعة حصون ومزارع ونخل کثیر، وأسماء حصونها: حصن ناعم، القموص، الشقّ، النطاة، سلالم، الوطیح، الکتبیة: معجم البلدان ج 2 ص 409؛ وقد کانت لهم ستّة حصون: الشقّ، والنطاة، والقموص، والکتیبة، والسلالم، والوطیحة: شرح السیر الکبیر ج 1 ص 55؛ واعلم أنّ خیبر کانت ستّة حصون: الشقّ، والنطاة، والکتیبة، والسلالم، والغموس، والوطیحة: المبسوط للسرخسی ج 15 ص 3.

(24) وکان من أشدّ حصونهم وأکثرها رجالاً القموص: أعلام الوری ج 1 ص 207، بحار الأنوار ج 21 ص 21؛ وهی ستّة حصون: السلالم، والقموص، والنطاة والقصارة، والشقّ، والمربطة، وفیها عشرون ألف مقاتل... وکان قموص من أشدّها وأمنعها، وهو الحصن التذی کان فیه مرحب: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 56.

(25) از این عبارت هم استفاده می شود که قلعه قموص قلعه اصلی بوده است: وفی حمل أمیر المؤنین علیه السلام الباب یقول الشاعر: إنّ امرءاً حمل الرِّتاجَ بخیبریوم الیهود بقدرةٍ لمُؤَّدٌ/ حمل الرِّتاج رتاج باب قَموصِها...: الإرشاد ج 1 ص 129، نهج الإیمان لابن جبر ص 326. مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 126، بحار الأنوار ج 21 ص 17 و ج 41 ص 281، الغدیر ج 6 ص 359، أعیان الشیعة ج 1 ص 272.

(26) فلمّا نزل بساحتهم لم یتحرّکوا تلک اللیلة ولم یصیح لهم دیک، حتّی طلعت الشمس وأصبحوا أفئدتهم تخفق: الطبقات الکبری ج 2 ص 106، إمتاع الأسماع ج 1 ص 307.

(27) فلمّا رأو رسول اللّه صلی الله علیه و آله والجیش نادوا: محمّد والخمیس معه! وأدبروا هراباً: الدرر ص 197؛ قالوا: محمّد واللّه محمّد والخمیس! ثمّ رجعوا هراباً: السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 230، شرح معانی الآثار ج 3 ص 208، الثقات ج 2 ص 11، البدایة والنهایة ج 4 ص 209، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص

ص: 137

793

(28) فأتینا خیبر وقد خرجوا بمساحیهم وفؤسهم ومکاتلهم، وقالوا: محمّد والخمیس، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: اللّه أکبر، خربت خیبر: صحیح ابن حبّان ج 16 ص 194، وراجع: الدرر لابن عبد البرّ ص 197، الکامل لابن عدی ج 4 ص 262، البدایة والنهایة ج 4 ص 209، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 793، عیون الأثر ج 2 ص 134، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 348، السیرة الحلبیة ج 2 ص 730.

(29) إنّی کنت أجیر لصاحب هذا الغنم، وهی أمانة عندی، فکیف أصنع بها؟: عیون الأثر ج 2 ص 147، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 806، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 144، السیرة الحلبیة ج 2 ص 524.

(30) حتّی إذا ساروا منقلة سمعوا خلفهم فی أموالهم وأهلیهم حسّاً، ظنّوا أنّ القوم قد خالفوا إلیهم، فرجعوا إلی أعقابهم، فأقاموا فی أموالهم وأهلیهم، وخلّوا بین رسول اللّه صلی الله علیه و آله وبین خیبر: تاریخ الطبری ج 2 ص 298، البدایة والنهایة ج 4 ص 207، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 793، عیون الأثر ج 2 ص 135، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 345.

(31) إنّه أتی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وهو محاصر لبعض حصون خیبر ومعه غنم له، وکان أجیراً لرجلٍ من الیهود...: السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 806، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 144، السیرة الحلبیة ج 2 ص 524.

(32) اللّهمّ افتح أکثر الحصون طعاماً وودکاً: السیرة الحلبیة ج 2 ص 741.

(33) کان صلی الله علیه و آله یناوب بین أصحابه فی حراسة اللیل، فلمّا کانت اللیلة السادسة من السبع استعمل صلی الله علیه و آله عمر، فطاف بأصحابه حول العسکر وفرّقهم...: إمتاع الأسماع ج 9 ص 232، السیرة الحلبیة ج 2 ص 732.

(34) فأمر به عمر أن یضرب عنقه، فقال: اذهب بی إلی نبیّکم حتّی أُکلّمه، فأمسک عنه: إمتاع الأسماع ج 9 ص 232، السیرة الحلبیة ج 2 ص 732.

(35) فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله للیهودی: ما وراءک؟ فقال: تُؤننی یا أبا القاسم؟ فقال: نعم، قال: خرجت من حصن النطاة من عند قومٍ یتسلّلون من الحصن فی هذه اللیلة...: إمتاع الأسماع ج 9 ص 232، السیرة الحلبیة ج 2 ص 732.

(36) فلمّا أصبح رسول اللّه صلی الله علیه و آله غزا بالمسلمین إلی النطاة، ففتح اللّه الحصن، فاستخرج ما کان قال الیهودی فیه: إمتاع الأسماع ج 9 ص 233، السیرة الحلبیة ج 2 ص 733؛ وراجع السیرة النبویة ج 2 ص 741.

(37) إنّه مکث سبعة أیّام یقاتل أهل حصون...: السیرة الحلبیة ج 2 ص 722.

(38) منهم الأسود الراعی... فقال: یا رسول اللّه، اعرض علیَّ الإسلام، فعرضه علیه فأسلم... إنّی کنت أجیراً لصاحب هذا الغنم، وهی أمانة عندی، فکیف أصنع بها؟: عیون الأثر ج 2 ص 147، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 806، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 144، السیرة الحلبیة ج 2 ص 524.

(39) فأخذ حفنة من الحصی فرمی بها فی وجوهها وقال: ارجعی إلی صاحبک: السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 806، وراجع: عیون الأثر ج 2 ص 147.

(40) فیها عشرون ألف مقاتل... وکان قموص من أشدّها وأمنعها، وهو الحصن الذی کان فیه مرحب: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 56

(41) وسعد بن معاذ ومعه رأیه الأنصار، فأمّا سعد بن معاذ فجُرح وحُمل جریحاً: الاحتجاج ج 1 ص 406؛ إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله بعث سعد بن معاذ برایة الأنصار إلی خیبر، فرجع منهزماً: الاحتجاج ج 2 ص 64؛ قال المجلسی فی بحار الأنوار ج 21 ص 12: لعلّه سعد بن عبّادة فصُحّف، إذ الفرار منه بعید، مع أنّه مات یوم قریزة ولم یبق إلی تلک الغزوة.

ص: 138

(42) فعرف الیهودی أنّ غلامه قد أسلم... فقاتل فأصابه سهم فقتله، ولم یصلِّ للّه تعالی سجدة قطّ، فاحتمله المسلمون إلی عسکرهم... فقال صلی الله علیه و آله: لقد حسن إسلام صاحبکم، لقد دخلت علیه وإنّ عنده لزوجتین له من حور العین: سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 129.

(43) ومن جملة من قُتل من المسلمین الأسود الراعی: السیرة الحلبیة ج 2 ص 524؛ ثمّ تقدّم إلی ذلک الحصن لیقاتل مع المسلمین، فأصابه حجر فقتله: السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 806، عیون الأثر ج 2 ص 148.

(44)فقُتل فی هذه الغزاة، رجع إلیه سیفه فقتله، فإنّه أراد أن یضرب به ساق یهودی فجاءته ذبابته فی رکبته...: السیرة الحلبیة ج 2 ص 728؛ فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: مات جاهداً مجاهداً: مسند أحمد ج 4 ص 47، صحیح مسلم ج 5 ص 187، سنن أبی داود ج 1 ص 571، سنن النسائی ج 6 ص 32، السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 110، فتح الباری ج 7 ص 358، عون المعبود ج 7 ص 152، صحیح ابن حبّان ج 7 ص 470، المعجم الکبیر ج 7 ص 8، مسند الشامیین ج 3 ص 38، أُسد الغابة ج 3 ص 83، إمتاع الأسماع ج 9 ص 307.

(45) فدعا رسول اللّه أبا بکر فقال: خذ الرایة، فأخذها... فاجتهد فلم یغنِ شیئاً، فعاد یؤّب القوم الذین اتّبعوه ویؤّبونه: الإرشاد ج 1 ص 126، مدینة المعاجز ج 1 ص 174، بحار الأنوار ج 21 ص 15، کشف الغمّة ج 1 ص 213.

(46) حملت الیهود حملة منکرة، فانکشف المسلمون حتّی انتهوا إلی رسول اللّه... فثبت الحباب بن المنذر... فحضّ صلی الله علیه و آله المسلمین علی الجهاد فأقبلوا...: إمتاع الأسماع ج 1 ص 313، السیرة الحلبیة ج 2 ص 741.

(47) وجاء عمر یجبّن أصحابه ویجبّنونه: شرح أُصول الکافی ج 6 ص 130، تفسیر فرات الکوفی ص 573، أعیان الشیعة ج 1 ص 270، بحار الأنوار ج 39 ص 9؛ فدفعها إلی آخر، فرجع یجبّن أصحابه ویجبّنونه: الأمالی للصدوق ص 604، الخصال ص 555، الإفصاح للمفید ص 86، الاحتجاج ج 2 ص 64، بحار الأنوار ج 21 ص 11، التفسیر الصافی ج 5 ص 361، کشف الغمّةه ج 1 ص 213؛ وراجع المستدرک ج 3 ص 38.

(48) هکذا تفعل المهاجرون والأنصار، حتّی قالها ثلاثاً: الاحتجاج ج 2 ص 64، بحار الأنوار ج 21 ص 12 و ج 32 ص 344.

(49) فبلغ ذلک من رسول اللّه کلّ مبلغ، فبات لیله مهموماً: رسائل المرتضی ج 4 ص 103، الشافی فی الأمامة ج 3 ص 87، بحار الأنوار ج 39 ص 15.

(50) لأعطینّ الرایة غداً رجلاً یحبّ اللّه ورسوله ویحبّه اللّه ورسوله، کرّار غیر فرّار، لا یرجع حتّی یفتح علی یده: شرح الأخبار ج 2 ص 192، رسائل المرتضی ج 4 ص 104، المسترشد للطبری ص 299، الاحتجاج ج 1 ص 406، بحار الأنوار ج 31 ص 259 و ج 42 ص 156، التبیان للطوسی ج 3 ص 556، تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 219، تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 56، قصص الأنبیاء للراوندی ص 344، راجع: المسترشد للطبری ص 590، العمدة لابن البطریق ص 143، بحار الأنوار ج 39 ص 11، تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 201، تفسیر نور الثقلین ج 1 س 642؛ لأعطینّ الرایة غداً رجلاً یفتح اللّه علی یدیه یحبّ اللّه ورسوله و...: صحیح البخاری ج 4 ص 12 و ج 5 ص 76، صحیح مسلم ج 7 ص 122، السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 362، عمدة القارئ ج 14 ص 233، مسند أبی داود ص 320، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 108، 111، خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 50، نظم درر السمطین ص 99، تفسیر الرازی ج 12 ص 20، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 95، الإصابة ج 4 ص 466، تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 56، البدایة والنهایة ج 4 ص 211، إمتاع الأسماع ج 11 ص 286، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 351، ینابیع المودّة ج 1 ص 155، خزانة الأدب ج 6 ص 69.

(51) قال عمر: ما أحببت الإمارة قبل یومئذٍ: الأمالی للطوسی ص 380، العمدة لابن البطریق ص 141، بحار الأنوار ج 21 ص 27؛ فما أحببت الإمارة قبل یومئذٍ، فتطاولت لها واستشرفت رجاء أن یدفعها إلیَّ: مسند أحمد ج 2 ص 384، مسند أبی یعلیص 320، الطبقات الکبری ج 2 ص 110، تاریخ مدینة

ص: 139

دمشق ج 42 ص 84، تاریخ الإسلام ج 3 ص 625.

(52) وقد کان یبعث غیره فیرجع یجبّن أصحابه ویجبّنونه: الکافی ج 1 ص 294، تفسیر فرات الکوفی ص 574، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 605.

(53) إنّ قریش یقول بعضهم لبعض: أمّا علیّ فقد کفیتموه، فإنّه أرمد لا یبصر موضع قدمه: أعلام الوری ج 1 ص 207، بحار الأنوار ج 21 ص 21.

(54) اللّهمّ لا معطی لما منعت، ولا مانع لما أعطیت: أعلام الوری ج 1 ص 207، أعیان الشیعة ج 1 ص 403، بحار الأنوار ج 21 ص 21.

(55) خرج النبی صلی الله علیه و آله فی بقیّة محرّم سنة سبع، فأقام یحاصرها بضع عشرة لیلة إلی أن فتحها فی صفر: فتح الباری ج 7، تحفة الأحوذی ج 8 ص 485، عون المعبود ج 6 ص 107، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 85، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 152.

(56) ولیس ثمّ علیّ علیه السلام، فتطاولت لها قریش، ورجا کلّ رجل منهم أن یکون صاحب ذلک: تاریخ الطبری ج 2 ص 300، تاریخ الإسلام ج 2 ص 410، البدایة والنهایة ج 4 ص 213، إمتاع الأسماع ج 11 ص 292، أعیان الشیعة ج 1 ص 271، المناقب للخوارزمی ص 168.

(57) وکانت رایة رسول اللّه صلی الله علیه و آله سوداء... تُدعی العقاب، وإنّ العقاب کان فی الجاهلیة رایة تکون لرئیس الحرب: السیرة الحلبیة ج 2 ص 475؛ کانت رایة رسول اللّه سوداء تُدعی العقاب، ولواؤه أبیض دفعه إلی علیّ بن أبی طالب: سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 120، الطبقات الکبری ج 2 ص 106، وراجع: إمتاع الأسماع ج 1 ص 309 و ج 7 ص 167. توجّه به این نکته لازم است که در زبان عربی به پرچم اصلی لشکر «رایة» گفته می شود. البته یک بخش های مختلف لشکر نیز برای خود پرچم های کوچکی دارند که به آن «لواء» می گویند. در موقع حرکت از مدینه پیامبر پرچم سفیدی را به علیّ بن أبی طالب علیه السلام داد، این همان لواء سفید پیامبر است که علی علیه السلام آن را در جلوی لشکر به دست گرفته بود؛ امّا «رایه» که همان پرچم اصلی لشکر است نامش «عقاب» بوده است که در روز فتح خیبر پیامبر آن را به دست علی علیه السلام داد. در اخبار واحادیث از این پرچم به «الرایه» تعبیر شده است.

اللواء غیر الرایة: فاللواء ما یُعقد فی طرف الرمح ویُلوی علیه، والرایة ما یُعقد ویُترک حتّی تصفقه الریاح. قیل: اللواء دون الرایة: نیل الأوطار ج 8 ص 61، فتح الباری ج 6 ص 89.

(58) فلمّا أصبح الناس غدوا علی رسول اللّه، کلّهم یرجوا أن یُعطاها، فقال: أین علیّ بن أبی طالب؟: مسند أحمد ج 5 ص 333، صحیح البخاری ج 4 ص 207 و ج 5 ص 76، صحیح مسلم ج 7 ص 121، السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 107، فتح الباری ج 7 ص 366، عمدة القارئ ج 16 ص 214، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 46 و ج 5 ص 110، مسند أبی یعلی ج 13 ص 522، دلائل النبوّة لإسماعیل الإصفهانی ج 3 ص 1092، ریاض الصالحین للنووی ص 145 نظم درر السمطین ص 99، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 86، 87، الإصابة ج 1 ص 38، تاریخ الإسلام ج 2 ص 405، البدایة والنهایة ج 4 ص 209، إمتاع الأسماع ج 11 ص 282، 285، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 351، الفصول المهمّة لابن الصباغ ج 1 ص 211، سبل الهدی والرشاد ج 2 ص 32، ینابیع المودّة ج 1 ص 153، زبدة البیان ص 11، شرح أُصول الکافی ج 6 ص 136، العمدة لابن البطریق ص 140، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ص 56، ذخائر العقبی ص 72، بحار الأنوار ج 21 ص 3 و ج 39 ص 8.

(59) فصاح الناس من کلّ جانب: إنّه أرمد رمداً لا یبصر موضع قدمه: أعلام الوری ج 1 ص 207، بحار الأنوار ج 21 ص 21؛ فقالوا: هو یشتکی عینیه، قال: فأرسلو إلیه: صحیح البخاری ج 4 ص 207 و ج 5 ص 76، صحیح مسلم ج 7 ص 121، السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 107، عمدة القارئ ج 16 ص 214، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 46 و ج 5 ص 110، الإصابة ج 1 ص 38، تاریخ الإسلام ج 2 ص 405، البدایة والنهایة ج 4 ص 209، إمتاع الأسماع ج 11 ص 282، 285، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 351.

ص: 140

(60) فتطاول المهاجرون لرسول اللّه لیراهم، فقال: أین علیّ؟: کنز العمّال ج 3 ص 163، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 113، ذیل تاریخ بغداد ج 2 ص 78.

(61) جیئونی بعلیّ بن أبی طالب: الإرشاد ج 1 ص 126، مدینة المعاجز ج 1 ص 174، بحار الأنوار ج 21 ص 15، کشف الغمّة ج 1 ص 213.

(62) فبعث إلیه سلمان وأبا ذرّ، فجاءا به وهو یُقاد لا یقدر علی فتح عینیه: رسائل المرتضی ج 4 ص 104؛ فدعاه رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فجیء به یُقاد: مناقب أمیر المؤنین لمحمّد بن سلیمان ج 2 ص 22، بشارة المصطفی ص 316، قصص الأنبیاء للراوندی ص 344، وراجع: الخرائج والجرائح جج 1 ص 160، العمدة ص 155، بحار الأنوار ج 21 ص 28؛ فسأل عنه، فأُتی به یُقاد قوداً: مسند الشامیین ج 3 ص 348، وراجع: تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 117.

(63) وهو أرمد قد عصب عینیه بشقّة بُرد: العمدة لابن البطریق ص 151، بحار الأنوار ج 39 ص 10، تاریخ الطبری ج 2 ص 301، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 50، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 219، تاریخ الإسلام ج 2 ص 410، البدایة والنهایة ج 4 ص 213، إمتاع الأسماع ج 11 ص 293، المناقب للخوارزمی ص 168، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 354، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 125.

(64) ما تشتکی یا علیّ؟ قال: رمد ما أبصر معه، وصداع برأسی، فقال له: اجلس وضع رأسک علی فخذی، ففعل علیّ علیه السلام ذلک: الإرشاد ج 1 ص 126، بحار الأنوار ج 21 ص 15، کشف الغمّة ج 1 ص 213.

(65) فوضع رأسی عند حجره، ثمّ بزق فی إلیة یده فدلک بها عینی: فتح الباری ج 7 ص 36، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 125.

(66) فدعا له النبی صلی الله علیه و آله، فتفل فی یده فمسح بها علی عینیه ورأسه، فانفتحت عیناه، وسکن ما کان یجده من الصداع: بحار الأنوار ج 21 ص 15، وراجع: الأمالی للمفید ص 57، الأمالی للطوسی ص 171، مسند أحمد ج 1 ص 99، المستدرک ج 2 ص 38، مجمع الزوائد ج 6 ص 151، عمدة القارئ ج 14 ص 213، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 179، المعجم الکبیر ج 7 ص 13، الاستیعاب ج 3 ص 1099، الدرر لابن عبد البرّ ص 198، الثقات لابن حبّان ج 2 ص 13، الکامل لابن عدی ج 2 ص 61، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 89، 105، تهذیب الکمال ج 20 ص 485، الوافی بالوفیات ج 21 ص 178.

(67) اللّهمّ اکفه الحرّ والبرد: السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 109، خصائص أمیر المؤمنین ص 52، کنز العمّال ج 13 ص 121، تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 202، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 107، تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 412، إمتاع الأسماع ج 11 ص 278، أعلام الوری ج 1 ص 364، بحار الأنوار ج 21 ص 5.

(68)ما رمِدتُ، ولا صدعتُ منذ مسح رسول اللّه صلی الله علیه و آله وجهی وتفل فی عینی یوم خیبر وأعطانی الرایة: العمدة لابن البطریق ص 153، مسند أبی یعلی ج 1 ص 445، کنز العمّال ج 12 ص 420 الرقم 35467، بحار الأنوار ج 34 ص 332، مسند أبی داود ص 26.

(69) فما رمدت بعد یومه: مجمع الزوائد ج 9 ص 123، نظم درر السمطین ص 100، کنز العمّال ج 10 ص 92، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 96، البدایة والنهایة ج 7 ص 373، عیون الأثر ج 2 ص 136، السیرة الحلبیة ج 2 ص 735.

(70) فتفل فی عینیه، ففتحهما فی الوقت ما بها من علّة: شرح الأخبار ج 1 ص 148، وراجع: الأمالی للمفید ص 57، الأمالی للطوسی ص 171.

(71) أرکبه رسول اللّه صلی الله علیه و آله یوم خیبر وعمّمه بیده: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78، مدینة المعاجز ج 2 ص 307، بحار الأنوار ج 21 ص 18.

(72) إنّ إبراهیم لمّا أُوقدت النار ، أتاه جبرئیل بثوبٍ من ثیاب الجنّة، فألبسه إیّاه ، فلم یضرّه معه حرّ ولا برد: بصائر الدرجات ص 209، الکافی ج 1 ص 232.

(73) وکلّ نبیّ ورث علماً أو غیره فقد انتهی إلی محمّدٍ وآله: علل الشرائع ج 1 ص 53، کمال الدین ص 142؛ إنّ القائم إذا خرج یکون علیه قمیص یوسف...: کمال الدین ص 143، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 464.

ص: 141

(74) وألبسه ثیابه وأرکبه بغلته: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78، مدینة المعاجز ج 2 ص 307، بحار الأنوار ج 21 ص 18.

(75) خذ الرایة وامضِ، فجبرئیل معک والنصر أمامک والرعب مبعوث فی صدور القوم: الإرشاد ج 1 ص 126، بحار الأنوار ج 21 ص 15؛ والذی نفسی بیده، إنّ معک من لا یخذلک، هذا جبرئیل عن یمینک: میزان الاعتدال ج 4 ص 115، لسان المیزان ج 6 ص 39، السیرة الحلبیة ج 2 ص2 736؛ وراجع: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78، مدینة المعاجز ج 2 ص 307، بحار الأنوار ج 21 ص 18.

(76) واعلم یا علیّ إنّهم یجدون فی کتبهم أنّ الذی یدمّر علیهم اسمه إیلیا، فإذا لقیتهم فقل: أنا علیّ، فإنّهم یُخذلون إن شاء اللّه: مناقب علیّ بن أبی طالب لابن مردوَیه ص 322، وراجع: مدینة المعاجز ج 1 ص 174، بحار الأنوار ج 21 ص 15.

(77) سرّ فی المسلمین إلی باب الحصن وادعهم إلی إحدی الثلاث...: الخرائج والجرائح ج 1 ص 160، بحار الأنوار ج 21 ص 29؛ فواللّه لئن یهدی اللّه بک رجلاً واحداً خیر من أین یکون لک حمر النعم: مسند أحمد ج 5 ص 333، صحیح البخاری ج 5 ص 76، صحیح مسلم ج 7 ص 121، السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 107، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 46، مسند أبی یعلی ج 13 ص 522، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 86، 87، الإصابة ج 1 ص 38، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 351، ینابیع المودّة ج 1 ص 153.

(78) لمّا سار النبی صلی الله علیه و آله إلی خیبر جعل علیّاً علی مقدّمته، فقال: مَن دخل النخل فهو آمن: مجمع الزوائد ج 9 ص 126، المعجم الکبیر ج 8 ص 301، أُسد الغابة ج 3 ص 34.

(79) أعطاه الرایة ووجّهه إلی الحصن، فخرج علیّ کرم اللّه وجهه بها یهرول: السیرة الحلبیة ج 2 ص 737.

(80) لمّا قال: أنا علیّ بن أبی طالب، قال حبر من أحبار القوم: غُلبتم وما أنزل علی موسی، فدخل قلوبهم من الرعب ما لم یمکنهم معه الاستبطان به: الإرشاد ج 1 ص 127، مدینة المعاجز ج 1 ص 175، بحار الأنوار ج 21 ص 16.

(81) مسند أحمد ج 3 ص 358، صحیح مسلم ج 5 ص 195، مجمع الزوائد ج 6 ص 147، کتاب السنة لعمرو بن أبی عاصم ص 594، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 108، خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 49، مسند أبی یعلی ج 3 ص 386، کنز العمّال ج 10 ص 461.

(82) مسند أحمد ج 4 ص 52، صحیح مسلم ج 5 ص 195، المستدرک للحاکم ج 3 ص 39، السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 131، شرح مسلم للنووی ج 12 ص 120، فتح الباری ج 7 ص 367، عمدة القارئ ج 15 ص 307، المصنّف ج 8 ص 520، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 382، المعجم الکبیر ج 7 ص 18، الاستیعاب ج 2 ص 787، شرح نهج البلاغة ج 1 ص 12، الأذکار النوویة ص 211، فیض القدیر ج 2 ص 166، الطبقات الکبری ج 2 ص 112، تاریخ الطبری ج 2 ص 301، ینابیع المودّة ج 2 ص 144، نیل الأوطار ج 8 ص 87، تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 389، تفسیر مجمع البیان ج 4 ص 320، خصائص الوحی المبین ص 157، تفسیر البغوی ج 9 ص 195، البرهان للزرکشی ج 3 ص 303، تفسیر الآلوسی ج 1 ص 312، کشف الغمّة ج 1 ص 214، روضة الواعظین ص 130، مقاتل الطالبیین ص 14، الإرشاد ج 1 ص 127، الأمالی للطوسی ص 4، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 305، مدینة المعاجز ج 1 ص 175، بحار الأنوار ج 21 ص 4، ص 9، 15، 18.

(83) وکانت تقول له: قاتل کلّ من قاتلک، وغالب کلّ من غالبک، إلاّ من تسمّی علیک بحیدرة، فإنّک إن وقفت له هلکت: الأمالی للطوسی ص 4، مدینة المعاجز ج 1 ص 177، بحار الأنوار ج 21 ص 9، غایة المرام ج 5 ص 67.

(84) تأخذ بقول النساء وهن یخطئن أکثر ممّا یصبن، وحیدرة فی الدنیا کثیر؟! فارجع: نفس المصادر السابقة.

ص: 142

(85) فضربته فقددت الحجر والمغفر ورأسه، حتّی وقع السیف فی أضراسه وخرّ صریعاً: الإرشاد ج 1 ص 127، مدینة المعاجز ج 1 ص 175؛ فضرب مرحباً ففلق رأسه فقتله وکان الفتح: المستدرک للحاکم ج 3 ص 39، السنن الکبری ج 9 ص 132، تاریخ الإسلام ج 2 ص 409، البدایة والنهایة ج 4 ص 214، السیرة النبویة ج 3 ص 357، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 127، بحار الأنوار ج 21 ص 4؛ ففلق رأس مرحب بالسیف، وکان الفتح علی یدیه: مسند أحمد ج 4 ص 52، الاستیعاب ج 2 ص 787، الدرر لابن عبد البرّ ص 200، کنز العمّال ج 10 ص 467، الطبقات الکبری ج 2 ص 112، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 91؛ فضرب رأس مرحب فقتله: صحیح مسلم ج 5 ص 195، فتح الباری ج 7 ص 367، تفسیر البغوی ج 4 ص 195، ینابیع المودّة ج 4 ص 155.

(86) إنّ الملائکة تنادی فی صوامع جوامع السماوات: لا فتی إلاّ علیّ، لا سیف إلاّ ذو الفقار: مدینة المعاجز ج 1 ص 426، بحار الأنوار ج 21 ص 40.

(87) نادی منادٍ من السماء یوم أُحد: لا فتی إلاّ علیّ، ولا سیف إلاّ ذو الفقار: شرح الأخبار ج 2 ص 381، الإرشاد ج 1 ص 87، وراجع: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 317 و ج 3 ص 82، بحار الأنوار ج 19 ص 317 و ج 20 ص 71 و ج 42 ص 64، الغدیر ج 2 ص 60.

(88) وانهزم الیهود وهم یقولون: قُتل مرحب قُتل مرحب: الأمالی للطوسی ص 4، بحار الأنوار ج 21 ص 9.

(89) ذکر قتل علی رضی اللّه عنه الحارث وأخاه مرحب وعامراً ویاسراً، فرسان الیهود وسبعانها... وبرز عامر وکان رجلاً جسیماً طویلاً... فخرج إلیه علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فضربه...: سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 126.

(90) ولمّا قتل أمیر المؤنین علیه السلام مرحباً، رجع من کان معه وأغلقوا باب الحصن علیهم دونه: الإرشاد ج 1 ص 127، مدینة المعاجز ج 1 ص 175، بحار الأنوار ج 21 ص 16.

(91) وکان الحجر حجراً منقوراً فی صخر، والباب من الحجر فی ذلک الصخر المنقور کأنّه حجر رحی فی وسطه ثقب لطیف... وجعل یده الیسری فی ذلک الثقب: الخرائج والجرائح ج 1 ص 160، بحار الأنوار ج 21 ص 29، أعیان الشیعة ج 1 ص 405.

(92) قال أمیر المؤنین علیه السلام: أنا الهادی وأنا المهتدی... وأنا ید اللّه المبسوطة علی عباده: التوحید ص 165، معانی الأخبارص 17، الاختصاص ص 248، بحار الأنوارج 4 ص 9 و ج 24 ص 199 و ج 26 ص 258، ینابیع المودّة ج 3 ص 401.

(93) واللّه ما قلعتُ باب خیبر ورمیت به خلف ظهری أربعین ذراعاً بقوّة جسدیة، ولا حرکة غذائیة، لکنّی أُیّدت بقوّة ملکوتیة، ونفسٌ بنور ربّها مضیئة...: الأمالی للصدوق ص 604، روضة الواعظین ص 127، عیون المعجزات لابن عبد الوهّاب ص 6، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78، مدینة المعاجز ج 1 ص 170، بحار الأنوار ج 21 ص 26، نهج الإیمان لابن جبر ص 325.

(94) ثمّ ألقاه من یده _ أی وراء ظهره _ ثمانین شبراً: السیرة الحلبیة ج 2 ص 737؛ ثمّ رمی بالباب رمیاً: أعلام الوری ج 1 ص 208، بحار الأنوار ج 21 ص 22.

(95) وفی حمل أمیر المؤنین علیه السلام الباب یقول الشاعر: إنّ امرءاً حمل الرِّتاجَ بخیبر/ یوم الیهود بقدرةٍ لمؤّد/ حمل الرتاج رتاج باب قموصها...: الإرشاد ج 1 ص 129، نهج الإیمان لابن جبر ص 326.مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 126، بحار الأنوار ج 21 ص 17 و ج 41 ص 281، الغدیر ج 6 ص 359، أعیان الشیعة ج 1 ص 272.

(96) وخرج البشیر إلی رسول اللّه أنّ علیّاً دخل الحصن، فأقبل رسول اللّه، فخرج علیّ یتلقّاه: قصص الأنبیاء ص 345، أعلام الوری ج 1 ص 208، بحار الأنوار

ص: 143

ج 21 ص 22.

(97) فنظر النبی صلی الله علیه و آله إلی جبرئیل فضحک، فقال: ما یضحکک؟ فقال: إنّی أُحبّه...: مجمع الزوائد ج 9 ص 126، المعجم الکبیر ج 8 ص 301، أُسد الغابة ج 3 ص 34.

(98) قد رضی اللّه عنک فرضیت أنا عنک، فبکی علیّ علیه السلام فقال: ما یبکیک؟...: قصص الأنبیاء ص 345، أعلام الوری ج 1 ص 208، بحار الأنوار ج 21 ص 22؛ وراجع الاختصاص ص 650، بحار الأنوار ص 150.

(99) وخبّر النبی صلی الله علیه و آله رمیه باب خیبر أربعین ذراعاً، فقال صلی الله علیه و آله: والذی نفسی بیده، لقد أعانه علیه أربعون ملکاً: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78، مدینة المعاجز ج 2 ص 307، بحار الأنوار ج 21 ص 18.

(100) لمّا فتح أمیر المؤنین الحصن وقتل مرحب... استأذن حسّان بن ثابت الأنصاری رسول اللّه أن یقول فیه شعراً: الأمالی للصدوق ص 670، روضة الواعظین ص 130، الإرشاد ج 1 ص 64، بحار الأنوار ج 21 ص 16 و ج 37 ص 112، کشف الغمّة ج 1 ص 149، تقریب المعارف ص 194.

(101) لمّا افتتح رسول اللّه خیبر أتاه البشیر بقدوم جعفر بن أبی طالب وأصحابه: أعلام الوری ج 21 ص 23، بحار الأنوار ج 21 ص 23.

(102) راجع لشرح حاله إلی: رجال الطوسی ص 31 خلاصة الأقوال ص 87، رجال ابن داود ص 61، نقد الرجال ج 1 ص 337، معجم رجال الحدیث ج 5 ص 15، التاریخ الکبیر ج 2 ص 185، الجرح والتعدیل ج 2 ص 482، سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 206، وراجع: تقریب التهذیب ج 1 ص 162.

(103) والذین کانوا مع جعفر بأرض الحبشة أربعون رجلاً: تاریخ المدینة لابن شبّة ج 1 ص 186، عیون الأثر ج 2 ص 145.

(104) إنّ رسول اللّه لمّا استقبل جعفراً التزمه ثمّ قبّل بین عینیه: أعلام الوری ج 1 ص 210، بحار الأنوار ج 21 ص 23، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 672.

(105) عانقه وقبّل ما بین عینیه، وبکی وقال: لا أدری بأیّهما أنا أشدّ سروراً، بقدومک یا جعفر أم بفتح اللّه علی أخیک خیبر؟: الخصال ص 484، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 231، وراجع: تهذیب الأحکام ج 3 ص 186، وسائل الشیعة ج 8 ص 50، جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 218؛ ما أدری بأیّهما أنا أسرّ، بقدوم جعفر أو بفتح خیبر؟: الخصال ص 77، شرح الأخبار ج 3 ص 204، مکارم الأخلاق ص 262، النوادر للراوندی ص 164، بحار الأنوار ج 21 ص 23، فتح الباری ج 11 ص 44، المعجم الکبیر ج 2 ص 108، کنز العمّال ج 11 ص 665، الطبقات الکبری ج 2 ص 108، البدایة والنهایة ج 3 ص 98، تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 40، بشارة المصطفی ص 163؛ لا أدری بأیّهما أنا أشدّ فرحا، بقدوم جعفر أم بفتح خیبر؟: الهدایة ص 153، مقاتل الطالبیین ص 6، السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 101، الآحاد والمثانی ج 1 ص 277، الاستیعاب ج 1 ص 242، شرح نهج البلاغة ج 15 ص 72، الکامل لابن عبد البرّ ج 5 ص 243، أُسد الغابة ج 1 ص 287، تهذیب الکمال ج 5 ص 53؛ المعارف لابن قتیبة ص 205، کنز العمّال ج 11 ص 666.

(106) قدم جعفر والنبی صلی الله علیه و آله بأرض خیبر، فأتاه بالفرع من الغالیة والقطیفة، فقال النبی صلی الله علیه و آله: لأدفعنّ هذه القطیفة إلی رجلٍ یحبّ اللّه ورسوله...: الأمالی للطوسی ص 614، حلیة الأبرار ج 2 ص 267، بحار الأنوار ج 21 ص 19 و ج 37 ص 105.

(107) فوثب رسول اللّه صلی الله علیه و آله فالتزمه وقبّل ما بین عینیه. قال: فقال له الرجل: الأربع رکعات التی بلغنی أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله أمر جعفراً أن یصلّیها؟ فقال: لمّا قدم علیه السلام علیه، قال له: یا جعفر، ألا أعطیک؟ ألا أمنحک؟ ألا أحبوک؟ قال: فتشوّف الناس، ورأو أنّه یعطیه ذهباً أو فضّةً، قال: بلی یا رسول اللّه...: تهذیب الأحکام ج 3 ص 186، وراجع: الکافی ج 3 ص 465، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 552، وسائل الشیعة ج 8 ص 49، مستدرک الوسائل ج 6 ص 223، النوادر للراوندی ص 160، بحار الأنوار ج 18 ص 421، جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 220، منتقی الجمّان ج 2 ص 272، المقنع ص 139، المعتبر ج 2 ص 371

ص: 144

، مختلف الشیعة ج 2 ص 349، ذکر الشیعة ج 4 ص 241، مسالک الأفهام ج 1 ص 279، مجمع الفائدة ج 3 ص 28، مدارک الأحکام ج 4 ص 206، ذخیرة المعاد ج 1 ص 349، الحدائق الناضرة ج 10 ص 497، جواهر الکلام ج 12 ص 199.

(108) إذا کانت لک حاجة مهمّة فصلِّ هذه الصلاة وادعُ بهذا الدعاء، وسل حوائجک یقضِ اللّه حاجتک: جمال الأُسبوع ص 189، فتح الأبواب ص 277، بحار الأنوار ج 88 ص 200.

(109) راجع: إقبال الأعمال ج 1 ص 52، جمال الأُسبوع ص 183، فتح الأبواب ص 275، مصباح المتهجّد ص 311، المصباح ص 408، بحار الأنوارج 49 ص 93 و ج 88 ص 200.

(110) وکان ممّن مشی بین رسول اللّه وبینهم فی ذلک محیصة بن مسعود: تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 203، الدرر لابن عبد البرّ ص 201، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 800، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 375، البدایة والنهایة ج 4 ص 225، بحار الأنوار ج 21 ص 6، وراجع: الجرح والتعدیل ج 8 ص 426، الثقات د 2 ص 14 و ج 3 ص 404، الإصابة ج 6 ص 37.

(111) الذی حمل باب خیبر وهو أربعة أذرع فی خمسة أشبار فی أربع أصابع عمقاً: المسترشد للطبری ص 327؛ خرجنا مع علیّ حین بعثه رسول اللّه صلی الله علیه و آله برایته إلی حصنٍ من حصون خیبر...: الدرر لابن عبد البرّ ص 198 وراجع مسند أحمد ج 6 ص 8، مجمع الزوائد ج 6 ص 152، فتح الباری ج 7 ص 367، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 110، تاریخ الطبری ج 2 ص 301، 320، تاریخ الإسلام ج 2 ص 411.

(112) قال أبورافع مولی رسول اللّه:... فلقد رأتنی فی سبعة أنا ثامنهم نجهد علی أن نقلب ذلک الباب فما نقلبه: مجمع الزوائد ج 6 ص 152، عن أبی رافع: وإنّ سبعة هو ثامنهم اجتهدوا أن یقلبوه فلم یستطیعوا: کشف الخفاء ج 1 ص 366، وراجع: تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 202، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 51، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 110، تاریخ الطبری ج 2 ص 301، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 220، تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 411، البدایة والنهایة ج 4 ص 216، إمتاع الأسماع ج 1 ص 310، أعیان الشیعة ج 1 ص 271، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 798، المناقب للخورازمی ص 172، مطالب السوال ص 210، الدر النظیم ص 175، عیون الأثر ج 2 ص 139، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 359، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 128، ینابیع المودّة ج 2 ص 164.

(113) عن جابر: إنّ علیّاً حمل الباب یوم خیبر، وإنّه جُرّب بعد ذلک فلم یحمله أربعون رجلاً: مناقب الإمام أمیر المؤمنین لابن سلیمان الکوفی ج 2 ص 562، فتح الباری ج 7 ص 367، المصنّف لابن أبی شیبة ج 7 ص 506، کنز العمّال ج 13 ص 136، کشف الخفاء ج 1 ص 365، البدایة والنهایة ج 4 ص 216، إمتاع الأسماع ج 1 ص 310، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 359، سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 128؛ فاجتمع علیه بعده سبعون رجلاً، فکان جهداً أن أعادوه مکانه: السیرة الحلبیة ج 2 ص 737؛ ولقد تکلّف حمله أربعون رجلاً فما أطاقوه: الدعوات للراوندی ص 64، الأمالی للصدوق ص 604، روضة الواعظین ص 127، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 125، بحار الأنوار ج 21 ص 26 و ج 41 ص 280.

(114) والذی نفسی بیده، لقد أعانه علیه أربعون ملکاً: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78، مدینة المعاجز ج 2 ص 307، بحار الأنوار ج 21 ص 18.

(115) والباب من الحجر فی ذلک الصخر المنقور کأنّه حجر رحی: الخرائج والجرائح ج 1 ص 160، بحار الأنوار ج 21 ص 29، أعیان الشیعة ج 1 ص 405.

(116) سمعت أمیر المؤنین علیه السلام یقول: أنا عین اللّه، وأنا ید اللّه، وأنا جنب اللّه، وأنا باب اللّه: بصائر الدرجات ص 81، الکافی ج 1 ص 145، التوحید ص 164، 165، معانی الأخبار ص 17، الاختصاص ص 248، بحار الأنوار ج 3 ص 9 و ج 24، ص 194 و ج 26 ص 258 و ج 39 ص 339، تفسیر نور الثقلین ج

ص: 145

4 ص 494.

(117) حصن سلالم، ویقال له: سلالیم، وهو حصن بنی الحقیق آخر حصون خیبر: عون المعبود ج 8 ص 172، السیرة الحلبیة ج 2 ص 744.

(118) ولمّا فتح علیّ علیه السلام حصن خیبر الأعلی، بقیت لهم قلعة فیها جمیع أموالهم ومأکولهم، ولم یکن علیها حرب من وجهٍ من الوجوه، نزل رسول اللّه صلی الله علیه و آله علیها محاصراً لمن فیها: الخرائج والجرائح ج 1 ص 164، بحار الأنوار ج 21 ص 30.

(119) فصار إلیه یهودی منهم فقال: یا محمّد، تؤننی علی نفسی وأهلی ومالی وولدی حتّی أدلّک علی فتح القلعة؟ فقال له النبی صلی الله علیه و آله: أنت آمن، فما دلالتک...: الخرائج والجرائح ج 1 ص 164، بحار الأنوار ج 21 ص 30.

(120) سلالم، وهو حصن أبی الحقیق: الطبقات الکبری ج 2 ص 106.

(121) لمّا أیقنوا بالهلکة سألوا رسول اللّه صلی الله علیه و آله الصلح علی حقن دماء المقاتلة... وأن لا یصحب واحداً منهم إلاّ ثوب واحد علی ظهره: السیرة الحلبیة ج 2 ص 744.

(122) سألوا رسول اللّه أن یعاملهم الأموال علی النصف... وصالحه أهل فدک علی مثل ذلک: الدرر لابن عبد البرّ ص 201، نصب الرایة ج 4 ص 252، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 221، تاریخ الإسلام ج 2 ص 422، البدایة والنهایة ج 4 ص 225، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 800، عیون الأثر ج 2 ص 139، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 375، بحار الأنوار ج 21 ص 6.

(123) ووجدوا فی أثناء الغنیمة صحائف متعدّدة من التوراة، فجاءت الیهود تطلبها، فأمر صلی الله علیه و آله بدفعها إلیهم: السیرة الحلبیة ج 2 ص 745.

(124) إنّ النبی صلی الله علیه و آله أسهم یوم خیبر للفارس ثلاثة أسهم، وللفرس سهمان، وللراجل سهم: سنن ابن ماجة ج 2 ص 952 ، وراجع: تاریخ الطبری ج 2 ص 306 ، البدایة والنهایة ج 4 ص 230 ، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 810 ، عیون الأثر ج 2 ص 144.

(125) قُتل نفر یوم خیبر، فقالوا: فلان شهید، حتّی ذکروا رجلاً، فقالوا: فلان شهید، فقال رسول اللّه: کلاّ إنّی رأیته فی النار فی عباءةٍ أو فی بردةٍ غلّها: سنن الدارمی ج 2 ص 230، صحیح ابن حبّان ج 11 ص 185.

(126) إنّ نبی اللّه صلی الله علیه و آله لمّا افتتح خیبر وقسّمها علی ثمانیة عشر سهماً، کانت الرجال ألفاً وأربعمئة رجل...: الأمالی للطوسی ص 262، بحار الأنوار ج 21 ص 10، المعجم الکبیر ج 20 ص 18.

(127) بعث محیصة بن مسعود إلی فدک... فبعثوا معه بنفرٍ منهم حتّی صالحهم رسول اللّه...: إمتاع الأسماع ج 1 ص 325.

(128) فجعلوا یتربّصون ویقولون: بالنطاة عامر ویاسر والحارث وسیّد الیهود ومرحب، ما نری محمّداً بقرب حراهم... حتّی جاءهم قتل أهل حصن ناعم: سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 138، السیرة الحلبیة ج 2 ص 760.

(129) بعث رسول اللّه صلی الله علیه و آله إلی أهل فدک _ منصرفه من خیبر _ محیصة بن مسعود الأنصاری... ورئیسهم رجل منهم یقال له یوشع بن نون الیهودی: فتوح البلدان ج 1 ص 33، وراجع: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 224، معجم البلدان ج 4 ص 239.

(130) فلمّا سمع أهل فدک قصّتهم بعثوا محیصة بن مسعود إلی النبیّ یسألونه أن یسترهم بأثواب، فلمّا نزلوا سألوا النبیّ أن یعاملهم الأموال علی النصف، فصالحههم: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 167 ، بحار الأنوار ج 21 ص 25 ؛ وکان رسول اللّه لمّا أقبل إلی خیبر... صالحهم رسول اللّه أن یخلّوا بینه وبین الأموال...: إمتاع الأسماع ج 1 ص 325 ؛ وراجع: عون المعبود ج 8 ص 175 ، الاستذکار لابن عبد البرّ ج 8 ص 246 ، فتوح البلدان ج 1 ص 36 ، کتاب

ص: 146

الموطّأ ج 2 ص 893 ؛تاریخ خلیفة بن خیّاط ص 51، السقیفة وفدک ص 99، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 210، بحار الأنوار ج 21 ص 6؛ الدرر لابن عبد البرّ ص 201، تاریخ الطبری ج 2 ص 301، تاریخ الإسلام ج 2 ص 422، البدایة والنهایة ج 4 ص 225، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 800، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 375، معجم ما استعجم ج 2 ص 524.

(131) سألوا رسول اللّه أن یعاملهم الأموال علی النصف... وصالحه أهل فدک علی مثل ذلک: الدرر لابن عبد البرّ ص 201، نصب الرایة ج 4 ص 252، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 221، تاریخ الإسلام ج 2 ص 422، البدایة والنهایة ج 4 ص 225، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 800، عیون الأثر ج 2 ص 139، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 375، بحار الأنوار ج 21 ص 6.

(132) قال أمیر المؤنین علیه السلام: ألا أخبرکم بالفقیه حقّ الفقیه... لا خیر فی قراءةٍ لیس فیها تدبّر: الکافی ج 1 ص 36 معانی الأخبار ص 226، تحف العقول ص 204، وسائل الشیعة ج 6 ص 173، بحار الأنوار ج 2 ص 49، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 66.

(133) فقال جبرئیل: یا محمّد، انظر إلی ما خصّک اللّه به وأعطاکه دون الناس...: نور الثقلین ج 5 ص 277 ؛ وفیها أمر فدک... وهی ممّا أفاء اللّه علی رسوله بلا حربٍ ولا إیجاف خیل، وعامل أهلها معاملة أهل خیبر علی النصف: کتاب المحبر ص 121 ؛ فکانت حوائط فدک لرسول اللّه خاصّاً خالصاً...: أعلام الوری ج 1 ص 209 ، بحار الأنوار ج 21 ص 23؛ وبعث أهل فدک إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله فصالحوه علی النصف من فدک، فقبل منهم، فکانت خاصّة لأنّه لم یوجف علیها بخیلٍ ولا رکاب: تاریخ خلیفة بن خیّاط ص 51، السقیفة وفدک ص 99، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 210، بحار الأنوار ج 21 ص 6؛ وصارت فدک خالصة لرسول اللّه صلی الله علیه و آله أبداً، أخذها بغیر إیجاف خیل ورکاب: إمتاع الأسماع ج 1 ص 325، بدایع الصنائع ج 7 ص 117، وراجع: تفسیر الثعلبی ج 9 ص 52، تفسیر البغوی ج 4 ص 197، تاریخ الطبری ج 2 ص 303، التنبیه والأشراف ص 224، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 221، تاریخ الإسلام ج 2 ص 422، الدرر لابن عبد البرّ ص 204، تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 40، إمتاع الأسماع ج 1 ص 325، السیرة النبویة ج 3 ص 800.

(134) وکانت فدک خالصة لرسول اللّه، لأنّهم لم یوجفوا علیها بخیلٍ ولا رکاب: تفسیر الثعلبی ج 9 ص 52، تفسیر البغوی ج 4 ص 197، تاریخ الطبری ج 2 ص 303، التنبیه والإشراف ص 224، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 221، إمتاع الأسماع ج 1 ص 325، بحار الأنوار ج 29 ص 350، 393.

(135) فاصله فدک تا خیبر: «فدک: بینها وبین خیبر دون مرحلة»: معجم ما استعجم ج 3 ص 1015. فاصله فدک تا مدینه: «فدک: قریة بالحجاز بینها وبین المدینة یومان... وفیها عین فوّارة ونخیل کثیرة...»: معجم البلدان ج 4 ص 238. فاصله خیبر تا مدینه: «خیبر: بینها وبین المدینة ثلاثة أیّام»: الشرح الکبیر لأبی البرکات ج 4 ص 322؛ «خیبر: بینها وبین المدینة ثمانیة برد، مشی ثلاثة أیّام»: معجم ما استعجم ج 2 ص 512؛ «خیبر: اسم ولایة تشتمل علی حصون ومزارع ونخل کثیر، علی ثلاثة أیّام من المدینة، علی یسار حاجّ الشام»: سبل الهدی والرشاد ج 5 ص 151. نکته ای که باید در این فاصله ها مورد توجّه قرار گیرد این است که مسیرهای فعلی با مسیرهایی که در زمان پیامبر برای فدک وخبیر پیموده می شد تفاوت دارد. می توانید جهت محاسبه فاصله ها با کیلومتر مراجعه کنید به: فصلنامه فرهنگی «میقات حج»، شماره 64، تابستان 1387 ص 212.

(136) فدک بلدة معروفة علی مرحلتین أو ثلاث مراحل من المدینة: شرح مسلم ج 12 ص 157؛ وهی بلدة مشهورة علی مرحلتین أو ثلاث مراحل: عمدة القارئ ج 18 ص 155، عون المعبود ج 8 ص 175؛ فدک: الفاء والدال والکاف کلمة واحدة، وهی فدک، بلد: معجم مقاییس اللغة ج 4 ص 483.

(137) وفیها عین فوّارة ونخیل کثیرة: معجم البلدان ج 4 ص 238؛ فدک: قریة بخیبر، وقیل: بناحیة الحجاز، فیها عین ونخل، أفاءها اللّه علی نبیّه صلی الله علیه و آله: لسان العرب ج 10 ص 473، وراجع: تاج العروس ج 13 ص 622.

ص: 147

(138) جهت کسب اطّلاعات بیشتر در مورد سرزمین فدک مراجعه کنید به: فصلنامه فرهنگی «میقات حج»، شماره 64، تابستان 1387 ص 216.

(139) کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله إذا سافر، آخر عهده بإنسانٍ من أهله فاطمة، وأوّل من یدخل علیه إذا قدم فاطمة...: مسند أحمد ج 5 ص 275 ، سنن أبی داود ج 2 ص 291 ، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 14 ، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 221 ، الدرّ المنثور ج 6 ص 43 ، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 23 ، کشف الغمّة ج 2 ص 78 ، ینابیع المودّة ج 2 ص 132 ، 140.

(140) لیلة أُسری بی إلی السماء... فبینما أنا أدور فی قصورها وبساتینها ومقاصیرها ، إذ شممت رائحة طیّبة فأعجبتنی تلک الرائحة، فقلت: یا حبیبی...: مدینة المعاجز ج 3 ص 224.

(141) کان النبی صلی الله علیه و آله وسلم یُکثر تقبیل فاطمة علیهاالسلام ، فعاتبته علی ذلک عائشة فقالت: یا رسول اللّه، إنّک لتکثر تقبیل فاطمة ! فقال لها: إنّه لمّا عُرج بی إلی السماء ...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 212، بحار الأنوار ج 8 ص 142؛ وراجع تفسیر القمّی ج 1 ص 365، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 502؛ ینابیع المودّة ج 2 ص 131، ذخائر العقبی ص 36، تفسیر مجمع البیان ج 6 ص 37؛ رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ... فأنا إذا اشتقت إلی الجنّة سمعت ریحها من فاطمة: الطرائف فی معرفة مذهب الطوائف ص 111، بحار الأنوار ج 37 ص 65؛ رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ... فأکلتها لیلة أُسری بی، فعلقت خدیجة بفاطمة ، فکنت إذا اشتقت إلی رائحة الجنّة شممت رقبة فاطمة: المستدرک ج 3 ص 156، کنز العمّال ج 12 ص 109، الدرّ المنثور ج 4 ص 153.

(142) فأخذها علیّ علیه السلام وأمهل حتّی قدم المدینة، فانطلق إلی البقیع وهو سوق المدینة...:الأمالی للطوسی ص 614، حلیة الأبرار ج 2 ص 267، بحار الأنوار ج 21 ص 19 و ج 37 ص 105.

(143) فأمر صائغا ففصل القطیفة سلکاً سلکاً، فباع الذهب وکان ألف مثقال، ففرّقه علیّ علیه السلام فی فقراء المهاجرین والأنصار: الأمالی للطوسی ص 614، حلیة الأبرار ج 2 ص 267، بحار الأنوار ج 21 ص 19 و ج 37 ص 105.

(144) ثمّ رجع إلی منزله ولم یترک من الذهب قلیلاً ولا کثیراً: الأمالی للطوسی ص 614، حلیة الأبرار ج 2 ص 267، بحار الأنوار ج 21 ص 19 و ج 37 ص 105.

(145) إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال لفاطمة: إنّ اللّه تعالی یغضب لغضبکِ ویرضی لرضاکِ: المستدرک ج 3 ص 154، مجمع الزوائد ج 9 ص 203، الآحاد والمثانی ج 5 ص 363، المعجم الکبیر ج 1 ص 108 و ج 22 ص 401، نظم درر السمطین ص 177، کنز العمّال ج 13 ص 674، الکامل لابن عدی ج 2 ص 351، تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156، أُسد الغابة ج 5 ص 522، ذیل تاریخ بغداد ج 2 ص 140، میزان الاعتدال ج 1 ص 535، الإصابة ج 8 ص 266، إمتاع الأسماع ج 4 ص 196، سبل الهدی والرشاد ج 11 ص 44، ینابیع المودّة ج 2 ص 56، 132، شرح الأخبار ج 3 ص 29، الاحتجاج ج 2 ص 103؛ یا فاطمة، إنّ اللّه لیغضب لغضبکِ ویرضی لرضاکِ: الأمالی للصدوق ص 467، روضة الواعظین ص 149، الأمالی للطوسی ص 427، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 106، بحار الأنوار ج 43 ص 20، 22، 44، 53، کنز العمّال ج 12 ص 111، تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156، کشف الغمّة ج 2 ص 85.

(146) یا علیّ، إنّک أخذت بالأمس ألف مثقال، فاجعل غدائی الیوم وأصحابی هؤاء عندک، ولم یکن علیّ علیه السلام یرجع یومئذٍ إلی شیءٍ...: الأمالی للطوسی ص 614، حلیة الأبرار ج 2 ص 267، بحار الأنوار ج 21 ص 19 و ج 37 ص 105.

(147) فوجد فی وسط البیت جفنة من ثرید تفور، وعلیها عُراقٌ کثیر، وکأنّ رائحتها المسک، فحملها علیّ علیه السلام حتّی وضعها بین یدی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ومن حضر معه...: الأمالی للطوسی ص 614، حلیة الأبرار ج 2 ص 267، بحار الأنوار ج 21 ص 19 و ج 37 ص 105.

ص: 148

(148) فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یؤینی ما آذاها: مسند أحمد ج 4 ص 5 ، صحیح مسلم ج 7 ص 141 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، المستدرک ج 3 ص 159 ، أمالی الحافظ الإصفهانی ص 47 ، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272 ، تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ؛ فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها، ویؤینی ما آذاها: المعجم الکبیر ج 22 ص 404 ، نظم درر السمطین ص 176 ، کنز العمّال ج 12 ص 107 ، وراجع: صحیح البخاری ج 4 ص 210 ، 212 ، 219 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، مجمع الزوائد ج 4 ص 255 ، فتح الباری ج 7 ص 63 ، مسند أبی یعلی ج 13 ص 134 ، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 408 ، المعجم الکبیر ج 20 ص 20 ، الجامع الصغیرج 2 ص 208 ، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 و ج 6 ص 24 ، کشف الخفاء ج 2 ص 86 ، الإصابة ج 8 ص 265 ، تهذیب التهذیب ج 12 ص 392 ، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44 ، البدایة والنهایة ج 6 ص 366 ، المجموع للنووی ج 20 ص 244 ، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 316 ، التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 160 و ج 20 ص 180 و ج 27 ص 166 و ج 30 ص 126 و ج 38 ص 141 ، تفسیر القرطبی ج 20 ص 227 ، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 267 ، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 316 ، تفسیر الآلوسی ج 26 ص 164 ، الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 262 ، أُسد الغابة ج 4 ص 366 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ، تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1266 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 119 و ج 3 ص 393 و ج 19 ص 488 ، إمتاع الأسماع ج 10 ص 273 و 283 ، المناقب للخوارزمی ص 353 ، ینابیع المودّة ج 2 ص 52، 53، 58، 73 ، السیرة الحلبیة ج 3 ص 488 ، الأمالی للصدوق ص 165 ، علل الشرائع ج 1 ص 186 ، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125 ، الأمالی للطوسی ص 24 ، نوادر الراوندی ص 119 ، کفایة الأثر ص 65 ، شرح الأخبار ج 3 ص 30 ، تفسیر فرات الکوفی ص 20 ، الإقبال بالأعمال ج 3 ص 164 ، تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 311 ، بشارة المصطفی ص 119 بحار الأنوار ج 29 ص 337 و ج 30 ص 347 و 353 و ج 36 ص 308 و ج 37 ص 67.

(149) وکان صلی الله علیه و آله یقول: أُمّ أیمن أُمّی بعد أُمّی: الجامع الصغیر ج 1 ص 247، کنز العمّال ج 12 ص 146، تاریخ مدینة دمشق ج 8 ص 51، أُسد الغابة ج 5 ص 567، تهذیب الکمال ج 35 ص 329، الإصابة ج 8 ص 368، تهذیب الکمال ج 12 ص 408، الوافی بالوفیات ج 10 ص 74، البدایة والنهایة ج 5 ص 347، إمتاع الأسماع ج 6 ص 340، السیرة الحلبیة ج 1 ص 172، شرح مسلم للنووی ج 16 ص 9؛ کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول لأُمّ أیمن: یا أُمّه: المستدرک للحاکم ج 4 ص 63، الطبقات الکبری ج 8 ص 223، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224.

(150) فرجعت به أُمّ أیمن إلی مکّة، وکانت تحضنه، وورث رسول اللّه من أُمّه أُمّ أیمن...: الطبقات الکبری ج 1 ص 116، إمتاع الأسماع ج 4 ص 95، سبل الهدی والرشاد ج 2 ص 121، بحار الأنوار ج 15 ص 116.

(151) أُمّ أیمن ، مولاة رسول اللّه وحاضنته، واسمها برکة... وکان زید بن حارثة... وزوّجه أُمّ أیمن بعد النبوّة، فولدت له أُسامة بن زید: المستدرک للحاکم ج 4 63 ، الطبقات الکبری ج 8 ص 223 ، البدایة والنهایة ج 2ص 332 ؛ ما بعث رسول اللّه صلی الله علیه و آله زید بن حارثة فی سریّة إلاّ أمّره علیهم: عمدة القارئ ج 8 ص 94.

(152) مَن سرّه أن یتزوّج امرأة من أهل الجنّة فلیتزوّج أُمّ أیمن: الجامع الصغیر ج 2 ص 608، کنز العمّال ج 12 ص 145، 146، الطبقات الکبری ج 8 ص 224، تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 303، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224، الإصابة ج 8 ص 359، أعیان الشیعة ج 3 ص 555، ینایبع المودّة ج 2 ص 101؛ فقال: لا أشهدُ یا أبا بکر حتّی احتجّ علیک بما قال رسول اللّه ، أنشدک باللّه ألست تعلم أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: إنّ أُمّ أیمن امرأة من أهل الجنّة ؟ فقال: بلی...: الاحتجاج ج 1 ص 122 ، بحار الأنوار ج 29 ص 128 ، تفسیر القمّی ج 2 ص 155 ، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 186 ، وراجع الروایات الواردة عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله بهذا اللفظ: مَن سرّه أن یتزوّج امرأة من أهل الجنّة فلیتزوّج أُمّ أیمن...: الطبقات الکبری ج 8 ص 224 ، تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 302 ، سیر

ص: 149

أعلام النبلاء ج 2 ص 224 ، الإصابة ج 8 ص 359 ؛ إنّ أُمّ أیمن امرأة من أهل الجنّة: الخرائج والجرائح ج 1 ص 113 ، وراجع : الکافی ج 2 ص 405 ، الاختصاص ص 183.

(153) لمّا هاجرت أُمّ أیمن أمست بالمنصرف دون الروحاء، فعطشت ولیس معها ماء وهی صائمة، فجهدها العطش فدُلّیَ علیها من السماء...: الطبقات الکبری ج 8 ص 224، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224، البدایة والنهایة ج 5 ص 347، السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 624.

(154) فخرجت[أُمّ أیمن] إلی مکّة، فلمّا کانت فی بعض الطریق عطشت عطشاً شدیداً، فرفعت یدیها وقالت: یا ربِّ، أنا خادمة فاطمة، تقتلنی عطشاً؟! فأنزل اللّه علیها دلواً من السماء: الخرائج والجرائح ج 2 ص 530، بحار الأنوار ج 43 ص 28.

(155) یا علیّ، نعم الزوجة زوجتک، ثمّ أقبل علی فاطمة: یا فاطمة، نعم البعل بعلکِ. ثمّ قام معهما یمشی بینهما حتّی أدخلهما بیتهما الذی هُیّئ لهما...: کشف الغمّة ج 1 ص 271، بحار الأنوار ج 43 ص 132.

(156) إذ دخلت علیه أُمّ أیمن فی ملحفتها شی ء، فقال لها رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یا أُمّ أیمن، أیّ شی ء فی ملحفتکِ؟... ثمّ أنّ أُمّ أیمن بکت... فقالت: فاطمة زوّجتها فلم تنثر علیها شیئاً، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا تبکین...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص ص 212، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 505، بحار الأنوار ج 8 ص 142.

(157) رسول اللّه صلی الله علیه و آله:... وتجری نهر فی أصل تلک الشجرة تنفجر منها الأنهار الأربعة ، نهرٌ من ماءٍ غیر آسن ، ونهرٌ من لبنٍ...: تفسیر القمّی ج 2 ص 237، التفسیر الصافی ج 5 ص 23، بحار الأنوار ج 8 ص 137.

(158) إنّ أُمّ أیمن لم تنم البارحة من البکاء، لم تزل تبکی حتّی أصبحت... یا أُمّ أیمن، لا أبکی اللّه عینیک، إنّ جیرانک أتونی...: الأمالی للصدوق ص 143، بحار الأنوار ج 43 ص 243، أعیان الشیعة ج 3 ص 556.

(159) فأتیت إلی باب دارها، وإذا أنا بالباب مغلق فنظرت من شقوق الباب، وإذا بفاطمة الزهراء علیهاالسلام نائمة عند الرحی، ورأیت الرحی تدور وتطحن البر...: مدینة المعاجز ج 4 ص 48، بحار الأنوار ج 37 ص 98.

(160) وکان إذا نظر إلیها قال: هذه بقیّة بیتی: الطبقات الکبری ج 8 ص 224، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224، الإصابة ج 8 ص 359، المنتخب من ذیل المذیل ص 107، البدایة والنهایة ج 5 ص 347، إمتاع الأسماع ج 6 ص 340، الاحتجاج ج 1 ص 98، المستدرک للحاکم ج 4 ص 63.

(161) إنّ اللّه تبارک وتعالی لمّا فتح علی نبیّه فدک وما والاها... فأنزل اللّه علی نبیّه «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ»، فلم یدرِ رسول اللّه مَن هم ؟...: الکافی ج 1 ص 543 ، بحار الأنوار ج 48 ص 156 ، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 606 ، التفسیر الصافی ج 3 ص 186 .

(162) بأنّی کنت یوماً فی منزل فاطمة علیه السلام ورسول اللّه صلی الله علیه و آله جالس، فنزل جبرئیل وقال: یا محمّد...: الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 12 ص 85 ؛وراجع شواهد التنزیل للحسکانی ج 1 ص 441 ، الدرّ المنثور ج 4 ص 177 ، تفسیر الآلوسی ج 15 ص 62 ، وراجع: مجمع الزوائد ج 7 ص 49 ، مسند أبی یعلی ج 2 ص 334 ؛ وراجع کنز العمّال ج 3 ص 767.

(163) راجع: الکافی ج 1 ص 543، الأمالی للصدوق ص 619، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 211، تحف العقول ص 430، تهذیب الأحکام ج 4 ص 148، المسترشد ص 501، الاحتجاج ج 1 ص 121، سعد السعود ص 101، بحار الأنوار ج 21 ص 23 و ج 25 ص 225 و ج 29 ص 105، 107، 113، 119 و ج 48 ص 157 و ج 93 ص 1999، 212، تفسیر العیاشی ج 2 ص 287، تفسیر القمّی ج 2 ص 18، 255، تفسیر فرات الکوفی ص 236، تفسیر مجمع البیان ج 6 ص 243، التفسیر الصافی ج 3 ص 186، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 186، بشارة المصطفی ص 353، أعلام الوری ج 1 ص 209، قصص

ص: 150

الأنبیاء ص 345، الشافی فی الإمامة ج 4 ص 90، موتمر کشف الغمّة ج 2 ص 105، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 606، مجمع الزوائد ج 7 ص 49،مسند أبی یعلی ج 2 ص 334، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 268، کنز العمّال ج 3 ص 767، شواهد التنزیل ج 1 ص 442، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 39، الدرّ المنثور ج 4 ص 177، لباب النقول ص 136، فتح القدیر للشوکانی ج 3 ص 224، الکامل لابن عدی ج 5 ص 190، میزان الاعتدال ج 3 ص135.

(164) ذکر النبی صلی الله علیه و آله خدیجة یوماً... فبکی: کشف الغمّة ج 2 ص 131، بحار الأنوار ج 16 ص 9.

(165) قم إلی عمومتک وقل لهم یخطبونی لک من أبی، ولا تخف من کثرة المهر فهو عندی، وأنا أقوم لک بالهدایا والمصانعات، فسرّ...: بحار الأنوار ج 16 ص 69.

(166) اشهدوا علیها بقبولها محمّداً وضمانها المهر فی مالها: الکافی ج 5 ص 375، بحار الأنوار ج 16 ص 14، جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 113.

(167) قم إلی عمومتک وقل لهم یخطبونی لک من أبی، ولا تخف من کثرة المهر فهو عندی، وأنا أقوم لک بالهدایا والمصانعات فسر..: بحار الأنوار ج 16 ص 69.

(168) اعطِ فاطمة فدکاً وهی من میراثها من أُمّها: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29 ص 118.

(169) یا بُنیّة، إنّ اللّه قد أفاء علی أبیکِ بفدکَ واختصّه بها، فهی له خاصّة دون المسلمین، أفعل بها ما أشاء...: بحار الأنوار ج 17 ص 378 و ج 29 ص 116.

(170) لست أحدث فیها حدثاً وأنت حیّ، أنت أولی بی من نفسی ومالی لک، فقال: أکره أن یجعلوها علیکِ سُبَّةً فیمنعوکِ إیّاها من بعدی، فقالت: انفذ فیها أمرک: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29 ص 118.

(171) وکتب کتاب النحلة علیّ علیه السلام فی أدیم، وشهد علیه السلام ذلک وأُمّ أیمن ومولیً لرسول اللّه: مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 152.

(172) فجاءت بأُمّ أیمن وعلیّ علیه السلام، فقال أبو بکر: یا أُمّ أیمن، إنّک سمعتِ من رسول اللّه یقول فی فاطمة....: الاختصاص ص 183 .

(173) فجمع الناس إلی منزلها وأخبرهم أنّ هذا المال لفاطمة علیهاالسلام: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29 ص 118.

(174) فأنزل اللّه فیهم هذه الآیة: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا»: تفسیر فرات الکوفی ص 528، وراجع: تفسیر القمّی ج 2 ص 398، بحار الأنوار ج 30 ص 253، أُسد الغابة ج 5 ص530، البدایة والنهایة ج 5 ص 351، المناقب للخوارزمی ص 272، السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 649، ینابیع المودّة ج 1 ص 279، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 98، تفسیر السمعانی ج 6 ص 116، تفسیر القرطبی ج 19 ص 130، الدرّ المنثور ج 6 ص 299.

(175) وقد وهب جدّک محمّد صلی الله علیه و آله أُمّک فاطمة علیهاالسلام فدکاً والعوالی من جملة مواهبه، وکان دَخْلها فی روایة الشیخ عبد اللّه بن حمّاد الأنصاری أربعة وعشرون ألف دینار فی کلّ سنة، وفی روایة غیره سبعون ألف دینار: کشف المحجّة ص 123 ، بیت الأحزان ص 179.

(176) فجمع أُناس إلی منزلها... ففرقّه فیهم وکان کلّ سنة کذلک وتأخذ منه قوتها: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29 ص 118.

ص: 151

ص: 152

منابع

1 . الآحاد والمثانی، ابن أبی عاصم الضحّاک (ت 287 ه )، تحقیق: باسم فیصل أحمد الجوابرة، الریاض: دار الدرایة للطباعة والنشر، 1411 ه .

2 . الاحتجاج علی أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علی بن أبی طالب الطبرسی (ت 620 ه )، طهران : دار الاُسوة ، 1413 ه .

3 . الاختصاص ، المنسوب إلی أبی عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العُکبَری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، بیروت : دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع ، 1414 ه .

4 . الأذکار النوویة ، محیی الدین أبو زکریا یحیی بن شرف النووی الدمشقی ( ت 676 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر ، 1414 ه .

5 . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد ، أبو عبد اللّه محمّدبن محمّدبن النعمان العکبریالبغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 ه ) قمّ : مؤسّسة آل البیت ، 1413 ه .

6 . إرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل، محمّد ناصر الدین الألبانی، بیروت: المکتب الإسلامی، 1405 ه .

7 . الاستذکار لمذهب علماء الأمصار ، الحافظ أبو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البرّ القرطبی (ت 368 ه ) ، القاهرة : 1971 م .

8 . الاستیعاب فی معرفة الأصحاب ، یوسف بن عبد اللّه القُرطُبی المالکی (ت 363 ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، 1415 ه .

9 . اُسد الغابة فی معرفة الصحابة ، عزّ الدین علی بن أبی الکرم الشیبانی المعروف بابن الأثیر الجزری (ت 630 ه ) ، دارالکتب العلمیة ، 1415 ه .

10 . الإصابة فی تمییز الصحابة ، أبو الفضل أحمد بن علی بن الحجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، بیروت : دارالکتب العلمیّة ، 1415 ه .

11 . الأصفی فی تفسیر القرآن ، محمّد محسن الفیض الکاشانی (ت 1091 ه ) ، قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی ، 1376 ش .

12 . إعلام الوری بأعلام الهدی ، أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی (ت 548 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، بیروت : دارالمعرفة ، 1399 ه .

13 . أعیان الشیعة ، محسن بن عبد الکریم الأمین الحسینیّ العاملیّ الشقرائیّ (ت 1371 ه ) ، إعداد : السیّد حسن الأمین ، بیروت : دار التعارف ، 1403 ه .

14 . الإفصاح فی إمامة أمیر المؤمنین ، محمّد بن محمّد بن النعمان البغدادی (الشیخ المفید) (ت 413 ه ) ، قمّ : مؤسّسة البعثة ، 1412 ه .

15 . إقبال الأعمال، السیّد ابن طاووس (ت 664 ه)، تحقیق: جواد القیّومی الإصفهانی، قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الاُولی.

ص: 153

16 . الإقبال بالأعمال الحسنة فیما یعمل مرّة فی السنة ، علی بن موسی الحلّی الحسنی(ابن طاووس) ( ت 664 ه ) ، قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی رجب 1414 ه .

17 . الأمالی، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : دار الثقافة ، 1414 ه .

18 . الأمالی ، أبو عبد اللّه محمّد بن النعمان العُکبَری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 ه ) ، بیروت : دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع، 1414 ه .

19 . الأمالی ، محمّد بن علی بن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (ت 381 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : مؤسّسة البعثة ، 1417 ه .

20 . امتاع الأسماع فیما للنبیّ من الحفدة والمتاع ، الشیخ تقی الدین أحمد بن علی المقریزی (ت 845 ه ) .

21 . الأنساب ، عبد الکریم بن محمّد السمعانی (ت 562 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه عمر الپبارودی ، بیروت : دار الجنان .

22 . أضواء البیان فی إیضاح القرآن، محمّد أمین الشنقیطی (ت 1393 ه )، بیروت: دار الفکر للطباعة والنشر، 1415 ه .

23 . أمالی الحافظ ، الحافظ أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه الإصفهانی (ت 430 ه ) .

24 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار ، محمّد بن محمّد تقی المجلسی ( ت 1110 ه ) ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، 1386 ه .

25 . بدائع وصنائع، أبو بکر الکاشانی (ت 587 ه )، باکستان: المکتبة الحبیبیة، الطبعة الاُولی، 1409 ه .

26 . البدایة والنهایة ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (ت 774 ه ) ، بیروت : مکتبة المعارف .

27 . بشارة المصطفی لشیعة المرتضی ، محمّد بن محمّد بن علی الطبری (ت 525 ه ) ، النجف الأشرف : المطبعة الحیدریّة ، 1383 ه .

28 . بصائر الدرجات ، أبو جعفر محمّد بن الحسن الصفّار القمّی المعروف بابن فروخ (ت 290 ه ) ، قمّ : مکتبة آیة اللّه المرعشی ، 1404 ه .

29 . بیت الأحزان ، الشیخ عبّاس القمّی ( ت1359 ه ) ، قمّ : دار الحکمة ، 1412 ه .

30 . تاج العروس من جواهر القاموس ، محمّد بن محمّد مرتضی الزبیدی (ت 1205 ه ) ، تحقیق : علیّ الشیری ، بیروت : دار الفکر ، 1414 ه .

31 . تاریخ ابن خلدون ، عبد الرحمن بن محمّد الحضرمی (ابن خلدون) (ت 808 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، 140 ه .

32 . تاریخ الإسلام ، شمس الدین الذهبی ( ت 748 ه ) ، تحقیق : عمر عبد السلام تدمری ، بیروت : دار الکتاب العربی ، 1409 ه .

33 . التاریخ الصغیر ، محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه ) ، تحقیق : محمود إبراهیم زائد ، بیروت : دار المعرفة ، الطبعة الاُولی، 1406 ه .

34 . تاریخ الطبریّ (تاریخ الاُمم والملوک) ، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبری الإمامی (ق 5 ه ) ، تحقیق : محمّد أبو الفضل إبراهیم ، بیروت : دار المعارف .

ص: 154

35 . التاریخ الکبیر ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه ) ، بیروت : دار الفکر .

36 . تاریخ المدینة المنوّرة ، أبو زید عمر بن شبّة النمیری البصری (ت 262 ه ) ، تحقیق : فهیم محمّد شلتوت ، بیروت : دار التراث ، 1410 ه .

37 . تاریخ الیعقوبی ، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح المعروف بالیعقوبی (ت 284 ه ) ، بیروت : دار صادر .

38 . تاریخ بغداد أو مدینة السلام ، أبو بکر أحمد بن علی الخطیب البغدادی ( ت 463 ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة .

39 . تاریخ خلیفة بن خیّاط ، خلیفة بن خیّاط العصفری (ت 240 ه ) ، تحقیق : سهیل زکّار ، بیروت : دار الفکر ، 1414 ه .

40 . تاریخ مدینة دمشق ، علی بن الحسن بن عساکر الدمشقی ( ت 571 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، 1415 ه .

41 . التبیان فی تفسیر القرآن ، محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، النجف الأشرف : مکتبة الأمین .

42 . تحف العقول عن آل الرسول ، الحسن بن علی الحرّانی (ابن شعبة) (ت 381 ه ) ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، 140 ه .

43 . تحفة الأحوذی، المبارکفوری (ت 1282 ه )، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1410 ه .

44 . تذکرة الفقهاء ، جمال الدین بن الحسن بن یوسف بن علی (العلاّمة الحلّی) (ت 726 ه )، منشورات المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة، طبعة حجریة.

45 . تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم) ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر البصروی الدمشقی (ت 774 ه ) ، إبراهیم البنّا ، القاهرة : دار الشعب .

46 . تفسیر البرهان (البرهان فی تفسیر القرآن) ، هاشم بن سلیمان البحرانی (ت 1107 ه ) ، قمّ : مؤسّسة مطبوعات إسماعیلیان ، 133 ه .

47 . تفسیر البغوی (معالم التنزیل) ، أبو محمّد الحسین بن مسعود الفراء البغوی (ت 516 ه ) ، بیروت : دار المعرفة .

48 . تفسیر الثعلبی ، أبو إسحاق الثعلبی، (ت 427 ه)، تحقیق: أبو محمّد بن عاشور، بیروت : دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الاُولی، 1422 ه .

49 . تفسیر السمعانی، أبو مظفّر منصور بن محمّد السمعانی (ت 489 ه )، الریاض: دار الوطن، الطبعة الاُولی، 1418 ه .

50 . تفسیر العیّاشی، أبو النضر محمّدبن مسعود السمرقندی المعروف بالعیّاشی (ت 320 ه )، طهران : المکتبة العلمیّة ، 1380 ه .

51 . تفسیر القرطبی (الجامع لأحکام القرآن) ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الأنصاری القرطبی (ت 671 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، 140 ه .

52 . تفسیر القمّی، علی بن إبراهیم القمّی، (ت 329 ه )، تحقیق: السیّد طیّب الموسوی الجزائری، قمّ : منشورات مکتبة الهدی، 1404 ه .

53 . التفسیر الکبیر و مفاتیح الغیب (تفسیر الفخر الرازی) ، أبو عبد اللّه محمّد بن عمر المعروف بفخر الدین الرازی (ت 604 ه ) ، بیروت : دار

ص: 155

الفکر ، 1410 ه .

54 . التفسیر الکبیر ومفاتیح الغیب (تفسیر الفخر الرازی) ، أبو عبد اللّه محمّد بن عمر المعروف بفخر الدین الرازی (ت 604 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، 1410 ه .

55 . تفسیر فرات الکوفی ، أبو القاسم فرات بن إبراهیم بن فرات الکوفی (ق 4 ه ) ، طهران : وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامی ، 1410 ه .

56 . تفسیر نور الثقلین ، عبد علیّ بن جمعة العروسی الحویزی (ت 1112 ه ) ، قمّ : مؤسّسة إسماعیلیان ، 1412 ه .

57 . تفسیر نور الثقلین ، عبد علیّ بن جمعة العروسی الحویزی (ت 1112 ه ) ، قمّ : مؤسّسة إسماعیلیان _ قمّ ، 1412 ه .

58 . تقریب التهذیب ، أحمد بن علی العسقلانی ابن حجر ت 852 ه ) ، تحقیق : محمّد عوّامة ، دمشق : دار الرشید ، 1412 ه .

59 . تقریب المعارف، أبو الصلاح تقی بن نجم الحلبی (ت 447 ه )، تحقیق: فارس الحسّون، قمّ: 1417 ه .

60 . التلخیص الحبیر فی تخریج الرافعی الکبیر ، الإمام أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، بیروت : دار الفکر .

61 . التنبیه والأشراف ، علی بن الحسین المسعودی (ق 4 ه ) ، القاهرة : دار الصاوی .

62 . التوحید ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه (الشیخ الصدوق)، ( ت 381 ه ) ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، 1398 ه .

63 . تهذیب الأحکام فی شرح المقنعة ، محمّد بن الحسن الطوسی ( ت 460 ه ) ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، 1364 ش .

64 . تهذیب التهذیب ، أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی ( ت 852 ه ) ، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، 1415 ه .

65 . تهذیب الکمال فی أسماء الرجال ، یونس بن عبد الرحمن المزّی ( ت 742 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، 1406 ه .

66 . الثقات ، محمّد بن حبّان بن أحمد التمیمی البستی (ت 354 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الکتب الثقافیة ، 1408 ه .

67 . جامع أحادیث الشیعة ، السیّد البروجردی ( ت 1383 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمیة .

68 . الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر ، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ( ت 911 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، 1401 ه .

69 . الجرح والتعدیل ، عبد الرحمن بن أبی حاتم الرازی ( ت327 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، 1371 ه .

70 . جمال الأُسبوع بکمال العمل المشروع ، رضی الدین علی ین موسی بن طاووس الحسنی الحسینی (ت 664 ه ) ، قمّ : مؤسّسة الآفاق ، 1371 ه .

71 . جوامع الجامع ، الفضل بن الحسن الطبرسی (ت 548 ه ) ، طهران: مؤسّسة الطبع والنشر التابعة لجامعة طهران ، 1371 ش .

72 . الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن (تفسیر الثعالبی)، عبد الرحمن بن محمّد الثعالبی المالکی (ت 875 ه )، الطبعة الاُولی، 1418 ه .

73 . جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام ، محمّد حسن النجفی (ت 1266 ه ) ، بیروت : مؤسّسة المرتضی العالمیة .

ص: 156

74 . الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة ، یوسف بن أحمد البحرانی ( ت 1186 ه ) ، تحقیق : وإشراف : محمّد تقی الإیروانی ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامی.

75 . حلیة الأبرار فی أحوال محمّد وآله الأطهار ، هاشم البحرانی ، تحقیق : قمّ : مؤسّسة المعارف الإسلامیة ، 1413 ه .

76 . الخرائج والجرائح ،سعید بن عبد اللّه الراوندی المعروف بقطب الدین الراوندی (ت 573 ه ) ، قمّ : مؤسّسة الإمام المهدی ، 1409 ه .

77 . خزانة الأدب، عبد القادر البغدادی (ت 1093 ه )، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1998 م .

78 . خصائص الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی (ت 303 ه ) ، الطبعة الاُولی، 1403 ه.

79 . خصائص الوحی المبین ، یحیی بن الحسن الأسدی (ابن بطریق) (ت 600 ه ) ، طهران : وزارة الإرشاد الإسلامی ، 1406 ه .

80 . الخصال ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، 1410 ه .

81 . خلاصة الأقوال ، الحسن بن یوسف بن علی بن المطهّر المعروف بالعلاّمة الحلّی ( ت 726 ه ) ، قمّ : مؤّسة نشر الفقاهة ، 1417 ه .

82 . الخلاف ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، قمّ : مؤسّسة النشر التابعة لجماعة المدرّسین ، 1407 ه .

83 . الدرّ المنثور فی التفسیر المأثور ، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی (ت 911 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، 1414 ه .

84 . الدرّ النظیم، ابن حاتم العاملی (ت 664 ه )، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین.

85 . الدرر فی اختصاص المغازی والسیر، ابن عبد البرّ (ت 463 ه ).

86 . الدعوات ، سعید بن عبد اللّه الراوندی المعروف بقطب الدین الراوندی (ت 573 ه ) ، قمّ : مؤسّسة الإمام المهدی (عج) ، 1407 ه .

87 . دلائل النبوّة ، الحافظ أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه بن أحمد الأصبهانیّ (ت 430 ه ) بیروت : دارالنفائس ، 1406 ه .

88 . ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی ، أحمد بن عبد اللّه الطبری (ت 693 ه ) ، تحقیق : أکرم البوشی ، جدّة : مکتبة الصحابة ، 1415 ه .

89 . ذخیرة المعاد فی شرح الإرشاد ، العلاّمة المولی محمّد باقر السبزواری (ت 1090 ه ) ، قمّ : مؤسّسة آل البیت لإحیاء التراث .

90 . ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة ، محمّد بن جمال الدین العاملی (الشهید الأوّل) (ت 786 ه ) ، قمّ : مؤسّسة آل البیت، 1419 ه .

91 . رجال ابن داود ، الحسین بن علی بن داود الحلّی ( ت 740 ه ) ، قمّ : بالاُوفسیت عن طبعة منشورات مطبعة الحیدریة فی النجف الأشرف ، منشورات الرضی ، 1392 ه .

92 . رجال الطوسی ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی ( ت 460 ه ) ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامی، 1415 ه .

93 . رسائل المرتضی، الشریف المرتضی (ت 436 ه )، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی، قمّ: مطبعة سیّد الشهداء، 1405 ه .

94 . روح المعانی فی تفسیر القرآن (تفسیر الآلوسی) ، محمود بن عبد اللّه الآلوسی (ت 1270 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

95 . روضة الواعظین ، محمّد بن الحسن بن علیّ الفتّال النیسابوری (ت 508 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، 1406 ه .

ص: 157

96 . ریاض الصالحین ، یحیی بن شرف النووی (ت 676 ه ) ، تحقیق: مصطفی محمّد عمارة ، دمشق: دار القلم العربی .

97 . زاد المسیر فی علم التفسیر ، عبد الرحمن بن علی القرشی البغدادی المعروف بابن الجوزی (ت 597 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، 1407 ه .

98 . زبدة البیان فی أحکام القرآن، أحمد بن محمّد الشهیر بالمقدّس الأردبیلی (ت 993 ه )، طهران: المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة.

99 . سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، الإمام محمّد بن یوسف الصالحی الشامی ( ت 942 ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، 1414 ه .

100 . سعد السعود ، أبو القاسم علیّ بن موسی الحلّی المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، قم : مکتبة الرضی ، 1363 ه .

101 . السقیفة وفدک ، أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری البصری البغدادی (ت 323 ه ) ، بیروت : شرکة الکتبی للطباعة والنشر ، 1401 ه .

102 . سنن ابن ماجة ، أبو عبد اللّه محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی (ت 275 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث ، 1395 ه .

103 . سنن أبی داود ، أبو داود سلیمان بن أشعث السِّجِستانی الأزدی ( ت 275 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، 1410 ه .

104 . سنن الترمذی ( الجامع الصحیح ) ، أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی ( ت 279 ه ) ، بیروت : دار الفکر، 1403 ه .

105 . سنن الدارمی ، أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمی (ت 255 ه ) ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، بیروت : دار العلم .

106 . السنن الکبری ، أبو عبد الرحمن بن شعیب النسائی ( ت 303 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، 1348 ه .

107 . سنن النسائی، أبو عبد الرحمن أحمد بن شُعَیب بن علی بن بحر النسائی (ت 303 ه )، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، الطبعة الاُولی، 1348 ه .

108 . سیر أعلام النبلاء ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبی ( ت 748 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة العاشرة ، 1414 ه .

109 . سیرة ابن هشام (السیرة النبویّة) ، أبو محمّد عبد الملک بن هشام بن أیّوب الحمیری (ت 218 ه )، قمّ : مکتبة المصطفی ، 1355 ه .

110 . السیرة الحلبیّة ، علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی ( ت 11 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

111 . السیرة النبویّة ، إسماعیل بن عمر البصروی الدمشقی (ابن کثیر) (ت 747 ه ) ، تحقیق : مصطفی عبد الواحد ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

112 . الشافی فی الإمامة ، أبو القاسم علیّ بن الحسین الموسوی المعروف بالسیّد المرتضی (ت 436 ه )، طهران : مؤسّسة الإمام الصادق علیه السلام ، 1410 ه .

113 . شرح اُصول الکافی ، محمّد بن إبراهیم الشیرازی (ملاّ صدرا) (ت 1050 ه ) ، طهران : مؤسّسة مطالعات وتحقیقات فرهنگی ، 1366 ش .

ص: 158

114 . شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار ، النعمان بن محمّد المصری ( ت 363 ه ) ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی 1414 ه .

115 . شرح السیر الکبیر، السرخسی (ت 483 ه )، مصر، الطبعة الاُولی، 1960 م .

116 . الشرح الکبیر، أبو البرکات (ت 1302 ه )، دمشق: دار إحیاء الکتب العربیة.

117 . الشرح الکبیر، عبد الرحمن بن قدامة (ت 682 ه )، بیروت: دار الکتاب العربی.

118 . شرح النووی علی صحیح مسلم ، یحیی بن شرف النَوَوی (ت 676 ه ) ، بیروت : دار القلم ، الطبعة الاُولی، 1407 ه .

119 . شرح معانی الآثار، أبو جعفر أحمد بن محمّد بن سلمة الأزدی الطحاوی (ت 321 ه )، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1416 ه .

120 . شرح نهج البلاغة ، عبد الحمید بن محمّد بن أبی الحدید المعتزلی المعروف بابن أبی الحدید (ت 656 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث ، 1387 ه .

121 . شواهد التنزیل لقواعد التفضیل ، عبیداللّه النیسابوری (الحاکم الحسکانی) (ق 5) ، طهران : مؤسّسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامی ، 1411 ه .

122 . الصافی فی تفسیر القرآن ، محمّد محسن بن شاه مرتضی (الفیض الکاشانی) (ت 1091 ه ) ، قمّ : مؤسّسة الهادی ، 1416 ه .

123 . صحیح ابن حبّان ، علیّ بن بلبان الفارسی المعروف بابن بلبان (ت 739 ه ) ، تحقیق : شعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، 1414 ه .

124 . صحیح ابن خزیمة ، أبو بکر محمّد بن إسحاق السلمی النیسابوری المعروف بابن خزیمة (ت 311 ه ) ، بیروت : المکتبة الإسلامیة ، 1412 ه .

125 . صحیح البخاری ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه ) ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، بیروت : دار ابن کثیر ، 1410 ه .

126 . صحیح مسلم ، مسلم بن الحجّاج القشیری النیسابوری ( ت 261 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، طبعة مصحّحة ومقابلة علی عدّة مخطوطات ونسخ معتمدة .

127 . الطبقات الکبری ، محمّد بن سعد کاتب الواقدی ( ت 230 ه ) ، بیروت : دار صادر .

128 . الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ، رضی الدین علیّ بن موسی بن طاووس (ت 664 ه ) ، قمّ : مطبعة الخیام ، 1400 ه .

129 . علل الشرائع ، أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (ت 381 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث ، الطبعة الاُولی، 1408 ه .

130 . عمدة القاری شرح البخاری ، أبو محمّد بدر الدین أحمد العینی الحنفی (ت 855 ه ) ، مصر : دار الطباعة المنیریة .

131 . عمدة عیون صحاح الأخبار (العمدة) ، یحیی بن الحسن الأسدی الحلّی المعروف بابن البطریق (ت 600 ه ) ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، 1407 ه .

ص: 159

132 . عون المعبود (شرح سنن أبی داوود) ، محمّد شمس الحقّ العظیم الآبادی (ت 1329ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة، 1415 ه .

133 . عیون أخبار الرضا ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، 1404 ه ، بیروت : مؤّسة الأعلمی للمطبوعات .

134 . عیون الأثر فی فنون المغازی والشمائل والسیر (سیرة ابن سیّد الناس) ، محمّد عبد اللّه بن سیّد الناس (ت 734 ه ) ، بیروت : مؤسّسة عزّ الدین ، 1406 ه .

135 . عیون المعجزات ، حسین بن عبد الوهّاب (ق 5 ه ) ، قمّ : منشورات الشریف الرضی ، 1414 ه .

136 . غایة المرام وحجّة الخصام فی تعیین الإمام ، هاشم بن إسماعیل البحرانی (ت 1107 ه ) ، بیروت : مؤسّسة التاریخ العربی ، 1422 ه .

137 . الغدیر فی الکتاب والسنّة والأدب ، عبد الحسین أحمد الأمینی (ت 1390 ه ) ، بیروت : دار الکتاب العربی ، 1387 ه .

138 . فتح الأبواب ، أبو القاسم علی بن موسی بن طاووس الحسنی الحلّی ( ت 664 ه ) ، تحقیق : حامد الخفّاف ، قمّ : مؤسّسة آل البیت علیهم السلام ، 1409 ه .

139 . فتح الباری شرح صحیح البخاری ، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (ت 852 ه ) ، تحقیق : عبد العزیز بن عبد اللّه بن باز ، بیروت : دار الفکر ، 1379 ه .

140 . فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة فی علم التفسیر ، محمّد بن علی بن محمّد الشوکانی (ت 1250 ه ) ، عالم الکتب .

141 . فتوح البلدان ، أحمد بن یحیی البلاذری (ت 279 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه أنیس الطباع ، بیروت : مؤسّسة المعارف ، 1407 ه .

142 . الفصول المهمّة فی أُصول الأئمّة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی ( ت 1104 ه ) ، قمّ : مؤسّسه معارف إسلامی، 1418 ه .

143 . فضائل الصحابة ، أبو عبد اللّه أحمد بن محمّد بن حنبل المعروف بالنسائی (ت 241 ه ) ، جدّة : دار العلم ، الطبعة الاُولی، 1403 ه .

144 . فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، محمّد عبد الرؤوف المناوی، تحقیق: أحمد عبد السلام، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1415 ه .

145 . قصص الأنبیاء ، أبو الحسین سعید بن عبد اللّه الراوندی المعروف بقطب الدین الراوندی (ت 573 ه )، مشهد : الحضرة الرضویّة المقدّسة ، 1409 ه .

146 . الکافی ، أبو جعفر ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی الرازی ( ت 329 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، 1389 ه .

147 . الکامل، عبد اللّه بن عدی (ت 365 ه )، تحقیق: یحیی مختار غزّاوی، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1409 ه .

148 . الکامل فی التاریخ ، أبو الحسن علی بن محمّد الشیبانی الموصلی المعروف بابن الأثیر (ت 630 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، 1408 ه .

ص: 160

149 . کتاب السنة، أبو بکر عمرو بن أبی عاصم الضحّاک الشیبانی (ت 287 ه )، تحقیق بقلم: محمّد ناصر الدین الألبانی، بیروت: المکتب الإسلامی، 1413 ه .

150 . کتاب من لا یحضره الفقیه ، محمّد بن علی بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامی.

151 . کشف الخفاء، إسماعیل بن محمّد العجلونی، (ت 1162ه )، بیروت : دار الکتب العلمیة، 140 ه .

152 . کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة ، علی بن عیس الإربلی ( ت 693 ه ) ، بیروت : دار الأضواء ، 1405 ه .

153 . کشف المحجّة لثمرة المهجة ، أبو القاسم رضیّ الدین علی بن موسی بن طاووس (ت 664 ه )، قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی ، 1412 ه .

154 . کمال الدین وتمام النعمة ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، قمّ : مؤّسة النشر، 1405 ه .

155 . کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال ، علاء الدین علی المتّقی بن حسام الدین الهندی ( ت 975 ه ) ، ضبط وتفسیر : الشیخ بکری حیّانی ، تصحیح وفهرسة : الشیخ صفوة السقا ، بیروت : مؤّسة الرسالة ، 1397 ه .

156 . لباب النقول فی أسباب النزول ، أبو الفضل جلال الدین عبد الرحمن السیوطی (ت 911 ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة .

157 . لسان العرب ، أبو الفضل جمال الدین محمّد بن مکرم بن منظور ( ت 711 ه ) ، قمّ : نشر أدب الحوزة ، 1405 ه .

158 . لسان المیزان ، أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، 1406 ه .

159 . المبسوط ، شمس الدین محمّد بن أحمد بن أبی سهر السرخسی (ت 483 ه ) ، تحقیق : جماعة من المحقّقین ، بیروت : دار المعرفة .

160 . مجمع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر مجمع البیان) ، الفضل بن الحسن الطبرسی (أمین الإسلام) (ت 548 ه ) ، تحقیق : السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی والسیّد فضل اللّه الیزدی الطباطبائی ، بیروت : دار المعرفة ، 140 ه .

161 . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، نور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی ( ت 807 ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، 1408 ه .

162 . مجمع الفائدة والبرهان، المحقّق الأردبیلی، (ت 993 ه)، قمّ: منشورات جماعة المدرّسین فی الحوزة العلمیة، الطبعة الاُولی.

163 . المجموع (شرح المهذّب) ، الإمام أبو زکریا محی الدین بن شرف النووی ( ت676 ه ) ، بیروت : دار الفکر .

164 . المحبَّر ، محمّد بن حبیب الهاشمی البغدادی (ت 245 ه ) ، بیروت : دار الآفاق الجدیدة ، 1361 ه .

165 . مختلف الشیعة ، أبو منصور الحسن بن یوسف بن المطهّر الأسدی الحلّی ( ت 726 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة النشر الإسلامی قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، 1412 ه .

166 . مدارک الأحکام، السیّد محمّد العاملی، (ت 1009 ه )، قمّ : مؤسّسة آل البیت لإحیاء التراث ، الطبعة الاُولی، 1410 ه .

167 . مدینة المعاجز، السیّد هاشم البحرانی، (1107 ه )، تحقیق: عزّة اللّه المولائی الهمدانی، قمّ: مؤسّسة المعارف الإسلامیة، الطبعة

ص: 161

الاُولی، 1413 ه .

168 . مسالک الأفهام إلی تنقیح شرائع الإسلام ، زین الدین بن علی العاملی المعروف بالشهید الثانی (ت 965 ه ) ، قمّ : مؤسّسة المعارف الإسلامیة ، 1413 ه .

169 . مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل ، المیرزا حسین النوری ( ت 1320 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤّسة آل البیت ، 1408 ه .

170 . مستدرک سفینة البحار، علی النمازی الشاهرودی (ت 1405 ه )، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، 1418 ه .

171 . المستدرک علی الصحیحین ، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری (ت 405 ه )، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، 1411 ه .

172 . المسترشد فی إمامة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب ، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبری الإمامی (ق 5 ه ) ، طهران : مؤسّسة الثقافة الإسلامیّة لکوشانبور ،1415 ه .

173 . مسند أبی داود الطیالسی (مسند الطیالسی) ، سلیمان بن داود البصری (أبو داود الطیالسی) (ت 204 ه ) ، بیروت : دار المعرفة .

174 . مسند أبی یعلی الموصلی ، أبو یعلی أحمد بن علیّ بن المثنّی التمیمی الموصلی (ت 307 ه ) ، تحقیق : إرشاد الحقّ الأثری ، جدّة : دار القبلة ، 1408 ه .

175 . مسند أحمد ، أحمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی (ت 241 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه محمّد الدرویش ، بیروت : دار الفکر ، 1414 ه .

176 . مسند إسحاق بن راهویه، أبو یعقوب إسحاق بن إبراهیم الحنظلی المروزی(ت 238 ه )، المدینة المنوّرة : مکتبة الإیمان ، 1412 ه .

177 . مسند الشامیّین، سلیمان بن أحمد الطبرانی، (ت 360 ه )، تحقیق: حمدی عبد الحمید السلفی ، بیروت : مؤسّسة الرسالة، 141 ه .

178 . المصباح، الشیخ الکفعمی، (ت 905 ه )، بیروت : مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات ، 1403 ه .

179 . مصباح المتهجّد ، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن علیّ بن الحسن الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : علیّ أصغر مروارید ، بیروت : مؤسّسة فقه الشیعة ، 1411 ه .

180 . المصنّف ، أبو بکر عبد الرزّاق بن همام الصنعانی (ت 211 ه ) ، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی ، بیروت : المجلس العلمی .

181 . مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول ، کمال الدین محمّد بن طلحة الشافعی (ت 654 ه ) ، نسخة مخطوطة ، قمّ : مکتبة آیة اللّه المرعشی.

182 . المعارف ، عبد اللّه بن مسلم الدینوری (ابن قتیبة) (ت 276 ه ) ، تحقیق : ثروت عکاشة ، دار المعارف .

183 . معانی الأخبار ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه (الشیخ الصدوق) ( ت 381 ه ) ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامی، 1361 ه .

184 . المعتبر فی شرح المختصر، نجم الدین أبو القاسم جعفر بن الحسن المحقّق الحلّی، (ت 676 ه )، قمّ : مدرسة مؤّسة سیّد الشهداء، الطبعة الاُولی، 1364 ش.

185 . المعجم الأوسط ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی ( ت 360 ه ) ، تحقیق : قسم التحقیق بدار الحرمین ، 1415 ه ، القاهرة : دار الحرمین.

ص: 162

186 . معجم البلدان ، أبو عبد اللّه شهاب الدین یاقوت بن عبد اللّه الحموی الرومی ( ت 626 ه ) بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، 1399 ه .

187 . المعجم الکبیر ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، 1404 ه .

188 . معجم رجال الحدیث ، أبو القاسم بن علی أکبر الخوئی ( ت 1413 ه ) ، الطبعة الخامسة ، 1413 ه ، طبعة منقّحة ومزیدة .

189 . معجم ما استعجم ، عبد اللّه بن عبد العزیز البکری (ت 487 ه ) ، تحقیق : مصطفی السقّا ، بیروت : عالم الکتب ، 1403 ه .

190 . معجم مقاییس اللغة ، أحمد بن فارس الرازی القزوینی ، قمّ : مکتبة الإعلام الإسلامی .

191 . معرفة السنن والآثار ، أبو بکر أحمد بن الحسین البیهقی (ت 458 ه ) ، مصر : المجلس الأعلی للشؤون الإسلامیة .

192 . المغنی ، أبو محمّد عبد اللّه بن أحمد بن محمّد بن قدامة ( ت 620 ه ) ، بیروت : دار الکتاب العربی .

193 . مقاتل الطالبیّین ، أبو الفرج علیّ بن الحسین بن محمّد الإصبهانی (ت 356 ه ) ، قمّ : منشورات الشریف الرضیّ ، الطبعة الاُولی، 1405 ه .

194 . المقنع فی الإمامة ، عبیداللّه بن عبد اللّه السدّ آبادی (ق 5 ه ) ، تحقیق : شاکر شبع ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، 1414 ه .

195 . مکارم الأخلاق ، أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی ( ت 548 ه ) ، تحقیق : علاء آل جعفر ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، 1414 ه .

196 . مناقب آل أبی طالب (مناقب ابن شهر آشوب ) ، أبو جعفر رشید الدین محمّد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی ( ت 588 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمیة .

197 . المناقب (المناقب للخوارزمی) ، للحافظ الموفّق بن أحمد البکری المکّی الحنفی الخوارزمی (568 ه )، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، 1414 ه .

198 . مناقب علی بن أبی طالب، أبو بکر أحمد بن موسی بن مردَویه الإصفهانی (ت 410 ه )، قمّ: مؤسّسة دار الحدیث، 142 ه .

199 . المنتخب من ذیل المذیّل ، محمّد بن جریر الطبری (ت 310 ه ) .

200 . منتقی الجمان فی الأحادیث الصحاح والحسان ، جمال الدین أبو منصور الحسن بن زین الدین الشهید ( ت 1011 ه ) ، قمّ : جامعة المدرّسین ، 1362 ه .

201 . الموطّأ ، أبو عبد اللّه مالک بن أنس الأصبحی (ت 179 ه ) ، تحقیق : محمّد فؤاد عبد الباقی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

202 . میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، محمّد بن أحمد الذهبی ( ت 748 ه ) ، تحقیق : علی محمّد البجاوی ، بیروت : دار الفکر .

203 . نصب الرایة ، عبد اللّه بن یوسف الحنفی الزیلعی (ت 762 ه) ، القاهرة : دار الحدیث ، 1415 ش .

204 . نظم درر السمطین ، محمّد بن یوسف الزرندی (ت 750 ه) ، إصفهان : مکتبة الإمام أمیر المؤمنین ، 1377 ش .

205 . نقد الرجال ، مصطفی بن الحسین الحسینی التفرشی ( ق 11 ه ) ، قمّ : مؤّسة آل البیت لإحیاء التراث ، 1418 ه .

ص: 163

206 . نوادر الراوندی ، فضل اللّه بن علیّ الحسینی الراوندی (ت 573 ه ) ، النجف الأشرف : المطبعة الحیدریة ، 1370 ه .

207 . النوادر (مستطرفات السرائر) ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد بن إدریس الحلّی (ت 598 ه ) ، قمّ : مؤسّسة الإمام المهدی عج ، 1408 ه .

208 . نهج الإیمان ، علی بن یوسف بن جبر (ق 7 ه ) ، تحقیق : السیّد أحمد الحسینی ، مشهد : مجتمع الإمام الهادی ، 1418 ه .

209 . نیل الأوطار من أحادیث سیّد الأخیار ، العلاّمة محمّد بن علی بن محمّد الشوکانی (ت 1255 ه ) ، بیروت : دار الجیل .

210 . الوافی بالوفیات ، خلیل بن أیبک الصَّفَدی ( ت 749 ه ) ، ویسبادن (آلمان) ، فرانْزشْتایْنر ، 1381 ه .

211 . وسائل الشیعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی ( ت 1104 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤّسة آل البیت لإحیاء التراث ، 1414 ه .

212 . الهدایة ، أبو جعفر محمّد بن علی بن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (ت 381 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة الإمام الهادی ، قمّ : مؤسّسة الإمام الهادی ، 1418 ه .

213 . ینابیع المودّة لذوی القربی ، سلیمان بن إبراهیم القندوزی الحنفی (ت 1294 ه ) ، تحقیق : علی جمال أشرف الحسینی ، طهران : دارالاُسوة ، 1416 ه .

ص: 164

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109